یک: وقتی خبر حوادث رسانهها را مرور میکنیم به اتفاقات عجیبی برمیخوریم که جای تأمل دارد. به این خبر که امروز در رسانهها منتشر شده بود دقت کنید: مردی میانسال میرود محل کار یک دختر جوان و او را به گروگان میگیرد. علت گروگانگیری چیست؟ مرد، او را دوست دارد و میخواهد به او برسد، اما موانعی در این باره وجود دارد. مهمترین مانع خود دختر است، چون حتی حاضر نشده محل کار و زندگی اش را به مرد فاش کند و مرد با جستجوی بسیار بالاخره توانسته محل کار او را که یک قنادی بوده پیدا کند و گروگانگیری را کلید بزند. پیشینه این مرد چیست؟ او تا همین چند وقت پیش متاهل بوده و یک دختر ۱۵ ساله دارد. معلوم میشود دست کم نزدیک دو دهه از ازدواج او میگذرد. این مرد یک سال و ۹ ماه قبل با دختر جوان آشنا میشود. پدر دختر به خاطر ۳۰ میلیون تومان بازداشت بوده و این مرد بدهی پدر دختر مورد علاقه اش را پرداخت میکند. دختر در ادامه به مرد میگوید اگر واقعا مرا دوست داری نصف اموال خودت را به نام من بزن و مرد نصف باغی که ۴ میلیارد تومان میارزد به نام دختر میزند. مرد گروگانگیر در ادامه حرفهایش گفته دختر مورد علاقهاش قسم خورده که با او ازدواج میکند، میدانم که دروغ گفته، اما به خاطر قسم و قولهایی که به من داده خودم را تسلیم کردم.
دو: قضاوت درباره یک زندگی در چهار سطر یا یک پاراگراف بسیار دشوار و از یک جهت محال است. ما درباره زندگی مشترک این مرد و البته افکار دختر جوان چیزی خاصی نمیدانیم. درباره این که چرا مرد حاضر شده به خاطر یک دختر جوان به زندگی مشترک خود پایان دهد با وجود آن که یک دختر نوجوان دارد و احتمالا میداند فروپاشی یک زندگی مشترک تا چه اندازه میتواند برای یک دختر نوجوان سهمگین باشد. ما نمیدانیم چرا این مرد حاضر شده است این همه برای دختری هزینه کند که حتی حاضر نشده محل زندگی و کارش را صادقانه با او مطرح کند و سوالاتی از این دست، اما نکتهای در اظهارات این مرد وجود دارد که احتمالا میتواند به ریشه واقعی رفتار این مرد بپردازد.
سه: مرد گروگانگیر این جمله را به زبان آورده است: میدانم او دروغ میگوید یعنی وعده دختر جوان برای ازدواج با او صرفاً یک وسیله برای پایان دادن به گروگانگیری است، اما من به خاطر قسم و قولی که او به من میدهد خودم را تسلیم میکنم. دقت میکنید که فضای ذهنی این مرد چگونه است؟ انگار کسی میگوید من میدانم در این لیوان آب نیست، اما همچنان لیوان را به حالتی که آدم انتظار دارد از آن آب بخورد نگه میدارم یعنی کج میکنم و نزدیک به لبانم نگه میدارم. من میدانم اکنون روز است، اما چه بسا شب هم باشد. مرد میانسال میگوید من میدانم آن دختر جوان دروغ میگوید با این حال قسم او را میپذیرم. از یاد نبریم این دختر جوان در رابطهای که با آن مرد میانسال داشته با صداقت رفتار نکرده است یعنی مرد در محاسبات خود وقتی به پیشینه این رابطه نگاه میکند میبیند این دختر جوان نصف مالکیت یک باغ باارزش را از چنگ او درآورده و پول آزادی پدرش را هم از او گرفته، اما با این حال باز میگوید چارهای نیست، باز هم با این که میدانم دروغ است، اما به دامن دروغی دیگر میروم.
چهار: ما در جامعه با افراد بسیاری مواجه هستیم که خودشان را افرادی مجبور و مستأصل تعریف میکنند و متوجه آزادی انتخاب خود نیستند: میدانم دروغ میگوید، اما میخواهم باز هم دروغ بشنوم. فقط یک آدم مستاصل که از درون قفل شده میتواند چنین استدلالی را مطرح کند: میدانم دروغ میگوید، اما باز هم برای او هزینه میکنم و شگفت است اگر در ذهن این مرد باشیم احتمالا متوجه شویم او اسم این کار را عشق یا دوست داشتن هم میگذارد بعنی به آن استیصال و قفل شدگی درون نام عشق میگذارد و البته توقع دارد این عشق او را نجات دهد.
پنج: آدمهایی که متوجه آزادی درونی خود نیستند آدمهایی هستند که میتوانند به شدت به خود و دیگران آسیب بزنند. فرض کنید که این مرد در زندگی مشترک خود حس رکود و روزمرگی داشته است، فرض کنید همسر او در این رابطه کاملا مقصر بوده است یعنی عملاً رابطه آنها به فروپاشی رسیده بوده است – گو این که نمیتوان در یک رابطه عملاً از دو سویه کاملا سیاه و سفید سخن گفت – اما ما فرض را بر این میگیریم که همسر این مرد میانسال، عامل تمام نقصانهای رابطه بوده است، اما با این همه آیا رفتار این مرد قابل توجیه است؟ یعنی مثلاً یک فرد متعادل که متوجه آزادی درونی و انتخابهایش است آیا میرود با زندگی خودش این گونه بازی کند و دست به گروگانگیری بزند؟ دو نکته البته در این باره قابل ذکر است: اول این که اگر کسی آگاهانه بیندیشد متوجه خواهد شد که بین پایان دادن به یک زندگی مشترک و دست به گروگانگیری زدن و آغاز یک رابطه بسیار متزلزل و عجیب با یک دختر جوان، میلیونها طیف رفتاری وجود دارد، همچنان که ممکن است اکنون زوجهایی باشند که رابطه آنها به هر دلیل دچار چالش شده باشد، اما این طور نیست هر زوجی که رابطه آنها با چالش مواجه شده بروند با یکی دیگر رابطهای خارج از چارچوب ازدواج برقرار کنند یا دست به گروگانگیری بزنند بلکه طیفهای مختلف رفتاری برحسب میزان آگاهی افراد وجود دارد و هرچه این آگاهی بیشتر باشد عکس العمل به آن چالش منطقیتر خواهد بود، از زوجهایی که سعی میکنند به صورت مسالمت آمیز موضوع را میان خود حل و فصل کنند، زوجهایی که از مشاورانی آگاه کمک میگیرند، حتیهایی که زوج احساس میکنند زندگی مشترک آنها قابل ترمیم نیست، اما با هزینههایی به مراتب کمتر از یک گروگانگیری یا تن دادن به اخاذیهای مالی به نام آغاز یک رابطه دیگر، از همدیگر جدا میشوند.
شش: نکته دیگر در این باره این است که ما متاسفانه در این سالها به ویژه در رسانههایمان عشق را درست تعریف نکردهایم یا این طور بگوییم تصویر درستی از عشق ارائه نشده است. گاهی در فیلمهای سینمایی، سریالها و حتی در ادبیاتمان نام لجبازی، التماسهای ضد اخلاق و شأن انسانی، رفتارهای غیر منطقی و آسیب زننده به خود و دیگران را عشق گذاشتهایم بنابراین متاسفانه بسیاری از افراد گمان کردهاند هر چقدر در آغاز یک رابطه اصرار، التماس و لجبازی بیشتری به خرج دهند هرچقدر پول بیشتری خرج کنند یا هر چقدر دست به رفتارهای متهورانه و بی باکانه بزنند مُهر عاشقی محکمتر بر پیشانی آنها خواهد خورد بنابراین ما نیاز داریم در این باره تصویرهای درستی از عشق و دوست داشتن انسانی و اخلاقی به جامعه ارائه کنیم.