سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: به یاد دارم در کودکی، انیمیشنی از شرق دور میدیدم، بخشی از این انیمیشن مربوط به مبارزه دو جنگاور ورزیده و جسور بود که یکی پس از دیگری و دوشادوش هم امتحانات دشوار یک آزمون رزم را زیر نظر و داوری پیری فرزانه پشت سر میگذاشتند. اکنون همه آن مراحل با وضوح در ذهنم نمانده است، اما تاختن با اسبها و سلاحهایی که در دست داشتند یادم میآید، اما آخرین و سرنوشتسازترین مرحله این آزمون که این دو جنگاور را از هم جدا کرد مثل روز روشن در ذهنم ثبت شده است. در آخرین مرحله که قرار بود تکلیف برد و باخت این دو جنگاور ورزیده روشن شود آن پیر به این دو جنگاور دو پر سبک و کوچک دارد و به آنها گفت آزمون این است: شما باید این پر را به آن سوی دیوار پرت کنید. جنگاور اول بارها و بارها شانس خود را برای پرتاب کردن پر به آن سوی دیوار امتحان کرد، اما در نهایت شکست خورد. این جنگاور دورخیز میکرد و با آن پر سبک همان رفتاری را داشت که با سلاحهای سنگین نظامی. انگار آن پر سبک یک نیزه باشد با همان شدت پر را به آن سوی دیوار پرت میکرد و همچنان که میتوان انتظار داشت پر به خاطر مقاومت شدید هوا بر اثر فشار زیاد دوباره به این سوی دیوار برمیگشت، اما وقتی نوبت به آن جنگاور دوم رسید معلوم شد او خرد روشنتری دارد و علاوه بر اینکه بازوهایی ستبر دارد میداند چگونه با هر مسئلهای مواجه شود. یادم میآید آن جنگاور، پر سبک را گرفت و بدون دورخیز و با یک فوت نرم و آرام، پر را به آن سوی دیوار رساند.
ما گاهی در زندگی میخواهیم کارهایمان را دقیقاً مثل مرد اول این انیمیشن پیش ببریم، یعنی فکر میکنیم علت اینکه کارهایمان به سرانجام نمیرسد به خاطر این است که فشار کمتری پشت فعالیتهایمان وجود دارد، بنابراین هر بار فشار بیشتری تولید میکنیم، دقیقاً مثل مبارز این انیمیشن که تصور میکرد اگر فشار پشت آن پر بیشتر شود و با قدرت بیشتری پر را به آن سوی دیوار پرتاب کند کامیاب خواهد شد.
چرا درِ کشویی با من مهربان نیست؟
درِ مقابل شما، کشویی است، اما شما با درِ کشویی همان رفتاری را دارید که با یک درِ معمولی، بنابراین درِ کشویی را به داخل فشار میدهید تا بتوانید وارد شوید ولی در مقاومت میکند. فشار را بیشتر میکنید و مقاومت درِ کشویی هم بیشتر میشود. آخر سر یکی از آن سوی در میآید و با اشاره یک انگشت در را به سمت راست میکشد، درِ کشویی در برابر شما مثل یک موجود جان سخت و معادله چند مجهولی ظاهر شده است، اما در برابر آن فرد مثل باقلوایی آماده آب شدن، شیرین و مهربان. خدا شانس بدهد ما از اول هم بدبخت بودیم. خیلی وقتها که ما از ایجاد فشار بیشتر برای حل مسائلمان استفاده میکنیم نه تنها به جایی نمیرسیم بلکه یک تصویر ذهنی تحریف شده از مسئله و خودمان هم میسازیم، یعنی درِ کشویی را یک مانع بزرگ برای رسیدن به اهدافمان میپنداریم. درِ کشویی موجود لجوجی میشود که عامدانه در برابر ما سبز شده است و نمیخواهد ما به اهدافمان برسیم در صورتی که درِ کشویی فقط یک درِ کشویی است، اما، چون ما عادت کردهایم یک رفتار شرطی شده و یک نسخه واحد را در برابر یک موضوع انجام دهیم، بنابراین با شکست مواجه میشویم. ما عادت داریم در همیشه بر لولای خود بچرخد، بنابراین پیش از آنکه به در نگاه کنیم ذهنیتمان را درباره درها به دری که در برابرمان ظاهر شده تعمیم میدهیم، یعنی خوب به در نگاه نمیکنیم و خوب واقعیت را نمیبینیم و، چون واقعیت از چشم ما پنهان میماند از ایجاد فشار بیشتر برای حل مسئله کمک میگیریم، اما در نهایت تولید فشار بیشتر نه تنها مسئله را حل نمیکند، بلکه ما را خسته و فرسوده میکند و بدتر از آن، واقعیت را دیگر آن گونه که هست نمیبینیم.
لطفاً فکر نکنید موقعیت «درِ کشویی» یک موقعیت نادر در زندگی است. اگر کمی رفتارهایمان را زیر نظر بگیریم میبینیم ما در اغلب رفتارهایمان، از تولید فشار بیشتر برای حل مسئله استفاده میکنیم. وقتی شما با عصبانیت کاری را انجام میدهید در واقع میخواهید با تولید فشار بیشتر آن کار را به سرانجام برسانید. وقتی من با دلخوری کاری انجام میدهم دقیقاً مثل کسی هستم که درِ کشویی را به داخل یا بیرون هل میدهد و انتظار دارد در باز شود.
پاهایم را در پاچههای شلوار شلیک میکنم
به این برش پنج دقیقهای بسیار معمولی که از فرط معمولی بودن شاید اصلاً به چشم نیاید توجه کنید: سر سفره نشستهایم و ناگهان همسرم یادش میافتد غذای ما سس گوجه لازم دارد. خوب توجه کنید که کل پروسه لباس پوشیدن من، خرید سس و ظاهر شدن ظرف سس سر سفره پنج دقیقه طول خواهد کشید، اما وقتی این پنج دقیقه تبدیل به یک فشار درونی میشود چقدر میتواند جهت رفتارهای بعدی مرا تغییر دهد. بله خرید با فشار یک سس ناقابل! چه برسد به پروسه پیچیدهای از فعالیتها و رفتارهایی که ما در زندگی ایجاد میکنیم یا در متن آنها قرار میگیریم. ما آن روز سه نفری به جان سس موشکی نگون بخت افتاده بودیم و انگار میخواستیم از ظرف درمانده سس اعترافگیری کنیم. به ویژه من در این اعترافگیری اصرار بیشتری داشتم، چون از قبل میدانستم در نهایت کسی که باید برود و سس بخرد خود من هستم، بنابراین انگار امید داشتم ته ظرف سس یک میکرو کارگاه تولید سس در دقیقه نود جاسازی شده که با شوک ضربههای بیشتر و بیشتر به ته ظرف، این کارگاه بسیار کوچک در دقیقه نود شروع به تولید سس میکند، اما من آن روز هر چقدر به ته ظرف ضربه وارد کردم و هر چقدر فشار بیشتری به ظرف آوردم خط تولید آن کارگاه شروع به کار نکرد. در واقع بیچاره آن خط تولید گناهی نداشت، یا اگر درستتر بگوییم اصلاً خط تولیدی در کار نبود. این من بودم که میخواستم با تولید فشار بیشتر در برابر واقعیتی که در برابرش قرار گرفته بودم یعنی تمام شدن سس، بلند شدن، رفتن و خریدن سس جدید مقاومت کنم و حالا توجه کنید این فشار در همه کارهای بعدی من هم ظاهر میشود. رفتارم با شلوارم موقع پوشیدن دقیقاً همان رفتاری است که با ته ظرف سس دارم، یعنی چنان ضربههایی به شلوارت وارد میکنی که انگار این شلوار بوده که باید موعد دقیق تمام شدن سُس را یادآوری میکرده و، چون مسئولیتپذیر نبوده باید تنبیه شود. یعنی وقتی شلوار را میپوشیدم پاهایم انگار گلوله بود و پاچههای شلوار هم لوله تفنگ. شک ندارم در آن حالت من شلوار را نپوشیدم بلکه پاهایم را در پاچههای شلوار شلیک کردم و صدایی هم که بعد از این شلیک شنیده شد مربوط به شکافته شدن درزهای شلوار بود. تو آن لحظه حتی وقتی از پلهها پایین میرفتی حواست نبود پلهها خیس است و پایت را دقیقاً روی کاغذ لیز تبلیغاتی روی پله گذاشتی و شانس آوردی با مهارتی عجیب، تعادلت را حفظ کردی وگرنه ممکن بود کار به تعویض لگن هم بکشد. تو در نهایت لباسهایت را میپوشی، میروی بیرون و سس را میخری، اما چگونه؟ به چه قیمت؟ منظورم قیمت نوشته شده روی سس نیست، هزینه روانی که صرف یک کار بسیار معمول و پیش پاافتاده شده است و این هزینه روانی چقدر میتواند مخاطرهآمیز باشد؟ چقدر میتواند ما را از درون دچار استهلاکهای غیر ضروری کند - انصاف بدهیم که چیزی به اسم استهلاک ضروری نداریم- و حال تصور کنید این ظرف سس بدون ایجاد فشار خریده میشد.
رخدادها فشار ایجاد میکنند یا پیش فرضهای ما؟
آیا میشد بدون ایجاد فشار، بدون اعترافگیری از زمین و زمان، آن پنج دقیقه زمان رفتن و آمدن را به شکلی دیگر تجربه کرد و اگر اینگونه بود آیا مسیر اتفاقات بعدی هم عوض نمیشد؟ مسیر حرفها، مسیر چیزهایی که میبینیم و چیزهایی که میشنویم؟ آیا کارمندی که کارش را هر روز با فشار انجام میدهد با کارمندی که این فشار را ایجاد نمیکند تجربه یکسانی از محیط کار دارند؟ کارمندان بسیاری را دیدهام که بدون آن که آگاه باشند بدترین شکنجهگر خودشان هستند و شگفت است ما به این شکنجهها عادت کردهایم: مگر چقدر به ما حقوق میدهند که از ما این قدر انتظار دارند؟ خوش به حال فلانی که در فلان جا کار میکند. اگر مجبور نبودم عمرا پایم را به این قبرستان نمیگذاشتم. میبینید؟ وقتی من میگویم اگر مجبور نبودم پایم را به این قبرستان نمیگذاشتم در واقع میگویم مرا در این جا دفن کردهاند، من در این جا تلف شدهام، من در این جا حکم یک مُرده را دارم، کسی به استعدادهای من توجهی نمیکند و من یک قربانی هستم و همه اینها یعنی من همه کارهایم را با فشار انجام خواهم داد و همه کارهایم حتی اگر بخواهم ظاهر را حفظ کنم متصل به فشار نارضایتی و خشم خواهد بود، حتی یک نفس کشیدن روزمره. ممکن است کسی بگوید واقعاً محیطهای کاری ما اینگونه مختصاتی دارند، استعداد آدمها را دفن میکنند و اجازه شکوفایی به آدمها داده نمیشود. پاسخ این است: اگر به من اجازه شکوفایی داده نمیشود من یک خسارت بیرونی میخورم، اما وقتی در عکسالعمل به این رفتار، در زندگیام فشار بیشتر و بیشتری با تولید خشم، اندوه و نارضایتی ایجاد میکنم در واقع یک خسارت درونی مهلکتر به خودم میزنم. مثل این است که فصل پاییز و زمستان، اجازه شکوفایی را به درخت نمیدهند و درخت هم دست به خودزنی میزند و ریشه خودش را میسوزاند در حالی که درخت با شعور والایی که دارد پنجه به صورت خودش نمیکشد، صبر میکند شرایط تغییر کند و فصل مساعد برسد. ممکن است شما بگویید ولی جو اداره ما همین است که است، اگر بتوان از پوستر یک گوسفند شیر دوشید، فصل مساعد اداره ما هم میرسد. بسیار خب! تو پیش داوریهایت را کنار بگذار و تلاشت را برای تغییر این جو انجام بده. پیش داوری نمیکنم، تلاشم را کردهام، نتیجهای ندارد. خب! از آن اداره بیا بیرون، نمیتوانم، کار نیست. پس متوجه باش میتوانی آگاه باشی از موضع قربانی شدن به داستان نگاه نکنی، چرا؟ چون پیش فرضهای توست که قربانی شدن را میآفریند. پیش فرض تو این است: من قربانی شدهام و پیش فرض دیگری این است: «آگاهانه انتخاب میکنم، فعلاً در این اداره ادامه بدهم، من همه جوانب را سنجیدهام و به این نتیجه رسیدهام» و باور کنید رفتار چنین شخصی با زندگی بسیار متفاوتتر از کسی خواهد بود که خود را قربانی شرایط و یک بازنده میداند.
چطور به زندگی از دریچه تاریک فشار ایجاد کردن نگاه نکنم؟
اگر میخواهید از زیر فشارهای ناآگاهانهای که در زندگی، در روابط و محیطها در سطوح مختلف روی میدهد خارج شوید بهتر است این رفتارها را به عنوان «فشاری که ایجاد میکنید» و نه به عنوان «اتفاقی که خود به خود میافتد» نگاه کنید. من دچار مشکل مالی شدهام. چه فشاری تولید میکنم؟ شبها به خودم بیخوابی میدهم، سعی میکنم در رفتارهایم عصبانیت بیشتری تولید کنم، غر بزنم، در خیابان بد رانندگی کنم. اما اگر آگاهانه این فشارها را زیر نظر بگیرم متوجه خواهم شد که بسیار بعید است بد رانندگی کردن در خیابان، بتواند مشکل مالی مرا حل کند، یا بعید است بیخوابی بتواند تمرکز بیشتری به من در حل مشکل بدهد و اتفاقاً آثار مخرب ایجاد فشار قابل توجه است. هرچقدر من افکار آشفتهکننده بیشتری تولید کنم بیخوابیام تشدید خواهد شد و هر چقدر بیخوابی من تشدید شود تمرکز من برای حل مسئله کمتر خواهد شد و هرچقدر تمرکز من پایین بیاید افکار آشفته بیشتری تولید خواهد شد، بنابراین باید آگاه باشم که چگونه در مدار و تسلسل بستهای افتادهام. هر کسی میتواند در زندگی خود رد پای پررنگ و البته ناآگاهانه تولید فشار بیشتر برای حل مسئله را دنبال کند. با همسرتان به مشکل برخوردهاید، فوری صدایتان را بالا میبرید. چرا؟ امید دارید تولید فشار بیشتر بتواند مسئله را حل کند. در رابطهتان با یک همکار به مشکل برخوردهاید، دست به دامان قضاوت و پیشبینی و گفتوگوی ذهنی میشوید و امید دارید با فشار حدس و گمان بتوانید مسئله را حل کنید.
اما نکته کلیدی و مهم این است: اگر میخواهید از زیر بار فشارهای خردکنندهای که ایجاد میکنید بیرون بیایید بهترین و کوتاهترین راه مواجه شدن با واقعیت است. به محض اینکه واقعیت را بپذیرید مسئله حل خواهد شد. به محض اینکه واقعیت درِ کشویی را بپذیرم درِ کشویی به روی من باز خواهد شد، چون فشار بیجهت و نادرست را از روی این در برداشتهام. به محض اینکه با واقعیت اختلاف با همکار مواجه شوم و منصفانه و شفاف، نقش خود را در چالش به وجود آمده بپذیرم و فشار فرافکنی یا قضاوت یا گفتوگوی ذهنی و پیشبینی حرفهای همکار از ذهن من برداشته شود من با او در واقعیت و نه در گمانها و حدسهای ذهنی روبهرو خواهم شد، بنابراین روبهرو شدن با واقعیت کمک خواهد کرد زندگی را از دریچه تنگ و تاریک فشار ایجادکردن نگاه نکنم.