سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: یادش بخیر قدیمترها، تا همین ۱۰، ۲۰ سال پیش دورهمی بخشی از لذت زندگی محسوب میشد. هر فامیلی دورهمیهای خاص خودش را داشت. یا غروبهای جمعه در خانه مادربزرگ جمع میشدند یا توی حیاط خانه بزرگ خان دایی آش میپختند. حیاط پر میشد از صدای وسطی و هفت سنگ و ولولهزنها که از هر دری سخن میگفتند. طول هفته برای کار کردن بود. کمتر مردی توی خانه پیدایش میشد، اما آخر هفتهها تقریباً همه کنار خانوادههایشان بودند و این دورهمی برایشان بهترین تفریح بود. برای بچهها دوچرخهسواری توی کوچه و مسابقه دادن برای زودتر رسیدن به بقالی آقا حیدر بزرگترین لذت بود و توی تابستانهای داغ با آن روزهای بلندش، دخترها بساط خالهبازی را توی حیاط کنار حوض پهن میکردند و ساعتها دلشان به این بازیها خوش بود. مادرها تعداد بچههایشان بیشتر بود، اما اعصابشان از مادرهای جوان امروزی قویتر بود. حق هم داشتند، زیرا بچهها مدام وبال گردنشان نبودند و توی هر سوراخی سرک نمیکشیدند. گاهی حق داشتند موقع بازی بچهها برای خودشان خلوت کنند و به تمدد اعصاب برسند. بچهها وقتی خانه میآمدند آنقدر خسته بودند که شام را خورده نخورده بیهوش میشدند. آنقدر وقت نداشتند که با مادر کلنجار بروند. کمکم تکنولوژی که آمد رنگ تغییر به همه جا پاشید حتی بازیها و تفریحات مردم هم رنگ و بوی تمدن گرفت.
هر روز پیکنیک رفتنها راحتتر شد و امکانات بیشتری به بازار آمد. آنقدر که دیگر نه زنی وسط پیکنیک با آب و کف به جان ظرفها میافتد تا برای وعده چای استکانها را برق بیندازد و نه مجبورند ساعتها درگیر درست کردن زغال برای کباب باشند و خیلی امکانات سفر که مغز آدم سوت میکشد. حالا پیکنیک رفتن راحت شده است. یک کیلو جوجه میگذاری تنگ ماشین و یک بسته زغال و یک نوشابه به همین راحتی!
اما چیزی که میان این راحتیها گم شد همدلی و دورهمیها بود. همه کار میکردند و بعد همه با هم کنار هم خوش بودند، اما حالا اوضاع فرق میکند. دیگر خبری از دمپختک مامانها نیست که با لذت زیر نور لامپ توی تنها پارک شهر میخوردیم. حالا ما اسیر تکنولوژی هستیم. توی همان دورهمیها که تعدادش به هزار و یک دلیل خیلی کم شده، گوشی به دست دنبال ثبت خاطرات هستیم. توی استوری گذاشتن و لایو گرفتن سبقت میگیریم و از زمان حال لذتی نمیبریم. فضای مجازی و بازیهای توی گوشی حتی توی پارک هم ولمان نمیکند. حالا به جای خوشحالی با خاله و عمه و بازی با بچهها، سلطان تفریحمان قلیان است. برای بعضیهایمان اگر نباشد تفریح بیمعنی است. اصلاً پیکنیکها به کنار، آداب تفریح کردنمان کاملاً عوض شده است. قدیم ترها مردم کارشان را میکردند و گاهی کار را دستمایه تفریح میکردند. مثل جشن خوشهچینی، درو و کاشت برنج مثل تمام آداب و سننی که کمکم رنگ فراموشی گرفت. مثل چهارشنبه آخر سال که یک سنت زیبا با مفاهیم ایرانی بود و نشان امید. از همان کوزههایی که به بهانه نحسی و امواج منفی نیمه شب شکسته میشد، از خواستگاریهایی که با قاشقزنی جواب بله میگرفتند و دخترانی که فال گوش میایستادند تا ببینند رهگذران چه میگویند. تفریحشان بوی عشق میداد. کمکم علت تفریحها را از یاد بردیم و به جای حفظ ریشهها آمدیم ظاهر را تغییر دادیم. آنقدر از اصل سنتها دور شدیم که دیگر حتی خودمان هم نیستیم. چین سالهاست از سنت تحریف شده ما جیبش پر میشود و هر سال مدل و تعداد ترقهها و مواد آتشزا بیشتر میشود. حالا نمیشود از روی آتش ترقه و بمبهای دستساز پرید نمیشود سرخی من از تو خواند. حالا چهارشنبهسوری هم ترس دارد، هم درد. تلخ است که در چنین روز خوشیمنی خیلی از آدمها جرئت نمیکنند پا از خانه بیرون بگذارند. روزی که برای زنان باردار و بیماریهای قلبی عین خوردن سم است. روزی که مدرسهها و ادارات از ترس خطرات احتمالی زود تعطیل میشوند. باور کنید بعضی جاها با میدان جنگ فرق نمیکند. به همان میزان ویرانگر و بیش از آن ترسناک و دلهرهآور.
چه شد که ما عاشق فرهنگ و تفریحات دیگران شدیم؟ چه شد که بالن آرزو آمد نشست جای فال حافظ و نورافشانیها جای هفت گله آتش که دست در دست هم از روی آن میپریدیم؟ چرا آنقدر اهل افراط و تفریط هستیم؟ اصل را فراموش میکنیم، اما برای فرعیات پیش پا افتاده سر و دست میشکنیم؟ جشن هالووین را کجای دلمان بگذاریم؟ اصلاً کجای فرهنگمان ردپای چنین رعب و وحشتی هست؟ تا جایی که یادمان دادهاند جشنهای ما همیشه بوی امید و آرزو داشته و غنیتر از این جشنهای دمدستی با رنگ و بوی غربی. اصلاً مگر کشورهای دیگر نوروز ما را هفت سین پهن میکنند که ما کاسه داغتر از آش میشویم و جشن ولنتاین را مفصلتر از خودشان برگزار میکنیم؟ یا مگر اعیاد شعبانیه که جشن مفصل معنوی ما ایرانیهاست، کسی در کشورهای دیگر کوچه آذین میبندد؟ میدانم الان خیلیها به این نوشتار معترض میشوند که شادی کردن ایران و غیر ایران ندارد. من هم مخالف تفریحات و دورهمی به بهانههای مختلف نیستم. اتفاقاً میگویم هر چه زندگی مردم سختتر میشود و آدمها بیشتر از هم فاصله میگیرند، نیاز بیشتری به تفریح و سرگرمی دارند، اما میگویم تفریحاتی که رنگ و بوی وطن بدهد. هر کس با هر اعتقادی کافی است ایرانی باشد و دلش برای فرهنگ این آب و خاک بتپد. یک بام و دو هوا که نمیشود. نمیشود خودمان هر کاری دلمان خواست بکنیم و مدام از فرهنگهای دیگر تقلید کنیم و حتی بیش از خود مسیحیها درخت کریسمس تزئین کنیم. آن وقت بگوییم توی کشور ما مردم شاد نیستند و تفریح سالم ندارند.
آیا تفریح سالم یعنی کنار دوستان گل و علف کشیدن و توی فضا رفتن؟ آیا تفریح سالم یعنی دور زدن خانواده و تنها رفتن با رفقا به مکانهای خاص با تفریحات مشخص؟ منکر تفریح جوانها نیستم. به هر حال دوره اقتصادی دشواری پشت سر میگذاریم، اما این دلیل نمیشود که به بهانه نبودن تفریحات سالم و سرگرمی رو به خلاف و بزه بیاوریم. مگر پیست سوارکاری نداریم؟ مگر رالی نداریم؟ مگر شهربازی و انواع پردیسها و مراکز تجاری و پارک آبی نداریم؟ مگر دربند و توچال نداریم؟ مگر نمیشود برای تفریح به تلهکابین رفت؟ نمیشود به دیدن اماکن تاریخی رفت؟ نمیشود شاد بود. مگر جای دیدنی برای سفر کم داریم؟ مگر مناسبت برای شاد بودن کم داریم؟ تفریح سالم یک فرهنگ است. درست است که تفریح پول میخواهد و دل خوش، اما برای هر قشری تفریح مناسب وجود دارد. کافی است این فرهنگ را بیاموزیم و بیش از همیشه به ایرانی بودنمان ببالیم.