مگر در سپاه هم اين دسته بنديها وجود داشت؟
بله، منتها مخصوصاً شرايط جنگ، طوري بود که کسي جرأت ابراز ديدگاههاي سياسي را که تفرقه افکنانه باشد نداشت. ما به هر حال افرادي از طيف نجف آباد و اصفهان و اينها را در لشکرها و همچنين ساير بخشها داشتيم که داراي نگاههاي متفاوتي بودند، ولي همهشان در يک سنگر، با يک دل، با يک برنامه، حضور محكمي داشتند. اتفاقاً اين هم يک درسي است که بايد از دوران دفاع مقدس براي امروزمان داشته باشيم که اين ديدگاههاي متفاوت، چطور خونشان براي دفاع از کشور و دفاع از اسلام با همديگر عجين ميشد، يعني آن بحثهاي سياسي را کنار ميگذاشتند و با هم کار را پيش ميبردند. اين خيلي تجربة ارزشمند و موفقي بود که شهيد محلاتي در اين قصه خيلي نقش داشتند.
چگونه و از چه راههايي اين کار را ميکردند؟
به هر حال هم شخصيتهاي اين گروهها با حاج آقا ارتباط و علايق مشترك داشتند و با ايشان هماهنگ و همدل بودند و هم اينكه شهيد محلاتي در هر جايي که اختلافي پيش ميآمد، بلافاصله حاضر ميشد. اصلاً شهيد محلاتي شخصيتي بود حلال مشکلات و متخصص حل كردن گرههاي سخت و ناگشودني، و ايشان واقعاً براي اينگونه برنامهها، شرح صدر و نفوذ کلامي داشت که خيلي هم موفق بود. در تأليف قلوب و ايجاد همفکري و هماهنگي بين جريانهاي مختلف و شخصيتهاي مختلف، يد طولايي داشت. شهيد محلاتي خيلي اهل حل و عقل بود؛ ويژگي بارزي در اين باره داشت. به شدت هم عاشق امام بود و محکم در اين رابطه، و برنامههاي کلي نهاد نمايندگي ولي فقيه در زمان ايشان، رونق بيشتري يافت و يک حالت تشکيلاتي پيدا کرد که تا قبل از آن، کمتر اين وضعيت وجود داشت؛ شامل ايجاد واحدهاي تخصصي و جذب نيروهاي جديد و اقداماتي که در آن ايام نياز بود تا براي امور فرهنگي و تبليغي سپاه انجام شود.
موضع مهمي که نمايندگي ولي فقيه در سپاه داشت، بحث وجود يک حالت پدري و يک حالت ارشاد فکري و معنوي در شهيد محلاتي بود که لازم مينمود تا حوزه نمايندگي، به اين نيازهاي عرفاني و معنوي فرماندهان و کارکنان و عزيزان سپاهي پاسخ دهد.
مثلاً در چه مواردي؟
يادم است كه هميشه اختلافي بين نمايندگي امام و فرماندهي سپاه در رابطه با حدود وظايف وجود داشت. فرماندهي اصرار داشت که کارهاي تبليغاتي و فرهنگي به عهده ماست و نمايندگي فقط بايد نظارت کند و هدايت و نظارت کلي با آنهاست. در زمان شهيد محلاتي کم کم اين بحث مطرح شده بود که اجراي امور حوزه فرهنگي هم با نمايندگي سپاه است و ايشان به نوعي اينها را دوگانگي در فرماندهي ميدانست، و يک مقدار مقاومتهايي داشت. نکتهاي را که آنجا به خصوص در دوره ايشان يا قبل از ايشان مطرح ميکردند و ميگفتند، يعني در زمان خود شهيد محلاتي و بعد هم در زمان آيت الله طاهري خرم آبادي وجود داشت ـ زمان مرحوم لاهوتي را به ياد ندارم ـ. اين بود كه آقاي طاهري خرم آبادي کمتر ورود به کارهاي اجرايي پيدا ميکردند، خيلي مسائل کلان و حالت روحاني و معنوي را در سپاه تعقيب ميکردند، برعکس آقاي فاکر که بعداً باز يک مقدار در مسائل، ريزتر شده بودند و تنشها هم بيشتر شده بود، ولي شهيد محلاتي اين تعادل را براي هر دو جانب قضيه داشتند ـ يعني آن نفوذ معنوي را با آن رفتار و سلوکشان ـ و با همه خيلي متواضع و صميمي بودند. به هر حال از زماني که بنده در سپاه بودم و ايشان به عنوان نماينده امام تشريف آوردند و در سپاه در خدمتشان بودم، تا زمان شهادتشان، من مسؤول ستاد مرکزي هم بودم، و ما بيشتر از بقيه با حاج آقا جلسه داشتيم و مأنوس بوديم.
«مسؤول ستاد مركزي»، امروز معادل چه سمتي در سپاه است؟
الآن همان مسؤول ستاد مشترک است. من ابتدا يک مدت، قائم مقام رئيس ستاد مرکزي بودم و بعد رئيس ستاد مرکزي شدم. به هر حال در هر دو حالت، ارتباط من با شهيد محلاتي و همکارانشان خيلي زياد و نزديک بود. اين ويژگيهايي که ميگويم، ويژگيهاي مستمري در طول مدت سالها خدمت شهيد در سپاه بود و کاملاً احساس ميشد و وجود ايشان يک وزنهاي بود که خلاء شهادتشان کاملاً بعدها احساس شد. عرض کردم كه شهيد محلاتي واقعاً خيلي اهل حل و عقل بود و حتي به مسائل غيرفرهنگي و اعتقادي و سياسي هم ورود ميکرد. متأسفانه حافظة دور من يک مقدار ضعيف است، ولي يادم است كه اگر کسي مشکل خانوادگي يا مالي پيدا ميکرد، ايشان ميرفت دنبال حل مشكلش. صندوق تعاون هم به همين منظور بوده. يادم است که ايشان خيلي با وجود بود، نسبت به مسائلي بيتفاوت نبود، سعي ميکرد مسائل را تحقيق کند و به نتيجه برساند و مشکلات را برطرف کند. خيلي هم تبليغاتي کار نميکرد، يعني کار ايشان بروز و ظهور نداشت. شايد مثلاً از نظر علمي و اجرايي و از نظر نزديک بودن به امام و از نظر تأثيرات خدماتي که داشت، در سطوح عالي روحانيت در کشور و مسؤولان عالي نظام بود، ولي هيچ وقت خودش را در آن سطح مطرح نميکرد و خيلي متواضعانه کارها را پيش ميبرد.
جمع بنديام از فرمايش شما اين است که شهيد محلاتي يک سپاهي ـ روحاني ساده بود که هر روز ميآمد سرِ کار و با تمام جايگاه و شأن و وزني که داشت، مثل همة پاسدارها وارد دفترش ميشد و خدمت ميكرد.
بله و به هر حال در آن شرايط سخت جنگ، انتخابهاي خوبي هم داشت، مثلاً شهيد شيخ عبدالله ميثمي در قرارگاه خاتم نماينده شهيد محلاتي بود كه از جملة زهاد و افراد بسيار مؤثر در فضاي معنوي جبهههاي جنگ به خصوص بين فرماندهان، ايشان بود و خيلي هم ساده زيست بود. به هر حال شهيد محلاتي اين گونه افراد خيلي خوب را وارد سپاه کردند. به نظرم ميرسد که پاية حضور روحانيت اصيل در سپاه را شهيد محلاتي گذاشتند. شما هنوز هم گروهي را که به عنوان نماينده ولايت فقيه در سپاه هستند ميبينيد و كلاً جريان روحانيت در سپاه، از اصيلترين و مطمئنترين، با بالاترين هوشمندي و قابليت تشکيلاتي بودن در بين گروههاي ديگر هستند و توان آنها در بين همگان زبانزد است. در زمان شهيد محلاتي نيز همه اين واقعيت را تأييد ميکردند.
به لحاظ تاريخي، به غير از نهاد نمايندگي ولي فقيه، روحانيت در سپاه کلاً چند شاخه داشته که ما بخواهيم ريشهيابي کنيم و برسيم به جايگاه شهيد محلاتي.
يکي معاونت آموزش عقيدتي بود كه بيشتر، نيازهاي سپاهيان شامل برگزاري کلاسهاي آموزشهاي عقيدتي و احکام و قرآن و امثال آن را دنبال ميکرد. يک جريان تبليغي هم در زمان جنگ، مسؤوليت اعزام مبلغ به جبههها را بر عهده داشت و يادم است كه پايهاش را شهيد محلاتي كار گذاشت. البته قسمت اعزام مبلغ را آقاي مرادي نامي در اهواز در دفتر منطقه عملياتي اداره ميكرد، ولي شهيد محلاتي در هماهنگي با حوزههاي علميه و برنامه ريزي براي اعزام مبلغين به لشکرها نقش اول را داشتند، يعني ميرفتند هماهنگيها را ميکردند و ما جريان حضور طلاب و روحانيت در لشکرها و تيپها و خطوط عملياتي را از طريق اين بزرگوار داشتيم که بر عهدة نمايندگي ولي فقيه بود و سازمان خوبي هم برايش درست كرده بودند.
براي جوانترها توضيح دهيد كه آن مبلغان روحاني، در جبههها چه کاري ميکردند؟
خيلي نقش تعيين کنندهاي داشتند. يادم است آن موقعها بعضي از طلاب رفته بودند خدمت امام، که اجازه دهيد ما خودمان يک گردان طلبه درست کنيم و برويم توي خط مقدم. امام فرموده بودند شما وظيفهتان اين نيست، بايد برويد در لشکرها و تيپها، کنار رزمندگان باشيد. همين تيپ امام صادق(ع) که الآن در قم هست، آن موقع با اين نيت تشکيل شده بود. وقتي که طبق فرمودة امام عمل شد، ديگر کلاً طلاب بين يگانها و لشکرها تقسيم ميشدند. همه نوع کاري انجام ميدادند، يعني يک طلبه در گردان يا تيپ يا حتي لشکر، غير از مسائل فرهنگي كه بر عهدهاش بود، نماز جماعت برگزار ميكرد، دعاهايي ميخواند، مخصوصاً شبهاي عمليات، بدون استثناء، فضايي معنوي در کل يگانها حاکم بود. يعني با مثلاً زيارت عاشورايي كه ميخواندند و مداحيهايي که صورت ميگرفت، حال معنوي خاصي به وجود ميآمد و من نقش روحانيون را نقش اول ميدانم در موفقيتها و پيروزيهايي که رزمندگان داشتند، چون هر چه فکر ميکنيم، در معادله قدرت، در مقابل دشمني که هم غرب و هم شرق با ما ميجنگيدند، و ما مشکلات و کمبودهاي زيادي داشتيم، آن چيزي که در جبهه جولان ميداد، روحيه ايثار و شهادت طلبي بود. اين روحيه ايثار و شهادت طلبي را هم از ابتدا که كاملاً نداشتيم، بچهها يک روحيه اوليهاي داشتند، ولي وقتي مبلغان آمدند به يگانها، با آن فضاي معنوي که به وجود ميآمد ـ به خصوص در تيپ و لشکر و گردانها ـ اين روحيه ايثار و شهادت طلبي را تقويت ميکردند و رزمندگان با بيباکي و شرايط خاصي به خط مقدم، هجوم ميآوردند. اين روند در شبهاي عمليات به اوج خودش ميرسيد و پايهگذار آن خداحافظيهايي که رزمندگان با هم ميکردند، بيشتر، روحانيون اعزامي بودند. اين روحانيون بعد هم لباسِ رزم و بسيجي توام با عمامه ميپوشيدند و ميرفتند داخل خطوط عملياتي، کنار رزمندگان و با آنها ميرفتند در خط مقدم، و به همين خاطر، شهداي طلاب و روحاني زياد داريم. فکر ميکنم ـ تا جايي که من يادم است ـ آمار شهداي روحاني ما نسبت به ساير اقشار اول است؛ يعني در بالاترين سطح نسبت به جمعيتشان قرار دارد و اگر درصدي حساب کنيم؛ درصدشان اول است. عموماً هم اين شکلي شهيد شدند كه در خطوط عمليات بودند و کمک ميکردند، البته جزو نيروهاي رزمي هم بودند، ولي ما طلاب رزمي در فرماندهي و مديريت جنگي کم داشتيم، مثلاً يکي مرحوم شهيد مصطفي رداني پور ـ روحاني اصفهاني ـ بود که در منطقه حاج عمران به شهادت رسيد وجسدش هم برنگشت، ولي ما از اين موارد کم داشتيم، روحانيون، بيشتر، امور فرهنگي و تبليغي جبهه را بر عهده داشتند و در کنار رزمندگان هر کار و کمکي را انجام ميدادند.
اين را قبول داريد كه کمتر به اين بخش از تاريخ دفاع مقدس پرداخته شده است؟
بله ديگر، دفاع مقدس خودش هزار لايه است.
به تعبيري از فرمايش شما نتيجه ميگيريم که آنچه شهيد محلاتي سنگ بنايش را گذاشت، طبق نظر و به فرمودة حضرت امام، مبني بر نحوة حضور روحانيت، به بهترين شکل ممکن به اجرا درآمد كه ما در آن قسمت برندة جنگ بوديم. هميشه به لحاظ روحي و معنوي و اعتقادي، روحانيت، به آن شيوههايي که فرموديد، رزمندگان را شارژ ميکردند و مُبدع اين امر نيز شهيد محلاتي بود.
حسن بارز شهيد محلاتي اين بود كه آدمي تشکيلاتي بود و هر تشکيلاتي را طوري سازماندهي و پايهريزي ميکرد که کار تداوم داشته باشد؛ آن هم با مديريت خوب. هم قبلاً و هم بعداً، طلاب ميرفتند جلو خط، ولي نظم و نظام و برنامهريزي و اينکه همة يگانها را پوشش دهند و در تمام استانها، دفاتر اعزام تشکيل شود و در هر منطقه عملياتي، کسي باشد که اينها را استقبال و توجيه کند، اين تشکيلات را ايشان پايهگذاري کرد و در زمان ايشان به وجود آمد.
از بخشهاي ديگر سيرة شهيد محلاتي، ويژگيهاي شخصيتي و وجوه مختلف ايشان بفرماييد؟
هميشه همه جا حاضر بود، يعني از دور مديريت تحت امر خود را اداره ميکرد. شما ميدانيد معمولاً رهبري به دو صورت است؛ يکي رهبري قيادي و يکي رهبري سياقي. رهبر قيادي خودش جلو ميرود و مردم را پشت سر خويش ميخواهد و دعوت ميکند، يعني هميشه در جلو حرکت است، مثل حضرت امام که خودشان از پاريس به ايران آمدند و وسط صحنة حادثه قرار گرفتند و انقلاب را هدايت کردند. به همين دليل هم قاعد عظيم الشأن ما همان رهبري قيادي است. يک رهبر هم سياقي داريم که راه را به مردم نشان ميدهد و ميگويد از آن راه برويد، ولي خودش در جلو، حرکت نميکند. شهيد محلاتي در اين حوزه واقعاً رهبري قيادي داشت، به هر نوعي، يعني هر جا هر مسألهاي اتفاق ميافتاد، حتي اگر مربوط به مسائلش نميشد، حضور داشت. حتي اگر هم نبود ميرفت، براي کمک به حل مسائل. اصلاً در عملياتها ايشان در شب هر عمليات، در قرارگاه و خط مقدم حضور پيدا ميکرد، رمز عملياتها را اعلام ميکرد و به هر حال حضور شهيد محلاتي همه جا احساس ميشد، در تمام استانها، در تمام خطوط عملياتي. يک فرد متحرکي بود. کسي نبود که يک جايي بنشيند تا ديگران به او مراجعه کنند، در صحنه حضوري قوي داشت. البته به جز من، کساني هستند که خاطرات بيشتري از ايشان به ياد دارند و نيز حضورشان در مناطق عملياتي و جاهاي ديگر بيشتر است. خيلي هم عليه منافقين حساس بود، اتفاقهايي نيز مربوط به منافقين در زمان ايشان افتاد، ولي آن موقع من سپاه نبودم، چون از سال 1361 وارد سپاه شدم. قبلاً در جهاد سازندگي بودم. اما در جريان خاموش كردن فتنة منافقين، ايشان هم نقشي قوي و به شدت با منافقين ضديت داشت و دوستاني که در سي خرداد 1360 در سپاه بودهاند، بايستي بيشتر از تحرک ايشان صحبت كنند. خيلي هم سعي داشت تا در جريان ارشاد و هدايت افرادي که احياناً تخلفي دارند، مسائل اين افراد رو نشود. يکي از مسائل و مشکلات، همين بود که آبرو و حيثيت افراد نرود.
به تعبيري ستار العيوب بود.
بله و از اين جهت سينه ايشان فراخ بود، چون از اين مطالب، زياد در سينه داشت. از همه افراد هم گزارشها و مسائلي داشت. بعضاً از فرماندهان يا حتي مديران، به ايشان مواردي منعکس ميشد كه خيلي با صبر و حوصله و شرح صدر به اين مسائل ميپرداخت. اين مورد کاملاً در ياد من است، چون به هر حال از وظايفشان رسيدگي به اين مسائل بود. يکي از مأموريتهاي حوزة نمايندگي امام تأييد صلاحيتها بود، يعني براي هر عزل و نصبي، بايستي نمايندگي حضرت امام تأييد ميکرد. بعد هم ارزيابي و سؤالات و مصاحبههايي که در گزينشها صورت ميگرفت، مخصوصاً براي پاسداران، آن موقع خيلي جزئي نگرانه بود، يعني طرف بايد حجت الاسلامي ميبود تا بالاخره بتواند پاسدار سپاه شود. همة سؤالات، از ابعاد مختلف، مطرح ميشد. در تأييد صلاحيتها براي ترفيع هم باز بايد ايشان تأييد ميکرد تا کسي جا به جا شود يا ترفيع بيابد. لذا ايشان تقريباً شناختي از همه داشتند و اينکه گفتم مسائل را با شرح صدر و بردباري پيگيري ميکردند، از ويژگيهاي شاخصشان بود.
راستي چگونه شهيد محلاتي به اين همه مشغله ميرسيدند؟ يعني اينکه شما ميگوييد اينقدر در دل کارهاي مختلف ميرفتند و اينهمه مسؤوليت و نقش بر عهده داشتند و تازه خودشان هم داوطلبانه ميرفتند.
خودشان که تنها نبودند، يک تيمي به همان صورتي که عرض کردم، ايشان را همراهي ميکرد. ميدانيم تعداد روحانيوني که تشکيلاتي باشند ـ مثل شهيد بهشتي ـ نسبتاً کمتر است. شرايط و فضاي حوزههاي علميه و کارهاي مربوط به عرصۀ تبليغ هم ايجاب ميکند كه به نوع ديگري اين کار صورت بگيرد، ولي شهيد محلاتي از آنهايي بودند که کاملاً تشکيلاتي و نظام مند عمل ميکردند و افراد زيادي را هم جذب کرده بودند که اينها کمکشان ميکردند و کار عظيمي را در سطح کشور با کمک همکارانشان سامان ميدادند و پيش ميرفتند.
به جز امور تبليغي، شهيد محلاتي در خصوص تبليغات مربوط به بخش روابط عمومي چه فعاليتهايي ميكرد؟
تبليغات جبهه و جنگ يکي از محورهاي مهم اطلاع رساني جبههها بود. جبهههايي که واقعاً يک حوزه مظلومانهاي داشتند در مقابل تبليغات دشمن ـ به خصوص در سطح بين المللي ـ که با آنكه جنگ را دشمن عليه ما آغاز کرده بود، اما در دنيا طوري تبليغ ميکردند که انگار ايران متجاوز است. ببينيد چقدر وقاحت ميخواست كه غربيها و صهيونيستها کاملاً به نفع صدام کار ميکردند، ميگفتند: ايران جنگ طلب است و صدام طرفدار صلح. خب، در آن ايام، کار تبليغات خيلي سخت و سنگين بود، هم بُعد بين المللياش و هم ـ بيشتر ـ بُعد داخلياش که بتواند فضاي افکار عمومي و روحيه شهادت طلبي را در سطح جامعه تقويت کند. ميتوان گفت که تقريباً آن موقع صدا و سيما هم يک حالت همگني نداشت کارها به اصطلاح دلي و عشقي بود، خلاصه اگر کسي، تهيه کنندهاي، فيلمبرداري، ميخواست ميآمد در جبهه با بچهها قاطي ميشد و ميرفت خط مقدم.
يعني استراتژي مشخصي وجود نداشت که صدا و سيما حضور فعالانه داشته باشد.
در برنامههاي رسمي چرا، مثلاً اگر عملياتي آغاز ميشد، گزارش رسمي را آنها ميدادند، ولي براي شکار لحظهها و ثبت و ضبط فضاهاي خاص كاري رخ نميداد. مثلاً شهيد آويني که مجموعه روايت فتح را در جبههها آغاز کرد، ارتباطي به صدا و سيما نداشت و به خاطر گروه تلويزيوني جهاد بود که آمد در صدا و سيما و با کمک آنها، اين کار را انجام داد. خيلي هم عذاب ميکشيد براي گرفتن چند تا حلقه فيلم و آنقدر اين در و آن در ميزد كه اشکش در ميآمد. كلاً اين فضا در آنجا حاکم بود يا اينکه سپاه، خودش دوربين به دست بگيرد و خبرنگار و نيروي تبليغاتي بفرستد؛ آن هم بيشتر در حوزه نمايندگي خودش. البته آن موقع در مقطعي تبليغات زير نظر فرماندهي سپاه بود يا روابط عمومي هم همين طور. ستاد تبليغات جبهه و جنگ تا يک مدتي در اختيار فرماندهي بود، بعد تحويل داده شد به نمايندگي امام. در همان موقعي هم که در اختيار سپاه بود، بالاخره نمايندگي نقش کمکي داشت و از آن حمايت ميکرد. توسعهاش در زماني بود که ديگر واحد مستقلي شد ـ زير نظر نمايندگي حضرت امام در سپاه ـ که کار تبليغات جبهه و جنگ، سامان خوبي پيدا کرد و تقويت شد.
در تمام قرارگاهها و لشکرها، بحث فيلمبرداري و ثبت شرايط اين تلاشها وجود داشت. متأسفانه در ارتش، بندههاي خدا نيروهاي آنجا، يک محدوديتهايي داشتند و در حقيقت حفاظت ارتش ـ به دليل مسائل امنيتي و پاسداري از اطلاعات ـ نميگذاشت تصويري بردارند، ولي سپاه چنين ملاحظاتي را نداشت. لذا الآن تصاوير متعلق به سپاه، از محورهايي که نيروهايش وارد عمل ميشدند، خيلي بيشتر داريم نسبت به عزيزانمان در ارتش. روشن است كه آنها هم زحمات زيادي کشيدند، ولي چندان تصاويري از آن تلاشها نداريم. يک نکته ديگر، ارتباط سپاه با ارتش بود. بعضاً ايجاد رقابتهايي بين ارتش و سپاه يادم است که متأسفانه برخي با نيتهاي سوء بدان دامن ميزدند و سعي ميکردند بين اينها اختلاف باشد.
در اين شرايط نقش شهيد محلاتي چه بود؟
شايد حالا اگر نکتهاش را خدمتتان بگويم، نقش شهيد محلاتي هم روشنتر شود. آنها قائم مقامي خودشان را در جنگ به آقاي هاشمي رفسنجاني دادند، يعني مديريت جنگ، از ابتداي دفاع مقدس، همين طور تغيير ميکرد. اولِ جنگ، بني صدر رئيس جمهور بود و حضرت امام تمام اختياراتشان را به بني صدر تفويض کردند، يعني او فرمانده کل قوا شد و تا يک سال و نيم، دو سالي که از جنگ ميگذشت ـ تا حدود سي خرداد 1360 ـ بني صدر فرمانده کل قوا بود و اختيار كم نداشت که مثلاً اين طور بهانه کند که چون من اختيار ندارم، نميتوانم خوب عمل کنم و با وجود اين، آن همه مشکلات پيش آمد. در زماني كه بني صدر، فرماندهي کل قوا را بر عهده داشت، ما حتي يک عمليات موفق هم نداشتيم، يعني هر چه عمليات کرديم شکست خورديم؛ پيشرويهاي دشمن که جاي خودش.
بعد از عزل بني صدر که امام خودشان فرمانده کل قوا شدند، مقام معظم رهبري هم قبل از آن يک مدتي به جبهه ميرفتند. مقام معظم رهبري نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند و به جبههها هم سري ميزدند، ولي امام تقريباً از سال دوم، سوم جنگ ايشان را منع کردند و گفتند شما حق نداريد برويد جنگ. به هيچ وجه اجازة حضور ايشان در جبههها را ندادند. حتي من يک بار يادم است که از حاج احمد آقا شنيدم که مقام معظم رهبري رفته بودند اراک، براي بازديد يا اينكه ديداري در پيش بود. حاج احمد آقا ميگفتند که امام تا زماني که ايشان برگشتند، چندين بار با نگراني مرتباً وضع مقام معظم رهبري را سؤال ميکردند. اصلاً حضرت امام از همان اول براي حفظ مقام معظم رهبري نظر داشتند و اجازه نميدادند ايشان در جبههها حضور پيدا کنند. حضرت آيت الله خامنهاي، نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند، بعد هم شوراي عالي پشتيباني جنگ که تشکيل شد، رياستش با ايشان بود. سران سه قوه هم بودند، آقاي هاشمي هم در همه جلسات حضور پيدا ميکردند، نخست وزير و رئيس قوه قضائيه هم در اين جلسات شرکت ميکردند.
دو سال بعد از اينکه خود حضرت امام فرمانده کل قوا بودند، آقاي هاشمي رفسنجاني به جانشيني فرماندهي کل قوا انتخاب شدند. آقاي هاشمي بعد از اين انتصاب، از اوايل شروع کارشان که ميتوان گفت تقريباً بعد از عمليات رمضان بود، قرارگاههاي مشترک سپاه و ارتش را دو تا قرارگاه تعيين کردند: يکي قرارگاه خاتم سپاه، يکي هم قرارگاه خاتم ارتش. هر دو نيز مزين به نام مبارك خاتم الانبياء(ص) بود. تا قبل از آن، اين دو قرارگاه يکي بود، نقشهها و برنامهها يک جا ريخته ميشد، طرحها هماهنگ ميشد و خلاصه ارتش و سپاه يک جا عمل ميکردند؛ تا علميات رمضان. بعد از اين تفكيك مقداري اختلاف ايجاد شد، البته آقاي هاشمي ميخواستند که بين ارتش و سپاه ايجاد رقابت مثبت کنند تا هر کدام از اينها طرح بياورند و هر طرحي که تأييد ميشد ديگري حتماً ملزم بود از آن حمايت کند، اما متأسفانه به نظرم اين، به يکي از عوامل اختلاف بين ارتش و سپاه بدل شد. چون هر کسي که طرحش را ميآورد، ممکن بود ديگري کمک نکند يا اگر خداي نکرده «عدم الفتحي» يا مشکلي در جبههها پيش ميآمد به گردن ديگري بيندازد. اين، وضعيتِ خوبي در جبههها نبود...
منظور شما از «عدم الفتح» چيست؟
ما به شکست ميگفتيم عدم الفتح، چون ميگفتند هر وقت كه ما عمليات کرديم و نتيجه نگرفتيم، اين شکست نيست، بلكه عدم الفتح است. بعد از عمليات رمضان چنين اصطکاکهايي را بين ارتش و سپاه داشتيم و در اين بين، شهيد محلاتي، در زدودن اين اصطکاکها و در تأليف قلوب نيروهاي ارتش و سپاه، نقشي بسيار ارزنده و تعيين کننده داشت. ايشان بدين منظور، زياد به ارتش ميرفت. متأسفانه در اين باره، شيوههايشان را يادم نيست، ولي يک نکته بسيار مهم اختلافات بين ارتش و سپاه بود که ميتوانست جبهه را تهديد کند. قطعاً هيچ عملياتي را سپاه انجام نداده که بدون کمک ارتش بوده باشد. حتي اگر به اينها نيرو يا گردان يا تيپ نداده، حداقلش پيشتيباني توپخانه بوده يا پشتيباني هوايي ـ هلي کوپتر و هواپيما ـ بوده و ديگر تجيهزات ارتشي که با مديريت خودشان ميآمدند در منطقه عملياتي سپاه، يک مسؤوليتهايي را ميگرفتند و بالعکس، سپاه هم به ارتش کمکهايي ميکرد در زماني که ارتش حضور داشت، ولي خيليها معتقدند كه عدم الفتحهايي که بعد از عمليات رمضان داشتيم، ناشي از دوگانگي قرارگاهها و اين سبک مديريتي بوده که آقاي هاشمي به عنوان جانشين فرماندهي کل قوا اعمال کردند. ما تا آخر اين دو قرارگاه را داشتيم و نشد كه اين دو قرارگاه يکي شود. به هر حال اختلافهاي فني و تخصصي ديدگاهها در اينجا زياد است و شايد سپاه هم بيتمايل نبوده که در آن مقطع قرارگاهي جداگانه داشته باشد، ولي تا زماني که قرارگاه مشترک بود ـ در عمليات فتح المبين ـ يعني آقا محسن رضايي و شهيد صياد شيرازي، دو تايي در يک قرارگاه بودند و در يک جا با هم برنامهريزي ميکردند، موفقيتها بيشتر بود.
حالا ميخواهيم به آن اختلافات احتمالي بپردازيم که ممكن بود در اثر تداخل مسؤوليتها بين فرماندهي سپاه با نمايندگي امام پيش بيايد. ميخواهيم بدانيم كه شهيد محلاتي چگونه چنين مسائلي را حل ميکرد و در اين بستر، بيشتر به سيرة شهيد محلاتي بپردازيد.
بله، اين نکته مهمي است. زمينههايي ميتوانست بين نمايندگي حضرت امام در سپاه و فرماندهي اختلاف ايجاد كند که واقعاً بسترش آماده بود. اين زمينههاي مختلف شامل دو تا مديريت مستقل بود در يک مجموعه، كه اصلاً در هيچ کجاي دنيا سابقه نداشت. در آنجا يادم است فرماندهي سپاه اصرار ميکرد برويد، بررسي کنيد که در ارتشهاي دنيا چنين چيزي هست و ما دو تا فرماندهي داريم يا نه؛ همه چيز در اختيار يک فرماندهي است. خيلي هم اصرار ميکرد كه اين مسأله اصلاح شود، ولي امام مخالفت ميکردند. امام خيلي بر تقويت حوزه نمايندگي و حضور روحانيت در سپاه اصرار داشتند. با دورانديشي که داشتند، ميدانستند اين کار از عهدة فرماندهي برنميآيد و بايستي اين فضاي معنوي، مستقل از مشکلات اجرايي و مسائل جاري تقويت شود، ولي شهيد محلاتي در مسائل اختلافي با يک شرح صدري سعي ميکردند اين مسائل به نقاط بنبستي کشيده نشود، بالاخره يک نوع راهکارهاي بينابيني پيدا ميکردند و مشکل را حل ميکردند. مثلاً در زمانهايي، دو روابط عمومي جداگانه، يکي براي فرماندهي و ديگري هم براي نهاد نمايندگي وجود داشته که اين مسأله تا همين اواخر هم ادامه داشت و بعد از آتش بس نيز بين نمايندگي و فرماندهي، اين مسأله روابط عمومي، به خصوص خيلي مشکل ساز شد، چون روابط عمومي ازدياد مشکلاتش براي اين است که انعکاس اخبار به دست فرماندهي و توضيحش بر عهده نمايندگي است. اگر اينها با هم هماهنگ نباشند، اصلاً خبري توليد نميشود يا دير توليد ميشود، ولي در حوزهاي مثل عقيدتي و سياسي، بالاخره هم محتوا و هم ابزار، همه چيزش در اختيار نمايندگي بود و مشکل زيادي احساس نميشد. شهيد محلاتي، با شرح صدري که داشت، اجازه ميداد که روابط عمومي تعاملي قوي با فرماندهي داشته باشد، و معمولاً براي حل هر مشکلي راه حل پيدا ميکرد؛ يک راه حل وسط و تعادلي. هميشه به قول معروف با جوش دادن و تأليف قلوب و هماهنگ کردن، سعي ميکرد يک راه حلي پيدا کند که حد وسط باشد، فقط براي يک طرف نباشد، و در اين زمينه واقعاً ايشان استاد بود.
البته در زمان آقاي محمدي عراقي که بعد از شهادت شهيد محلاتي نماينده ولي فقيه در سپاه شدند ـ و قبلش قائم مقام شهيد محلاتي آقاي محمدي عراقي بودند ـ نيز اين مسائل و مشکلات کمابيش وجود داشت، اما ديگر جنگي وجود نداشت که به آن صورت، تأثير اين ناهماهنگيها احساس شود، ولي به هر حال اختلافات وجود داشت. در حالي كه مثلاً در زمان آقاي نوري، در يک مقطع کوتاهي که به سپاه آمد، اين اختلافات به اوج خودش رسيد، يعني نمايندگي امام در سپاه و جهاد همزمان شد که مشكلات بسيار حاد بود.
سردار، بحثي كه شما يکي از بهترين و موجهترين افرادي هستيد که ميتوانيد در آن زمينه صحبت بفرماييد، مربوط به شبهاي عمليات است. شهيد محلاتي در شبهاي عمليات چه عوالمي داشت؛ هم خودش به شخصه و هم با تيم فرماندهي يا بچهها؟
بله، کاملاً به يادم است ـ به صورت کلي و نه مصداقي ـ كه ايشان شبهاي عمليات به قرارگاه فرماندهي در منطقه عملياتي ميآمد. معمولاً اين طوري بود که بالاخره يکي دو ساعت مانده به عمليات همه در يک اتاقي جمع ميشدند. اتاق بغلش هم مخصوص بيسيم و ارتباطات با لشکرها و از اتاق عمليات جدا بود. اين هم نکته مهمي است كه شخصيتهاي ديگر هم به قرارگاه دعوت ميشدند. ايشان در حضور يافتن شخصيتهاي علمي و روحاني کشور در شبهاي عمليات در منطقه نقش زيادي داشت و همه را به آنجا ميکشاند. بزرگاني مثل شهيد اشرفي اصفهاني، شهيد صدوقي، ائمه جمعه و جماعات، اکثر نمايندگان حضرت امام و به ويژه نمايندگان مجلس، چون يک تعامل قوي با مجلس شوراي اسلامي داشت. به هر حال در آن شبها، حالات معنوي و روحاني که در همه بود ـ به خصوص در شهيد محلاتي ـ کاملاً محسوس بود. روضهاي خوانده ميشد، مداحي صورت ميگرفت و زيارت عاشورايي ميخواندند. ايشان هم حضور داشت و آن حال معنوي که در ايشان بود در کنار عزيزان کاملاً محسوس بود، ولي جدا نميشد و هميشه در جمع بود. آدم گوشهگير و تکرويي نبود، خيلي اجتماعي بود، در همة جمعها بود. هيچ پيلهاي هم به دور خودش نميتنيد که فاصلهاي ايجاد کند يا به قول امروزيها براي خودش کلاس بگذارد، يا اينكه واسطهاي بين ايشان و ديگران باشد، نه اصلاً چنين نبود. حتي خودش پيش فرماندهان ميرفت و از اين جهت خيلي هم متواضع بود. هيچ مسأله و موضوعي در يک گوشه کشور نبود که ايشان نسبت به آن بي تفاوت باشد. فکر ميکنم در مرکز امور مساجد هم بود و با آنها نيز خيلي تعامل داشت.
شهيد محلاتي در دوره اول نماينده مجلس بود. بعد هم به سبب مشغلة زيادي که به واسطه درگير بودن کشور با جنگ داشت، به اذن حضرت امام به نمايندگي معظمٌ له در سپاه بسنده کرد تا روزي که به شهادت رسيد. به هر حال در چهار سالي كه نماينده مجلس بود، ما زمان زيادي را در جنگ بوديم ـ از شهريور 1359 ـ به اضافه بعدش که ايشان، به خاطر ارتباطات قبل از انقلابش در زمان مبارزه و نيز زمان نمايندگياش در مجلس، در هسته مرکزي نظام با خيليها رابطة دوستانة خوبي داشت. دوست داريم بدانيم شهيد محلاتي از ارتباط خوبي که با مجلس و نمايندگان و ديگران داشت، در راه پيشبرد جنگ و وظايفي که در سپاه پاسداران بر عهدهاش بود، چه استفادههاي مطلوبي ميبرد؟
خب، يکي همان بحث حضور نمايندگان در جبههها بود که ايشان محورش بودند و کمک ميکردند. ما آن موقع معاون پارلماني در سپاه نداشتيم و بيشتر بحثهاي طرح و برنامه، کارهاي مربوط به قانون سپاه، مثل اساسنامه و امثال آن را شهيد محلاتي در مجلس دنبال ميکردند. همچنين در دفاع از بودجه سالانه سپاه خيلي فعاليت ميکردند. با نمايندگان مجلس ارتباطي قوي داشتند و کلاً بحث قوانين و مقررات که پيش ميآمد، نقش ايشان پررنگتر ميشد. دستهبنديهاي سياسي، آن موقع در مجلس پررنگتر بود. براي جلوگيري از نشت اين مسائل سياسي به سپاه، ايشان هم نقش داشتند و نميگذاشتند آن تنشها به هيچ شکلش وارد سپاه شود، اگر جايي هم ميديدند، ميرفتند و با تذکر و نصيحت آن را حل ميکردند. اين نقش خيلي مهم بود.
نکتهاي را در ابتداي مصاحبه فرموديد و گذاشتيم در آخر به آن بپردازيم تا از آن طريق شهيد محلاتي را بيشتر بشناسيم. گفتيد که طيفهاي مختلفي يعني فکر ميکنم حدوداً تا سال 1362 که حزب توده رسماً منحل شد و سمپاتها و اعضايش آمدند و خودشان را معرفي کردند بسياريشان هم در حين معرفي بخشيده شدند و نيازي نبود که دادگاهي شوند. فکر کنم تا سال 1362، حدود چهار، پنج سالي طول کشيد تا نيروهايي که به هيچ طريقي نميشد زير مجموعة نظام قرار بگيرند، از نظام تسويه شوند، مثل گروههاي الحادي، التقاطي و منافقين و غيره. از سال 1362 به بعد، مسائل جناحي بين افراد درون نظام کم کم پررنگ شد و مثلاً اوجش موقعي بود که با نظر مثبت حضرت امام، جناح روحانيون مبارز در سال 1366 شکل گرفت. شما فرموديد که تا قبل از سال 1362 اين مرزبنديها وجود داشته، منتهي رو نميشده، آشکار نبوده، و دوستان به خاطر جنگ، رويش سرپوش ميگذاشتهاند. به اين نکته تاريخي مهم بپردازيد تا برخي مسائل روشن تر شود و سپس به نقش شهيد محلاتي در اين زمينهها بپردازيد.
ببينيد، جريانهاي سياسي و تقابلشان از همان اول پيروزي انقلاب يا کمي بعد وجود داشت، مثل جريان مقابل و به طور کلي ليبرالها كه محوريتش با نهضت آزادي بود و در مقابلش هم مثلاً جريان شهيد بهشتي و حزب جمهوري اسلامي و اينها بودند. بعد که قضيه نهضت آزادي منتفي شد، جريان بني صدر و اعوان و انصارش بودند که آنها هم يک طيف سياسي بودند و باز همين حزب جمهوري اسلامي در مقابلش بود و طيفهاي وسيعتري در سپاه و جهاد عليه بني صدر شکل گرفت ـ تحت عنوان جريان حزب الله ـ و در حقيقت، تمام کشور در مقابل بني صدر قرار گرفتند، اما به خاطر ملاحظات نظام و توصيههاي حضرت امام هيچ چيز نميگفتند، يعني خون دل ميخوردند. بارها جلساتي بوده، شهيد بهشتي و امثال ايشان خدمت امام ميرسيدند و مسائل بني صدر را ميگفتند و حضرت امام توصيه به سکوت داشتند. شهيد محلاتي از طرف امام مأمور بودند در مورد جريان بني صدر ايفاي نقش کنند و در بررسي مسائل و اختلافاتي که بوده، ايشان حکم داشتند که رسيدگي کنند.
خب، همه اين مسائل، شاخههايش در سپاه هم بوده، حالا در زمان آقاي بازرگان، سپاه اين حالت را نداشت که طرفدار بازرگان باشد، جنگ هنوز شروع نشده بود و به آن صورت سپاه هم توسعه نيافته بود، ولي در زمان بني صدر، بعضي از پاسدارها مثل ابوشريف که طرفدار بني صدر بودند، طيفي در سپاه به همراه خودشان در يک حد محدود و کم داشتند، ولي خب بعد از آنکه جريان لانه جاسوسي پيش ميآيد، از نظر مقطع زماني آّبان 1358 و نه موضوع لانه جاسوسي، طيف شهيد بهشتي در مقابلش يک طيف ديگر بود و آن موقعها يادم است که خيلي مسائل سياسي حاد هم بود که کشيده ميشد به لشکرها و برخي ميرفتند به لشکرها تا پول و امکانات بدهند و اين يگانها را به سمت خودشان معطوف کنند. شهيد محلاتي آنجا مانع ميشد تا اين دستهبنديهاي سياسي در سپاه خيلي حاد نشود. به هر حال گرايشهايي وجود داشت، نميشد نفياش کرد و ناديدهاش گرفت، ولي به آنها اجازة بروز و ظهور نميداد. جايي هم که درگيري و اختلاف پيدا ميشد، سريع خودش را ميرساند و آن را حل و فصل ميکرد. به هر حال تنشهاي سياسي در کشور ما همواره وجود داشته، اين قدرت طلبيها و گروهگراييها، اينکه بعضيها منافع گروهي و شخصي را مقدم ميدانستند بر مسائل ملي. خب ببينيد، در آن شرايط جنگ بود، بچههاي مردم ميرفتند و شهيد ميشدند، آن وقت يک عدهاي دنبال قبضه کردن لشکرها بودند. يادم است از قم و اصفهان طرفداران اينها مراجعه ميکردند و سعي ميکردند که نيروها را از خود کنند. حمايت مالي ميکردند. کارهاي مختلفي انجام ميدادند که شهيد محلاتي با نصيحتهايش مانع ميشدند؛ خيلي مؤثر بودند در وحدت نيروها.
از شهادت شهيد محلاتي بگوييد که شما به واسطه حضوري که در در ستاد مرکزي سپاه داشتيد، در بطن قضيه قرار داشتيد.
به هر حال شهادت ايشان هم مثل حياتش، همهاش پر از رمز و نکته است. حاج آقا مرتباً جبهه ميرفت و ميآمد. در سفر با هواپيما به منطقه ميرفت و ميآمد كه اين حادثه برايش اتفاق افتاد. ماجراي شهادتش نيز معروف است و احياناً همه ميدانند اين را كه شهيد محلاتي پيشبيني شهادتش را کرده بود.
ايشان همواره آرزوي شهادت ميکرد، ولي به طور مشخص، روز قبل از سفرش به اهواز، فکر ميکنم مراسمي در شهرک شهيد کلاهدوز که ما آن-جا ساکن بوديم، در مسجد شهيد کلاهدوز يک صحبتي دارد و در آن، ضمن تجليل از شهدا، به صراحت ميگويد که اميدوارم اين ريش من به خون سرم رنگين شود. اين را ايشان آنجا فرمودند و مسأله شهادت هم بعد از آن پيش آمد. و جزو معدود جنازههايي بودند که از هواپيما تقريباً سالم به دست آمد و محاسنش به خون پاكش خضاب شده بود.
ما براي تهية اين ويژه نامه با موضوع شهيد محلاتي، چندين مصاحبه با خانواده، دوستان و معاشرين ايشان انجام دادهايم، ولي در مصاحبهاي که امروز خدمت شما بوديم، به زيبايي مسائلي را مطرح کرديد که به هر حال هر كس که اين مصاحبه را بخواند، کاملاً به دشمن حق ميدهد که با چه انگيزهاي آن بزرگوار را ـ آن چنان ناجوانمردانه ـ به شهادت رساندهاند، يعني به خوبي ميدانستند كه شهيد محلاتي کيست و نقشش در سپاه و دفاع مقدس چيست. به نظرم اگر آن روز هم موفق نميشدند که هواپيماي ايشان را بزنند يا به نوعي هواپيما فرار ميکرد و از مهلکه ميگريخت، قطعاً باز هم دشمن درصدد ترور ايشان بود و برنامهريزي داشت براي شهيد محلاتي، به خاطر نقش بسيار مهمي که در تهييج رزمندگان، هماهنگيهاي بين سپاه و نيروهاي خود سپاه و مجموعه سپاه با ارتش داشتند. در اين زمينه هم بفرماييد.
شناخت دشمن از شهيد محلاتي كه امري قطعي است، آنها حتي براي ردههاي خيلي پايينتر هم برنامه و تحليل داشتند و جريان نفاق هم در برنامههايشان بودهاند به طور کلي نقش شهيد محلاتي در هماهنگي و وحدت بين ارتش و سپاه، و فضاي معنوي سپاه کاملاً بارز بود. از اينکه آن روز كه دشمن هواپيما را مورد اصابت موشک قرار داد، براساس اطلاعات قبلي بوده يا نه، اطلاع دقيقي ندارم. نميدانم که آنها با چه نيتي اين کار را انجام دادند، يعني هواپيمايي را که غير نظاميها هم در آن بودند، مورد اصابت قرار دادند و اين هم نکتهاي است که بايستي بررسي شود.
در خصوص خلأ وجود شهيد محلاتي در اين سالها بگوييد.
مسلماً خلا وجود شهداي برجستهاي مانند آقايان مطهري، بهشتي، باهنر و رجايي و محلاتي و امثالهم كه از کشور ما شهيد شدند، لطمات و ظلمهايي به نظام ما وارد کرد و هر کدام از اين لطمهها به نوعي بود، ولي نکته بعدي مهم بود که اين خون اين شهدا بسيار تحريک کننده، حرکت آفرين و موجب بصيرت ملت شد. من تأثير خون شهدا را در بصيرت مردم، بالاترين نقش آنها ميدانم. حالا نميدانم چه طوري اتفاق ميافتد که خون شهيد در ذهن مردم چنين تاثير ميکند. ارتباط اينها معلوم نيست، مثلاً شهيد بهشتي را در نظر بگيريد، قبل از شهادتش چقدر بهش اهانت ميشود، در شهرستانها، تبليغاتي که عليه شهيد بهشتي هست و شايعات عجيبي كه در رابطه با شهيد بهشتي در کل کشور ميگويند. كلاً يک حالت بدي نسبت به شهيد بهشتي بود و درباره مظلوميت ايشان، امام هم صحبت فرمودند، ولي به محض اينکه ايشان شهيد شد، يکباره، مملکت، بدون اينکه فاصلهاي بيفتد، بيدار شد، چشمهايش باز شد كه اصلاً حقيقت موضوع چيست. واقعاً اين خون شهدا غوغا ميکند، خون شهيد محلاتي هم همين طور، خيلي سپاه را متحول کرد. خيلي تحرک آفرين و بصيرت آفرين بود. بنا به همان تعبيري که ميگويند شهيد هميشه زنده است، يعني شهيد دو مرحله حيات دارد، يکي حيات دنيوي و يک بار هم حيات معنوياش جداي از زندگي معنوي که در حيات دنيوي خودش داشته تجديد ميشود و يک حيات معنوي اجتماعي پيدا ميکند؛ با شهادتش و افزوده شدن نام زيباي هر شهيد به سياهه ديگر شهدا.
دقيقاً. ان شاء الله خداوند متعال، توفيق ادامه راه آن عزيزان را به همه ما عطا کند.