سرویس ایران جوان آنلاین: حضور گروههای جهادی در مناطق محروم، مثل نوری است که میتواند هر تاریکی را روشن و نظرها را به خود جلب کند. هرچقدر جهادگران، آرام و بیسروصدا پا به منطقهای میگذارند و کمکرسانی به هموطنان را آغاز کرده و ترجیح میدهند کارهایشان بین خود و خدایشان باشد و بس، اما اطلاعرسانی و انتشار عملکرد آنها از طرف رسانهها میتواند نظر مسئولان را به این مناطق جلب و آنها را از میزان و نوع نیازمندیها مطلع کند. خانم دکتر زهرا سعادت متخصص زنان و مامایی ازجمله جهادگرانی است که سالهاست در اردوهای جهادی شرکت کرده و به گفته خودش دیگر نمیتواند به زندگی بدون جهاد حتی یک لحظه فکر کند. خانم دکتر سعادت حضور در اردوهای جهادی را بهترین راه خودشناسی میداند و کمک به همنوع را راه رسیدن به خدا میداند.
سال ۱۳۸۰ بود که در رشته مامایی پذیرفته شدم و، چون به این رشته خیلی علاقهمند بودم مقطع کارشناسی را به اتمام رساندم و بعد از آن در یکی از دانشگاهها بورسیه شدم و ارشد و دکتری را با نمرات بسیار خوب قبول شدم. سپس در کنار فعالیتهای خودم، تدریس در دانشگاه را هم در برنامه داشتم که از سال ۹۵ به عضویت هیئت علمی یکی از دانشگاههای علوم پزشکی درآمدم. اینها را گفتم تا علاقهمندیام به درس را نشان بدهم، اما بیش از اینها عاشق کمک به همنوعم هستم و این حس را از کودکی در وجودم داشته و از آن انرژی میگیرم. من معتقدم تمام جهادگران یک حس مشترک با هم دارند و آن هم این است که از کودکی کارهایی را دنبال کردهاند که به نوعی کمک به اطرافیانشان بوده و حتی شاید کارشان کوچک، اما بسیار قابل توجه و احترام بوده است. پس با جرئت میگویم روحیه جهادگری و خدمت و کمک کردن در وجود تکتک اعضای گروههای جهادی و خیریه از سالها قبل بوده و هرکسی در هر مکان و موقعیتی که هست شاید چنین روحیهای داشته باشد ولی انگار که این حس دوست داشتن و کمک کردن از دوران کودکی با انسان هست.
در زمان دانشجویی چطور با گروههای جهادی آشنا و به آنها ملحق شدید؟
وقتی وارد دانشگاه شدم به چند نفر از دوستانم پیشنهاد دادم که یک گروه خیریه دانشجویی تشکیل بدهیم که آنها گفتند گروههای جهادی وجود دارند که میتوانم با آنها همکاری کنم. ابتدا چندین بار به مناطق محروم رفتیم، اما هرچقدر بیشتر با جهادگران همراهی میکردم فکر میکردم خیلی نیاز دارم تا در این اردوها شرکت کنم. به همین خاطر از زمان دریافت مدرک دکتری یک پای ثابت این اردوها شدم و برای کمک به هموطنان محروم و نیازمند، از هیچ تلاشی فروگذار نیستم.
بهترین گروهی که با آنها همراه بودهاید، کجا بوده؟
با اینکه در دوران دانشجویی خیلی در اردوها شرکت کرده بودم، اما بعد از فارغالتحصیلی و شروع به تدریس، یک بار چند نفر از دانشجوها به من گفتند: «استاد، ما همراه یک گروه جهادی میخواهیم به یکی از روستاهای محروم در استان کهگیلویه و بویراحمد برویم. از شما هم میخواهیم حضور داشته باشید و بخشی از تدریس در این سفر باشد.» گفتم: «حالا برویم و ببینیم چگونه است.» درواقع اولین باری بود که در یک اردوی جهادی به عنوان استاد جهادگران، شانه به شانه هم بیماران را درمان و نکات بسیاری را مرور میکردیم. باور کنید این اردو آنقدر برای من پربار بود که درسهایش را هرگز فراموش نمیکنم. شاید در آن زمان همه به من میگفتند استاد، ولی خودم میدانم چه شاگرد تنبلی بودم که هیچ چیز نمیدانستم. من خودم را آنجا پیدا کردم.
در اردوها فقط در بخش مامایی به مردم کمک میکنید؟
چون کمبودها در مناطق محروم خیلی زیاد است، یک جهادگر باید بتواند در همه زمینهها فعالیت کند، اما با توجه به رشته خودم، ترجیح میدهم به صورت تخصصی به نیازمندان این حوزه خدماترسانی کنم. البته دانشجوها هم حس کمک کردن داشتند و دوست داشتند به مردم کمک کنند و به من نگاه میکردند و انگار داشتند دوره کارآموزی بیماریهای زنان را میگذراندند. خودشان هم دقیقاً همین را میگفتند. من هم از عمد به دانشجوها میگفتم خودتان نسخه را بنویسید. حالا مثلاً دانشجوی ترم پایین بود، الان هم ما در دانشگاه از او انتظاری نداریم. میگفت: «استاد چه بنویسم؟» میگفتم: «من به تو میگویم تو بنویس.» مهرم را میدادم به آنها، میخواستم این حس شور و شوق خدمتی که دارند، زندهتر بماند.
بیماریها در مناطق محروم با نقاط دیگر و بهخصوص شهرها فرق دارند؟
بله. چون برخی بیماریها در این مناطق از قبل وجود داشته و درمان نشده است، به قول معروف کهنه شده و درمانشان سخت است. مثلاً در روستاهای خوزستان، موارد خیلی مهمی از بیماران مشکوک به سرطان گرفته تا برخی موارد خاص را کشف کردیم. بعضی از بیماران را درمان کردیم. برخی مشکلات هم واقعاً برای دانشجویان جدید بود و جنبه آموزشی داشت. هم خودم تجارب جدیدی کسب کردم و هم به دانشجویان موارد جدیدی را آموزش دادم. واقعاً همان موقع بازخورد مثبت از کارهایم را میدیدم. مثلاً اینطور نبود که ببینیم بعداً چه اثری میگذارد. من چیزی که میدیدم، نقد بود. در همان زمان که کار میکردیم، بازخورد مثبت و جواب خوبش را میگرفتیم. این باعث شد که در اردوهای جهادی گفتم اگر خدا به من توفیق دهد، برای همیشه در این اردوها شرکت کرده و تا جان در بدن داشته باشم، خدمتگزار هموطنان نیازمندم خواهم بود.
آیا آماری از تعداد افرادی که تحت معالجه و درمان شما قرار گرفتهاند را به خاطر دارید؟
نمیتوانیم از تعداد بیماران و کسانی که ویزیت یا درمان شدهاند صحبت کنیم. بعضیوقتها در یک روستا، به غیر از خانمها، نیاز میشود وضعیت عمومی بچهها را هم چک کنیم. در مناطق محروم آمار و تعداد و کمیت مهم نیست. بارها شده یک بیمار آنقدر فکرمان را درگیر خودش کرده که فکر میکنیم اگر همان یک نفر را درمان کنیم، انگار تمام دنیا را از بلا نجات دادهایم. مادر یک خانواده یا پدری که در فقر و نداری ستون خانواده است. بعضیوقتها هم به مناطق محرومی میرویم که ماهها ذهنمان را به خودشان مشغول میکنند. مثلاً به روستاهای سیستان و بلوچستان رفتیم و برگشتیم، اما بعد از چند ماه با خودم میگویم آیا کودکانشان هنوز هم گرسنهاند، آنها الان کجا خوابیدهاند، چه غذایی میخورند، خیلی ناراحتشان هستم. در طول مدت اردو، مادر و خانوادهام مرتب تماس میگرفتند که الان کجایید، وضعیت چطور است؟ و من مجبور بودم طوری حرف بزنم اصلاً نگران من نباشند. با این حال دوست دارم همه مردم بدانند برخی هموطنانشان در چه وضعیتی زندگی میکنند.
چه مشکلاتی در مناطق محروم وجود دارد که این همه ذهن شما را به خود مشغول کرده است؟
محرومانی را دیدم که شناسنامه ندارند. به این معنی که اصلاً هویت ندارند. به آنها میگفتم دفترچه بیمه بیاورید، گفتند نداریم. گفتم اگر دفترچه بگیرید، به شما بیمه روستایی تعلق میگیرد. میگفتند، خانم ما اصلاً شناسنامه نداریم، به ما بیمه نمیدهند. گفتم مگر میشود یک آدم هویت نداشته باشد. میپرسیدم برای چه به شما شناسنامه نمیدهند؟ میگفتند فکر میکنند ما افغانی هستیم. گفتم خب اگر واقعاً ایرانی نیستید و افغانستانی هستید از مملکت خودتان یک هویتی داشته باشید. گفتند مملکت خودمان هم ما را قبول نمیکند، افغانستان میگوید شما ایرانی هستید، ایران میگوید شما افغانستانی هستید. گفتم چقدر این وضعیت بد است.
گروههای جهادی برای رفع مشکل این افراد در این زمینه کاری نمیتواند بکند؟
ما کارهای نیستیم و نمیتوانیم مستقیماً کاری بکنیم. ما از روستا یک تعریف خاصی داریم و با اینکه من خودم به روستاهای محروم زیادی رفتهام، اما تا حالا چنین چیزی ندیده بودم. ما از خانه تصویری داریم که یک ساختمانی با آجر درست شده، سقف دارد، برق دارد، گاز دارد. در روستاهای ضعیف هم امکانات هست ولی اینها در روستاهای زابل اصلاً هیچ امکاناتی نداشتند. انگار همینجور خاک را با آب قاطی میکنند، یک دیوار نصفهای درست میکنند، خیلی وضعیت نابسامانی داشتند. از آن موقع ذهن من درگیر است و مرتباً میگویم خدایا چه کار میشود برای اینها کرد؟ حتی وقتی برگشتیم تهران با بچهها تصمیم گرفتیم با سازمانها و نهادهای مختلف نامهنگاری کنیم. یکبار هم تصمیم گرفتم فعالیت و عملکرد گروه را با نیازهای مردم به اطلاع رئیسجمهور برسانم. وقتی این همه بدبختی را میبینیم دوست داریم هرچه زودتر دوباره به میان این افراد برگردیم و ببینیم چه خبر است. ببینیم کارهایی که کردهایم چه ثمراتی داشته است.
در این مناطق چطور بیماران را ویزیت میکنید؟ خودتان به سراغشان میروید یا در جایی مستقر میشود و هرکس مریض است، خودش میآید؟
وقتی به مناطقی میرویم که از نظر بهداشتی و اجتماعی در سطح پایینی قرار دارند، میفهمیم از نظر فرهنگی هم بهشدت ضعیف هستند. به همین خاطر ترجیح میدهیم خودمان به سراغ مردم برویم و بعضاً یکی یکی آنها را معاینه کنیم. البته در برخی نقاط هم میگوییم خانمها در مسجد یا مکانی که خودشان مشخص میکنند، جمع شوند. بعضی جاها هم وقتی میبینیم نمیآیند یا خبررسانی نکرده و تعداد کمی میآیند، خودمان برای درمان بیمار به خانهها میرویم.