کد خبر: 992718
تاریخ انتشار: ۰۸ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۰
گفت‌وگوی «جوان» با محترم سلیمی باونی که هنگام جانبازی باردار بود
واقعاً وقتی می‌گویند خدا شیشه را در کنار سنگ سالم نگه می‌دارد، در موضوع نجات معجزه‌آسای دخترم مریم دیدم. در کمال تعجب به‌رغم شدت انفجار و آسیب‌هایی که به من وارد آمده بود، دخترم سالم به دنیا آمد. اسمش را مریم گذاشتیم و الان برای خودش خانمی شده است
فریده موسوی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: وقتی نام جبهه و جنگ و خصوصاً جانبازان دفاع مقدس به میان می‌آید، ناخودآگاه اذهان به سوی دلیرمردانی می‌رود که با جانفشانی‌شان، در هشت سال دفاع مقدس از کیان ایران اسلامی دفاع کردند، اما در میان خیل جانبازان، بوده و هستند شیرزنانی که بسیاری از آن‌ها در شهر‌های مرزی کشورمان حضور داشتند و با ماندن در مناطق جنگی و عملیاتی، بار‌ها و بار‌ها شاهد بمباران وحشیانه دشمن بودند، اما هرگز عرصه را برای جولان دشمنان خالی نکردند. «محترم سلیمی» از شهر نهاوند، یکی از همین بانوان جانباز است که سال ۶۴ درحالی‌که فرزند ششم خود را باردار بود، خانه‌اش مورد بمباران وحشیانه دشمن قرار گرفت. گفت‌وگوی ما با این بانوی جانباز را پیش رو دارید.

خانم سلیمی خودتان را معرفی کنید؛ اهل کجایید و چند سال دارید؟
من زاده و بزرگ شده نهاوند هستم و سال ۱۳۳۰ در همین شهر به دنیا آمدم. سال ۶۴ در اوج جنگ خانه‌مان بمباران شد. من ۳۴ سال داشتم که جانباز شدم. آن زمان پنج فرزند داشتم و فرزند ششم را باردار بودم که حادثه بمباران پیش آمد.

از روز حادثه بگویید؛ چه اتفاقی افتاد؟
اوایل سال ۶۴ بود. من در خانه تنها بودم. شکر خدا بچه‌ها یا مدرسه بودند یا بیرون از خانه کاری داشتند. دور و بر ظهر داشتم ناهار درست می‌کردم که ناگهان صدای مهیبی شنیدم. تا آمدم به خودم بجنبم یک موشک به خانه‌مان برخورد کرد و دیگر چیزی نفهمیدم. چشم که باز کردم دیدم در بیمارستان هستم. البته من فقط می‌توانستم با یک چشم نگاه کنم.

چه اتفاقی برای چشمتان افتاده بود؟ مجروحیتتان چه بود؟
چشم راستم دیگر جایی را نمی‌دید. من که خبر نداشتم چه اتفاقی افتاده است، ولی دیگران می‌گفتند وقتی بمب به خانه‌مان فرود آمده، باعث شده بود شیشه‌های در و پنجره بشکنند و به سر و صورت و بدنم فرو بروند. گویی موج انفجار من را به جایی پرتاب کرده بود که پر از شیشه‌خرده بود. نیمی از صورتم پر از شیشه بود. من تنها ۳۴ سال داشتم و حالا باید چهره‌ام را پر از زخم‌هایی می‌دیدم که خیلی از این زخم‌ها، هرگز خوب نشدند و جایشان در صورتم باقی ماند. حتی دکتر‌ها می‌خواستند چشمم را تخلیه کنند که مقاومت کردم و با اصرار مانع این کار شدم. الان چشمم نمی‌بیند، اما شکر خدا لااقل تخلیه‌اش نکردند. بعد از مرخصی از بیمارستان، حداقل یک سال و چند ماه باید هرازگاهی به تهران می‌رفتم تا دکتر‌ها خرده‌شیشه‌ها را از بدنم خارج کنند. خیلی درد کشیدم و خیلی اذیت شدم.

سرنوشت فرزندی که باردار بودید چه شد؟
واقعاً وقتی می‌گویند خدا شیشه را در کنار سنگ سالم نگه می‌دارد، در موضوع نجات معجزه‌آسای دخترم مریم دیدم. در کمال تعجب به‌رغم شدت انفجار و آسیب‌هایی که به من وارد آمده بود، دخترم سالم به دنیا آمد. اسمش را مریم گذاشتیم و الان برای خودش خانمی شده است. ازدواج کرده و صاحب چند فرزند است.

نهاوند به دلیل نزدیکی به استان‌های مرزی خیلی بمباران می‌شد؛ چرا مردم شهر را ترک نمی‌کردند؟
آن زمان همه تنها به فکر پیروزی در برابر دشمن و سربلندی کشور بودند. زن و مرد کنار هم مقاومت می‌کردند و ما فکر می‌کردیم خالی کردن شهرمان و رفتن به شهر‌های بزرگ، باعث جری شدن دشمن می‌شود. ما نمی‌خواستیم باری به دوش کشور بگذاریم و همینطور عرصه را برای دشمن خالی کنیم. برای همین در شهرهایمان می‌ماندیم و همین ماندن به نوعی مقاومت و رزم ما محسوب می‌شد.

سخن پایانی
بعد از بمباران وقتی که در بیمارستان به هوش آمدم، تنها چیزی که نگرانش بودم، سرنوشت فرزندم بود. گفتند او سالم است، اما تا لحظه‌ای که به دنیا بیاید، نگران بودم مبادا موج انفجار بلایی سر نوزاد آورده باشد. شکر خدا فرزندم سالم به دنیا آمد و من بعد از سال‌ها درد کشیدن و سختی دیدن، اکنون ثمره صبرم را در زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ام می‌بینم. درواقع رزمندگان و خانواده‌هایشان و درکل همه مردم ایران در آن هشت سال، سختی کشیدند تا بعد از دفاع مقدس، سال‌های سال کشور ما از هجوم بیگانگان بیمه بشود و اکنون که در آرامش زندگی می‌کنیم، ثمره همان خون‌هایی است که برای حفظ این کشور ریخته شده است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار