کد خبر: 993965
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۳:۴۵
در هیاهوی خبر‌ها از هم بی‌خبریم
در واگن مترو کنار آدم‌هایی هستید که روی صندلی‌هایشان جمع شده‌اند، هر کسی برای خودش مجمع‌الجزایر خبر است، اما جزایری جدا از هم. هر کسی خود را در آن مستطیل تاریک و کوچک محصور کرده است، یک قبر کوچک، هر کس در قبر خودش خوابیده است
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: به یکی می‌گویی قبر، حرفت را ناتمام می‌گذارد و می‌گوید بله قبر جای خوشایندی نیست. چرا نیست؟ به خاطر بی‌خبری‌اش، به خاطر سوت و کوری‌اش، آدم از خودش می‌پرسد این هم که نشد کار و زندگی، آدم یک گوشه‌ای دراز بکشد و از هیچ جایی هم خبر نداشته باشد.

به یکی دیگر می‌گویی قبر، او هم حرفت را ناتمام می‌گذارد و می‌گوید بله خوشایند نیست. آدم زیر آوار خبر دفن می‌شود. خبر، خبر، خبر، خبر، خبر، چه خبر است؟ این همه خبر، آدم وقتی نتواند درست و حسابی چیزی را هضم کند؛ یعنی نتوانسته است بر آن مسلط شود. وقتی هم نتوانی چیزی یا پدیده‌ای را هضم کنی یعنی به احتمال زیاد او بالا خواهد آمد و تو را احاطه خواهد کرد و این یعنی آوار.

این اتفاق برای ما در عصری که زندگی می‌کنیم افتاده است، ما از سوت و کوری می‌ترسیم، بنابراین مدام خبر تولید می‌کنیم یا خودمان را در متن خبر‌ها قرار می‌دهیم که احساس نکنیم در قبر خوابیده‌ایم، اما بعد از مدتی دقیقاً این حس را داریم که انگار زنده به گور شده‌ایم. با چه؟ با همان سر و صدایی که قرار بوده به ما حس زندگی بدهد؛ یعنی آن سر و صدا آنقدر بالا آمده که ما را احاطه کرده است.

نگاهی به دور و بر خودمان بیندازیم، آنقدر پر از سر و صدا هستیم که حتی حال یک سلام را هم نداریم. هر کسی در قبر خودش خوابیده، ایستاده یا نشسته و کسی با کسی کاری ندارد. این خاصیت همه گورستان‌های دنیاست. هیچ قبری دستش را دور گردن قبر بغلی نمی‌اندازد، هیچ قبری با قبر بغل دستی احوالپرسی نمی‌کند. مثلاً همسایه می‌خواهد از خانه‌اش بیرون بزند و صدای گام‌ها در راه‌پله یا آمدن آسانسور را می‌شنود، منتظر می‌ماند تا همسایه از مجتمع بیرون بیاید و بعد در را باز کند. چرا؟ به این حال، یک حال گورستانی می‌گویند، آنقدر در سرم سر و صدا و خبر‌های جور واجور است که حال یک خبرگیری تازه نیست، اما این تمایل به بی‌خبری از کجا می‌آید؟ از ماندن زیر آوار خبر و یک احتمال همیشگی که در ذهن‌ها می‌چرخد: مگر قرار است چه بگوییم و چه بشنویم؟ همان حرف‌های تکراری همیشگی:
- سلام
- سلام
- چطورید؟ خوبید؟
- ممنونم. شما چطورید؟
- بد نیستیم، ممنون.

همین! و از این جلوتر نمی‌رود. اسمش خبرگیری و احوالپرسی است، اما به نام احوالپرسی، تن ندادن به احوالپرسی است. خب حالا چه کنیم؟ منتظر می‌مانیم تا همسایه در آسانسور را باز کند و برود پایین تا نکند ما با همسایه در آسانسور روبه‌رو شویم. حرفی برای گفتن نداریم، آسانسور هم لابد یک قبر دیگر است. مُرده با مُرده که حرف نمی‌زند.
دیده‌اید وقتی آدم در موقعیتی قرار می‌گیرد که همهمه می‌شود دیگر هیچ صدایی نمی‌شنود؟ فرض کنید شما در محاصره آدم‌هایی افتاده‌اید که همه آن‌ها می‌خواهند به شما خبر بدهند، اما این خبر‌ها همزمان به شما می‌رسد. هنوز خبری نرسیده خبر بعدی از راه می‌رسد، هنوز شما نمی‌دانید با خبر اول چه کنید یکی از پشت، دستش را روی شانه‌های شما می‌گذارد. شما می‌خواهید به عقب برگردید و ببینید آن فرد چه می‌خواهد به شما بگوید، اما هنوز به پشت برنگشته یکی از دور صدایتان می‌زند. می‌خواهید به آن صدا واکنش نشان دهید، اما یکی را می‌بینید که در سمت راست شما بال‌بال می‌زند و می‌خواهد به واسطه آن بال‌بال زدن، این پیام را به شما برساند که کار بسیار فوری و مهمی پیش آمده و حتماً خبری را باید به شما برساند. بعد از مدتی چه حالی به شما دست می‌دهد؟ می‌خواهید سرتان را بغل کنید و بروید در گوشه‌ای بنشینید، نه چیزی را ببینید و نه چیزی را بشنوید. ما در ازدحام خبرساز‌ها و تولیدکنندگان خبر‌های رسمی و غیر‌رسمی به محاصره درآمده‌ایم. خبر‌های زیادی به ما می‌رسد، اما به واقع نمی‌دانیم با این خبر‌ها چه کنیم.

در واگن مترو کنار آدم‌هایی هستید که روی صندلی‌هایشان جمع شده‌اند، هر کسی برای خودش مجمع‌الجزایر خبر است، اما جزایری جدا از هم. هر کسی خود را در آن مستطیل تاریک و کوچک محصور کرده است، یک قبر کوچک، باز هم هر کسی در قبر خودش خوابیده است. قبر جایی است که در آن هندزفری نباشد. وقتی هندزفری نباشد؛ یعنی نمی‌توانیم موسیقی و سر‌و‌صدا پِلِی کنیم و بدون سر و صدا چه می‌ماند؟ وقتی سروصدا نباشد معلوم است دچار وحشت می‌شویم، یعنی دقیقاً این حس و حال و هوا را داریم که در قبر خوابیده‌ایم، چون قبر برای ما یعنی سکوت. دیده‌اید می‌گویند سکوت قبرستان؟ اغلب ما در واقع سکوت را مترادف با مرگ می‌دانیم و سر و صدا را مترادف با زندگی، به خاطر همین از سکوت می‌ترسیم و دچار وحشت می‌شویم، بنابراین وقتی هندزفری در خانه می‌ماند دچار عذاب و وحشت می‌شویم. چرا؟ چون عامل تولید یا انتقال سر و صدا کنارمان نیست. انگار زندگی را جایی دیگر جا گذاشته باشیم. یاد یکی از ستارگان فوتبال انگلیس می‌افتم که فاش کرده بود شب‌ها نمی‌تواند در سکوت بخوابد، چون دچار وحشت می‌شود، بنابراین باید جاروبرقی را روشن کند تا جاروبرقی تولید سر و صدا کند. آن ستاره فوتبال انگلیس گفته بود تا حالا چندین جاروبرقی را به این شیوه سوزانده است. چرا ما به محض اینکه وارد خانه می‌شویم ناخودآگاه تلویزیون را روشن می‌کنیم؟ چون می‌خواهیم سکوت را بشکنیم و تولید سر و صدا کنیم. چون تصور می‌کنیم زندگی یعنی صدا و قبر یعنی سکوت. وقتی وارد خانه پر از سکوت می‌شویم این حس را داریم که انگار وارد قبر شده‌ایم، بنابراین می‌خواهیم موقعیت را تغییر دهیم، پس شروع می‌کنیم به تولید سر و صدا.

مُرده چه کسی است؟ مُرده کسی است که دسترسی به اینترنت ندارد! وقتی اینترنت نباشد یعنی باید قبول کنی که مُرده‌ای! من دقیقاً این حس را دارم که در قبر خوابیده‌ام، فقط دستگاه‌های حفظ علائم حیاتی را به من وصل کرده‌اند که هوا در ریه‌هایم جریان داشته باشد، یعنی یک دستگاهی هوا را به ریه‌هایم پمپاژ و بعد هم خالی می‌کند. همین! اما عملاً مرگ مغزی شده‌ام، چون مغز برای من یعنی اینترنت، همه فضا‌های مغز من به اشغال اینترنت و آنچه در اینترنت عرضه می‌شود درآمده است و وقتی اینترنت و محتویات اینترنت نباشد من مُرده‌ای هستم که فقط علائم حیاتی دارد، اما من در واقع مُرده‌ام، چون تنها فصل مشترک خودم و یک مُرده را در این می‌بینم که هر دو اینترنت نداریم. گورستان از نظر کسی که هویت و جنب‌و‌جوش، حیات و خوشی خود را از اینترنت می‌گیرد؛ یعنی جایی که در آن دسترسی به اینترنت نداری، چرا ما در تعریف معمول، گورستان را از شهر جدا می‌دانیم و گورستان را یک چیزی می‌بینیم و شهر را چیز دیگر؟ چون در گورستان، زندگی از تب و تاب می‌افتد و سکوتی بر آن حاکم می‌شود. حالا تصور کنید من تب و تاب زندگی را در یک مستطیل کوچک گنجانده‌ام، اگر این مستطیل کوچک را از دست من بگیرند چه می‌شود؟ معلوم است زندگی را از دستم گرفته‌اند. 
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار