سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: متأسفانه یکی از معضلات فرهنگی کشور که در چند سال اخیر گریبان صنعت نشر و چاپ را گرفته، رشد قارچگونه انتشاراتیهاست که تعداد آنها رفته رفته از آمار نویسندگان و مترجمان هم بیشتر میشود و این اتفاق نه تنها به توسعه و گسترش فرهنگ کتابخوانی کمک نخواهد کرد بلکه برعکس باعث تخریب استعدادها و دلزدگی مخاطب از کتاب و کتابخوانی میشود. این معضل در تألیف، ترجمه و ادبیات کودک و نوجوان ما به طور آشکاری به چشم میآید. بحث کتابسازی در زمینه تألیف و ترجمه ادبیات بزرگسال را به فرصت دیگری موکول میکنم و با این نوشته قصد دارم به طور مختصر به کتابسازی و بازارینویسی در زمینه ادبیات کودک و نوجوان بپردازم.
کتابهای رنگ و لعابدار
تا آنجا که نگارنده به یاد دارم و از زبان صاحبنظران حوزه کودک و نوجوان شنیدهام در دهههای ۶۰ و ۷۰ خورشیدی اگر نویسندهای قصد داشت برای کودکان و نوجوانان کتابی منتشر کند، کارشناسان انتشارات اولین مدرکی که از او میخواستند یک رزومه ادبی و سابقه کار نوشتاری برای این گروه سنی بود و دومین معیار آنها برای انتشار کتاب، چاپ اثر در نشریات وقت کودک و نوجوان بود و نویسنده یا شاعر باید از این غربال گذر میکرد تا نامش به عنوان یک مؤلف کتاب کودک و نوجوان معرفی میشد. در آن روزها هم تعداد ناشران کودک و نوجوان کم بود هم تعداد مؤلفان و مترجمان این وادی، و هم تعداد نشریاتی که در سراسر کشور برای بچهها چاپ میشد، از انگشتان یک دست بیشتر نبود، اما در حال حاضر متأسفانه یا خوشبختانه، از لحاظ کمی نویسندگان و شاعران بیشماری داریم که در این زمینه فعالیت دارند، اما از لحاظ کیفی و ماندگاری، فاصله زیادی با آن روزها داریم. بدیهی است هر آدم اهل فنی میداند که کتابهای بازاری و رنگ و لعابدار و خالی از محتوایی که امروزه وارد بازار نشر و کتاب میشوند هیچگاه نخواهند توانست اعتماد بچهها را جلب کنند و دانشآموزان ما را در مدارس و جامعه، کتابخوان بار بیاورند. این روزها هر کس که از راه میرسد به خودش اجازه میدهد برای بچهها داستان و شعر بنویسد یا کار ترجمه کند و متأسفانه همین بیسروسامانی در انتشار کتابهای کودک باعث شده که کتابفروشیها و کیوسکهای مطبوعاتی، پر از کتابهای بیکیفیت با نویسندگان و شاعران غیرحرفهای شود که به قول معروف خاک این عرصه را نخورده و یکشبه میخواهند ره صدساله را بپیمایند. سخن کوتاه میکنم و به عنوان مثال یکی از کتابهایی که سال گذشته از نمایشگاه کتاب گرفتم را مورد تحلیل- هرچند کوتاه- قرار میدهم تا بگویم که مشت نمونه خروار است.
انواع داستان در ادبیات کودک و نوجوان
مجموعه کتابهای هشت جلدی «قصههای شب» در تیراژ ۲ هزار نسخه توسط انتشارات اعجاز قلم در ۸۰ صفحه با قطع رقعی و سیاه و سفید منتشر و به بازار کتاب عرضه شده است. بنده قصد بررسی جلد هشتم قصههای شب را دارم. نویسنده یا در واقع بازنویس این کتاب خانم صدیقه خداخواه است که نامش روی جلد این کتاب آمده است. در ادبیات کودک و نوجوان ما سه سبک نوشتاری داریم که اولین و مهمترین آنها داستانهای واقعگرا یا رئال برای خردسالان، کودکان و نوجوانان است. سری دوم، افسانههای ادبی هستند که شامل قصههای پندآموز عامیانه و بیشتر اوقات متلهایی است که در قدیم برای نسل امروز به صورت شفاهی و مکتوب واگویه شده و به یادگار مانده است؛ و سری سوم هم کتابهای بازنویسی یا بازآفرینی شده از متون کهن ادبیات ماست که بازنویس با مراجعه به اصل قصه و وفاداری به متن قدیمی، آنها را به زبان روان و ساده برای بچههای امروز بازآفرینی یا بازنویسی میکند تا با حکایتهای کهن در ادبیات ایرانزمین، بیشتر آشنا شوند. نمونهاش داستانهای گلستان سعدی، قابوسنامه عنصرالمعالی، شاهنامه فردوسی و... است که این روزها به کرات از طرف نویسندگان نامآشنای کودک و نوجوان برای مخاطب کودک و نوجوان نگاشته میشود، حتی چاپ این دست از ادبیات به خاطر اهمیتی که دارد در کتابهای درسی هم از گذشته تا به حال، مرسوم بوده و از پایهگذاران بازنویسی ادبیات کهن فارسی برای کودکان و نوجوانان هم میتوان از زندهیاد مهدی آذریزدی نام برد که پیشگام این سبک از ادبیات است.
سؤالات بیپاسخ مخاطب
کتاب «قصههای شب» در هیچیک از این طبقهبندی قرار نمیگیرد یا میتوان گفت آمیختهای از این سه سبک است. در واقع گردآورنده کتاب تکلیفش را با بچهها روشن نکرده که چه سبک از ادبیات را میخواهد به آنها ارائه دهد. اول اینکه معلوم نیست این کتاب برای چه گروه سنی نوشته شده است؟ گروه سنی کودک یا نوجوان؟ بعد اینکه سبک و سیاق این نوشتهها چیست؟ داستانهای واقعی؟ افسانهها و متلهای قدیمی؟ یا بازنویسی ادبیات کهن؟ در این مجموعه ۲۳ مطلب به طور نامنظم کنار هم چیده شده و کشکولوار این کتاب را ساختهاند. جالب است در این ۲۳ مطلب، ما هم حکایتهای قدیمی میبینیم، هم دانستنیها و هم داستان رئال امروزی. یک نوع بینظمی در جمعآوری قصههای این کتاب موج میزند و جالب است که این نوع کتابهای بیتکلیف به راحتی از مؤسسه خانه کتاب فیپا و شابک هم دریافت میکنند و به بازار کتاب راه پیدا میکنند. اولین داستان این کتاب «مسعود و تارهای عنکبوت» نام دارد و یازدهمین داستان این مجموعه هم «کلبه کوچک» است که شخصیتهای نوجوان امروزی دارند و به شکل داستانهای امروزی شروع میشوند، اما در بقیه قصهها ما با متنهای کهنی روبهرو هستیم که برخی از آنها اصلاً سادهنویسی نشدهاند. جالب است بدانید در این مجموعه دو مطلب علمی در مورد حیوانات هم به چشم میخورد که انگار گردآورنده به خاطر کم بودن قصهها خواسته صفحات کتاب را فقط پر کند. اولی در صفحه ۳۶ کتاب است که «زمستانخوابی خرسها» نام دارد و به این شکل شروع میشود: «زمستان فصل سرماست، در زمستان خیلی از حیوانات برای آنکه سرما نخورند برای خودشان مکانی را پیدا میکنند... جوجهتیغی یکی از این حیوانات است. او در میان کاههای انباشته میخوابد تا سرما نخورد» (صفحه ۳۶، پاراگراف اول). در ادامه مینویسد: «.. غیر از جوجهتیغی حیوانات دیگری هم هستند که عاشق خواب زمستانی هستند، یکی از آنها خرس است...» این متن درست در وسط کتاب آمده و مخاطب از خود میپرسد این که الان خواندم واقعاً چه بود؟ یادداشت علمی بود؟ قصه بود؟ افسانه هم که نبود و فقط یک اطلاعات در مورد حیواناتی بود که زمستانها میخوابند و در بهار بیدار میشوند. داستان اول کتاب که یک قصه امروزی است اینطور شروع میشود: «فصل تابستان فرارسید. مسعود برای دیدار پدربزرگ و تفریح، به روستایی که او در آنجا زندگی میکرد رفت...» این بار مخاطب از خودش میپرسد این که یک داستان امروزی است. پس این داستان در میان این قصههای قدیمی چه میکند؟! و این آشفتگی در سبک و سیاق قصهها بسیار پررنگ است.
داستان پنجم کتاب که «کار خداپسندانه» نام دارد و یک حکایت قدیمی از کتابهای کهن فارسی است این طور شروع میشود: «بهلول مرد عاقلی بود، روزی از محلی میگذشت...» (صفحه ۲۰ کتاب، سطر اول). اگر بخواهیم نام بازنویسی یا بازآفرینی را روی جلد بگذاریم پس چرا دوتا از قصهها واقعگرا است؟ اگر روی جلد کتاب بخواهیم به جای گردآورنده نام نویسنده را قید کنیم پس چرا اکثر قصهها برداشته از متون کهن هستند؟ این سؤالها در طول خواندن کتاب برای مخاطب بیپاسخ میماند.
ناشران غیرمتخصص
به جز صفحات اضافه و سفیدی که لابهلای ورقهای کتاب میبینیم و ضعف شدید صفحهآرایی، اشکال بعدی که بر کتاب وارد است این که در بازنویسی داستانهای کهن معمولاً روی جلد کتاب منابع و مآخذ کتاب را مینویسند؛ مثلاً انتشاراتیهای معتبر کودک و نوجوان روی جلد مینویسند داستانهای کهن از شاهنامه فردوسی یا از بهارستان جامی، یا از کلیله و دمنه نصرالله منشی، اما روی این کتاب هیچ اشارهای به منابع اصلی قصههای کتاب نشده است. نکته بعدی هم اشتباهات واضح نگارشی در متن است که گاهی حتی کودکان هم باعث این بههم ریختگی در نثر میشوند. به عنوان نمونه فقط چند مورد از اشتباهات نگارشی را یادآوری میکنم: «پدر و مادر از این که او فهمیده بود، آنچه خدا به هرکس میدهد نعمت است و باید شکر آن نمود...» (صفحه ۱۰- پاراگراف دوم). در یکی از حکایتها میخوانیم: «پادشاه گفت نمک را در مقابل پول بخر و از آنها به زور نگیر که این کار عادی میشود» (قصه پادشاه عادل، پاراگراف دوم، صفحه ۷۴). همانطور که پیداست گردآورنده یا بازنویس که این قصه را برای بچهها نگاشته حتی به خودش زحمت نداده که این یک سطر را برای بچهها سادهنویسی کند و همان متن کهن را بی هیچ تغییری در مجموعهاش گنجانده و مطلبش را تحویل بچهها داده است. قصه «پادشاه عادل»، به این شکل شروع میشود: «پادشاهی در شکارگاه صیدی را کباب کرد، اما نمک در میان حاضران وجود نداشت...» (صفحه ۷۴) یا در جای دیگری میخوانیم: «مرد خسیسی همواره نزد دیگران مهمان میشد» (صفحه ۷۸).
این کتاب شاید در مقابل انبوه آثار بیکیفیتی که در طول سال توسط ناشران کتابساز برای بچهها منتشر میشود قطرهای باشد در میان دریا، به هرحال تا زمانی که ناشران غیرمتخصص و کمسواد بدون هیچ محدودیتی جواز نشر بگیرند و هر چه را که دلشان خواست به عنوان شعر و قصه و داستان تحویل بچههای معصوم بدهند آش همین است و کاسه هم همین و متأسفانه کتابسازی و نوشتههای غیرحرفهای هیچ کمکی به آشفتهبازار فروش کتاب و فرهنگ کتابخوانی ما نخواهد کرد و هیچ انگیزهای هم برای بچهها ایجاد نخواهد شد که به نوشتن متون ادبی تشویق شوند و بیشتر باعث دلزدگی کودکان و نوجوانان از کتاب خواهد شد و در آخر باید یادآور شد که چاپ و فروش این گونه کتابها یک نوع بیاحترامی به شعور کودکان باهوش نسل امروز است.