کد خبر: 998608
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۵
«ناگفته‌هایی از زمینه‌ها و پیامد‌های پایان دفاع مقدس» در گفت و شنود با زنده یاد حسین شیخ‌الاسلام
یک روز آقای ولایتی همه ما را به منزلش دعوت کرد. هنوز قبول قطعنامه به شکل قطعی و رسمی اعلام نشده بود. آقای ولایتی که موضوع را گفت، اشکم درآمد، چون این موضوع ابداً با ساختار‌های ذهنی امثال من جور درنمی‌آمد.
سرویس تاریخ جوان آنلاین: روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، تداعی گر چهلمین روز در گذشت یار دیرین انقلاب و نظام اسلامی زنده یاد حسین شیخ الاسلام است. هم از این روی و در نکوداشت یاد و خاطره اش، گفت و شنودی منتشرنشده با وی در موضوع زمینه‌ها و پیامد‌های پایان دفاع مقدس را به شما تقدیم می‌کنیم. روحش شاد.

جناب‌عالی با مذاکره با عراق در جنگ تحمیلی مخالف بودید. تحلیل شما چه بود؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. در مورد جنگ ایران و عراق در وزارت خارجه دو نظر وجود داشت. یکی نظری که معتقد بود جنگ باید به هر نحو ممکن ادامه پیدا کند تا دشمن دست از دشمنی بردارد و دیگر نظری که معتقد بود باید جنگ را روی میز مذاکره خاتمه داد. من معتقد بودم مذاکره با عراق، رزمنده‌ها را در جبهه‌ها سست می‌کند و به خود خواهند گفت اگر قرار است بروید و مذاکره کنید، ما چرا به میدان برویم و شهید شویم؟ من به مذاکره اعتقاد نداشتم، اما گروه دیگری، از جمله آقای کاظم‌پور، معاون بین‌الملل وزیر خارجه به مذاکره معتقد بود و این دو نظر دائماً در حال درگیری با هم بودند.

حرف کدام گروه تاثیر بیشتری داشت؟

ما، چون ظاهر حزب‌اللهی داشتیم و حرف مبارزه با صدام و جنگ را می‌زدیم، بین رزمنده‌ها حامی بیشتری داشتیم و زورمان بیشتر بود و آن‌ها از پس ما برنمی‌آمدند، ولی من واقعاً از آن‌ها تقدیر می‌کنم، چون مسئولیتی را که به عهده‌شان گذاشته شده بود درست انجام دادند. بعد‌ها هم افرادی مثل آقای ظریف و آقای خرم به آن‌ها اضافه شدند. بعد از رفتن آقای کاظم‌پور از وزارت خارجه، آقای دانیالی و دیگران آمدند و همان خط مذاکره را دنبال کردند. نهایتاً هم خود آقای دکتر ولایتی در راس آن‌ها قرار گرفت که مذاکره می‌کرد. من با هیچ بخشی از مذاکره موافق نبودم و با اینکه خیلی دلم می‌خواست به کربلا و نجف بروم، ولی تا وقتی که صدام در عراق بود، قدم به آنجا نگذاشتم. در هیچ یک از مذاکرات هم شرکت نکردم، چون اعتقادی به این کار نداشتم و همه هم در وزارت امور خارجه این نظر مرا می‌دانستند و متوجه بودند که حضور من در مذاکرات مشکلی را حل نمی‌کند. البته مانع از حضور هیچ یک از کارمندان خودم هم در مذاکرات نشدم، چون بعد از اینکه وظایف در وزارت خارجه تقسیم شد، کارشناسان مسئله عراق زیر دست من کار می‌کردند. مانع از شرکت آن‌ها نشدم، ولی خودم فقط در جلسات کلی شورای معاونین نظراتم را در مورد مذاکرات سیاسی و بین‌المللی در عراق مطرح می‌کردم و روی عقیده‌ام هم محکم ایستاده بودم و اعلام می‌کردم که مذاکره با عراق را قبول ندارم.

قطعنامه را چطور؟

من کلاً راه‌حل‌های بین‌المللی را قبول نداشتم و روی آن‌ها سرمایه‌گذاری نمی‌کردم.
 
چرا؟

معتقد بودم و هستم که این سازمان‌ها تحت نفوذ قدرت‌های بزرگ هستند و به نظر آن‌ها انقلاب اسلامی و مردم سالاری دینی یک شورش یا یک رقیب است، این ساختار را تحمل نمی‌کنند، حرف امام و ملت ایران را نمی‌فهمند و درک درستی از اسلام و انقلاب اسلامی ندارند. من به کار‌های منطقه‌ای و پرداختن به مسائلی، چون حزب‌الله را کارآمدتر و موثرتر می‌دانستم تا اینکه بروم و در جاهائی مثل کنفرانس اسلامی درباره خاورمیانه یا مسائل جهان اسلام مذاکره کنم. به نتیجه‌ای که از این گردهمائی‌ها درمی‌آورند امیدی داشتم، نه اعتقادی و نه به آن‌ها پایبند بودم. در دوره‌ای که وزارت خارجه بودم اعتقاد من این بود و روی آن هم ایستادم، ولی دوستانی هم که مذاکرات را انجام دادند، از نظر من کارشان را درست انجام دادند و من هم همیشه از آن‌ها تقدیر کرده‌ام، چون اگر کارشان را درست انجام نداده بودند، قطعنامه ۵۹۸ با آن قدرت نوشته نمی‌شد. واقعیت این است که اگر زمانی که فاو در دست ما بود قطعنامه ۵۹۸ را نمی‌نوشتیم، بعداً نمی‌تواتستیم آن را به عراق بقبولانیم. تا قبل از فاو دائماً صحبت از آتش‌بس بود. ما می‌گفتیم متجاوز باید معلوم و خسارت باید پرداخت شود. کاری که این دوستان انجام دادند، تصویب اصل متجاوز بودن عراق توسط سازمان ملل بود. همه سازمان‌های بین‌المللی می‌گفتند اول آتش‌بس را قبول کنید، بعداً متجاوز را مشخص می‌کنیم، ولی ما می‌گفتیم اول باید معلوم شود متجاوز کیست، بعد آتش‌بس را قبول می‌کنیم. اگر بچه‌ها کارشان را درست انجام نمی‌دادند، بعد که از فاو بیرون می‌آمدیم، نمی‌توانستیم این اصل را جا بیندازیم.

ولی در هر حال پذیرش قطعنامه مورد قبول شما نبود؟

به هیچ وجه. معتقد بودم که داریم مذاکرات را انجام می‌دهیم، ولی قطعنامه نمی‌پذیریم. یک روز آقای ولایتی همه ما را به منزلش دعوت کرد. هنوز قبول قطعنامه به شکل قطعی و رسمی اعلام نشده بود. آقای ولایتی که موضوع را گفت، اشکم درآمد، چون این موضوع ابداً با ساختار‌های ذهنی امثال من جور درنمی‌آمد، به خاطر اینکه همان‌طور که اشاره کردم من به هر چیزی که از سازمان‌های بین‌المللی بیرون می‌امد شک داشتم، مخصوصاً اگر علیه حقوق ما بود. می‌دانستم که دارند مذاکره می‌کنند، چون به شورای معاونین گزارش می‌دادند.

مردم هم خبر داشتند؟

مردم می‌دانستند که داریم مذاکره می‌کنیم، منتهی خیلی‌ها مثل من به نتیجه‌اش شک داشتند و مطمئن نبودند که ما را به اهدافمان برساند. من دلم بیشتر با رزمنده‌هائی بود که معتقد بودند قطعنامه را نمی‌پذیریم و، چون از بیرون توسط برادران رزمنده حمایت می‌شدم، زورم بیشتر از کسانی بود که معتقد به مذاکره بودند.

پیامد قطعنامه چه بود؟

متجاوز معلوم شد، ولی متاسفانه غرامت را نتوانستیم بگیریم. خدا رحمت کند، خاویر پرز دکوئیار، دبیر کل سازمان ملل تیمی را برای بررسی و تعیین متجاوز فرستاد و این اتفاق افتاد و رسماً به ما یادداشت دادند که صدام متجاوز است.

در مورد خسارت چی؟

گفتند صندوقی تشکیل می‌شود و در آن پول می‌ریزند و خسارت هر دو کشور را از آن می‌دهند. البته من این سیستم را قبول نداشتم و در همان جلسه هم گفتم که این یعنی نپرداختن خسارت و تا به حال همه که نگرفته‌ایم.

درباره دلگیری امام از امضای قطعنامه که از جمله «جام زهر را نوشیدم» کاملاً مشخص هست چه تحلیلی دارید؟

به قضیه قطعنامه از سه جنبه می‌شود نگاه کرد. یکی اینکه خدائی وجود ندارد. دیگر اینکه وجود دارد، ولی دنیا را خلق و بعد به امان خودش رها کرده و سوم اینکه خدا «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْن» است. من جزو این دسته سوم هستم و معتقدم بر هر چه که اتفاق می‌افتد، اراده خداوند حاکم است و بشر بر اساس اراده خداوند رو به تکامل می‌رود. بلاشک حضرت امام نیز در این قضیه بزرگ‌ترین گام تکاملی خود را برداشتند.

امام در تمام طول عمر، از سال ۴۲ و لایحه ایالتی ولایتی بگیرید تا ۱۵ خرداد و تبعید و برخورد با بعثی‌ها و صدام در عراق و کویت و پاریس و انقلاب و جنگ و ... گفته بود «نه» و ملت ایران هم به پشتوانه قدرت و ایستادگی امام، جان و مال و فرزند و همه چیز خود را ایثار کرده بود. امام شعار داده بود جنگ جنگ تا پیروزی. حالا امام رسیده بود به جائی که به خاطر حفظ نظام و اسلام باید می‌گفت «آری». اینکه ما مسئولین چه کردیم که امام به اینجا رسید، خود بحث دیگری است.
 
واقعیت این است که ما در سال ۶۷ و ۶۸ آدم‌های سال‌های ۵۷ و ۵۸ و ۵۹ و ۶۰ نبودیم. خیلی سخت است برای کسی که یک عمر گفته «نه»، حالا بیاید و بگوید «آری». مرحوم آقای هاشمی رفت پیش امام و گفت اجازه بدهید من مسئولیت این قضیه را قبول کنم، اما امام قبول نکردند. حاج احمد آقا می‌گفتند امام که همیشه راست‌قامت بودند، بعد از امضای قطعنامه گوئی کمرشان شکسته باشد، به سختی برخاستند و به رختخواب رفتند. به نظر من مهم‌ترین جمله امام در پذیرش قطعنامه این نیست که گفتند جام زهر را نوشیدم، بلکه این است که گفتند، «من آبرویم را با خدا معامله کردم.» من معتقدم امام با این جمله به حد کمال رشد رسیدند و این بزرگ‌ترین تعالی همه عمر امام بود.
 
امام خیلی کار‌ها کردند، ولی هیچ کدام در این سطح نبود. اگر هرکس دیگری غیر از امام قطعنامه را قبول می‌کرد، مردم زیر بار نمی‌رفتند، چون همه چیز جنگ را امام اداره می‌کردند. بلاشک رشد حضرت امام از نظر شخصی، این مرحله بود. امام برای انقلاب خیلی سرمایه گذاشتند. پانزده سال تبعید و دربه‌دری. در انقلاب و جنگ، هم امام، هم مردم خیلی سرمایه گذاشتند. خداوند هم پاسخ این همه صبر و مقاومت را در قضیه سلمان رشدی به امام داد. انقلاب را می‌گفتند که به هر حال این یک انقلاب شیعی است. جنگ را هم می‌گفتند جنگ دو طایفه مسلمان با هم است، ولی قضیه سلمان رشدی، مُرّ اسلام و مُرّ درگیری ما با استکبار جهانی بود. آن‌ها می‌خواستند اسلام و شخصیت حضرت رسول (ص) را تخریب کنند و یک توطئه جهانی شیطانی بود.
 
امام تمام قامت به میدان آمدند و از حضرت رسول (ص) دفاع کردند. امام درباره سلمان رشدی دو خط نوشتند و آن قدری که آن دو خط باعث عزت حضرت امام شد، هیچ چیزی نشد، چون همه مسلمانان آمدند و پشت امام ایستادند. در بعضی از جاها، مخصوصاً در محرم همیشه بین شیعه و سنی درگیری است و این موضوع به‌خصوص در هند به کشتار هم می‌رسد. سلمان رشدی هندی است، اما در شهر بمبئی، بعد از فتوای امام در مورد او، شیعیان و سنی‌ها برای اجرای این حکم در مساجد تظاهرات می‌کنند. نکته جالب این است که این بار سنی‌ها اصرار می‌کنند که بگذارید در صف اول تظاهرات ما بایستیم که اگر درگیری و تیراندازی شد، ما در این راه شهید بشویم که کفاره تهمت‌هائی باشد که به شیعیان زدیم. امام با همان چند جمله چنین عزتی را برای جهان اسلام فراهم آوردند. وقتی انسان با خدا معامله می‌کند، نتیجه‌اش این می‌شود.

نسبت مجلس با تصمیم حضرت امام در جریان قطعنامه چه بود؟

واقعیت این است که در این قضیه تمام عقلای قوم عقل‌هایشان را روی هم گذاشتند، چون این یک قضیه ملی بود و به فرد و گروه خاصی تعلق نداشت. نیرو‌های استکباری حامی صدام ابداً نمی‌خواستند جنگ تمام شود. عراق اساساً به ایران حمله کرد تا انقلاب را ساقط کند. همه نشانه‌ها حاکی از آن بود که ایران ساقط می‌شود. ارتش انسجام خود را از دست داده بود. سپاه هنوز شکل و قواره درستی نگرفته بود. بنی‌صدر ملعون فرمانده کل قوا بود و انواع و اقسام خباثت‌ها را به خرج می‌داد. منافقین به عنوان ستون پنجم فعال بودند و سران انقلاب و مردم را پشت سر هم ترور می‌کردند. اوضاع آشفته‌ای بر کشور حاکم بود و امریکائی‌ها صدام را متقاعد کرده بودند که حالا موقع حمله به ایران است و تو قطعاً پیروز خواهی شد.
 
در عملیات مرصاد، وقتی زد زیر قطعنامه، مطمئن بود که مزدورانش، منافقین، به تهران خواهند رسید. او تصورش را هم نمی‌کرد که در سوسنگرد زنی می‌رود زیر تانک می‌خوابد و جلوی آن‌ها را می‌گیرد و یا نوجوانی مثل حسین فهمیده به خودش نارنجک می‌بندد و زیر تانک می‌رود. آن‌ها روی قدرت مقاومت ملت ایران حساب نکرده بودند. آن‌ها حتی نقشه‌ای چاپ کرده و اسم خوزستان را گذاشته بودند عربستان تا عرب‌های خوزستان را تحریک کنند که نتوانستند. بعد خرمشهر را اشغال کردند و باز هم نتوانستند ادامه بدهند و بالاخره خرمشهر را از دستشان بیرون آوردیم. خلاصه هر جور حمایتی که توانستند از صدام کردند تا او را سرپا نگه دارند و کمر انقلاب اسلامی را بشکنند، ولی ملت ایران، بی یار و یاور و واقعاً با دست خالی، با ایثار مال و فرزند، جلوی متجاوز ایستاد و حتی یک وجب از خاک را نیز از دست داد. در چنین فضائی، اعلام متجاوز بودن صدام توسط سازمان ملل، یک پیروزی عظیم سیاسی برای ملت ایران بود.

برخی معتقدند که باید پس از آزادسازی خرمشهر جنگ را تمام می‌کردیم. تحلیل شما چیست؟

وقتی خرمشهر آزاد شد، برخی‌ها به امام پیشنهاد کردند که جنگ را متوقف کنیم اما امام مخالف بود ولی وقتی موقعی رسید که خود انقلاب در خطر افتاد و جنگ تبدیل به یک جنگ مادی شد. امام دیدند که این جنگ دیگر یک ابزار رشد و کمال نیست، بلکه جنگ پیروزی و شکست مادی است. امام کسی نبودند که بشود چیزی را به ایشان تحمیل کرد. امام یک نگاه غضب‌آلود که می‌کرد، همه ماست‌هایشان را کیسه می‌کردند. امام به آقای هاشمی اجازه می‌دادند حرف بزند و استدلال کند، ولی این طور نبود که حرف‌های وی یا هر کس دیگری را بی‌آنکه خود بخواهند بپذیرند. کسانی که می‌گویند قبول قطعنامه به امام تحمیل شد، امام را درست نمی‌شناسند.

آیا ما در مذاکرات الجزایر به نتیجه خوبی رسیدیم؟

خیر؛ به نتیجه بدی رسیدیم. بدتر از ان اینکه پس از پذیرش قطعنامه ماجرای مرصاد پیش آمد. خدا رحمت کند صیاد شیرازی و بسیاری دیگر را که قطعنامه، آن‌ها را از خدعه‌های استکبار غافل نکرد و آمادگی خود را همچنان حفظ کردند. استکبار صرفاً به دلیل طراحی‌ای که برای مرصاد کرده بود با قطعنامه همراهی کرد، وگرنه مفاد قطعنامه به نفعش نبود. خسارتی پرداخت نشد، اما کلاً قطعنامه و پس از آن پیروزی در مرصاد برای ما پیروزی بزرگی بود. استکبار تصور می‌کرد در مرصاد به دستاورد‌های بزرگ دست پیدا می‌کند، اما باز هم در محاسباتش اشتباه کرده و ملت ایران را شناخته بود. بلاتردید منافقین اشقی الاشقیا هستند. من خودم آدم ترسوئی هستم و سر یک مرغ را هم نمی‌توانم ببرم، اما حاضرم سر دو نفر را ببرم. یکی مسعود رجوی که به نظر من اسطوره فساد و خیانت است. یکی هم صدام بودکه به درک واصل شد. او هم به اسلام و هم به بشریت خیانت کرد! مرصاد طراحی این دو خبیث دست نشانده امریکا و اسرائیل و سلطنت‌طلب‌هائی بود که هزینه جنگ را به صدام دادند و او را تقویت کردند. شاید حمله صدام به کویت نوعی انتقام گرفتن از سلطنت‌طلب‌ها بود که چرا تا آخر جنگ از او پشتیبانی نکردند. کسانی که تا قبل از فاو روی صدام سرمایه‌گذاری کرده بودند، پس از ان کمک‌هایشان را قطع کردند. شاید صدام با حمله به کویت از آن‌ها انتقام گرفت، هرچند پیش از آن امام بار‌ها فرموده بودند که وقتی خیال صدام از ما راحت شود، به کویت حمله می‌کند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار