سرویس تاریخ جوان آنلاین: اثری که هماینک در معرفی آن سخن میرود، نوعی بازنگری محسوس از تکنگاریهای جلال آلاحمد است. در این شیوه، نویسنده جای پای او را رصد کرده و به مناطق محل مسافرت او رفته و مشاهدات خود را بازنگاشته است. مهدی قزلی (نویسنده کتاب) خود در دیباچه خویش بر این اثر، مجموعه علل و اسبابی را که موجب خلق چنین سفرنامهای گشته را اینگونه توصیف کرده است: «رفیق شفیقی در خبرگزاری مهر با من تماس گرفت و به چای و گپ دعوتم کرد. خواستم مثل خیلی از دعوتها مؤدبانه رد کنم، ولی دیدم از خانه ما تا خبرگزاری مهر در کل هفت، هشت دقیقه پیاده راه است. این شد که دعوتش را پذیرفتم. چند روز قبل از دعوت، مقالهای به من درباره روششناسی جلالآلاحمد در مردمشناسی و تکنگاریهایش داده بود. به نظرم جالب آمد و جالبتر جلال بود که هر بار سراغش میرویم، چیز جدیدی در او پیدا میکنیم. جلال یادداشتهایش را از زادگاه پدری در طالقان در کتابی به نام اورازان منتشر کرد. بعدتر تاتنشینهای بلوک زهرا را نوشت. این کتاب یادداشتها و دیدههای چندین ساله او از این مناطق به دلیل مسافرتهای پیدرپی و تابستانه دوران نوجوانی به منزل خواهرش و البته دوران جوانی و میانسالی به منزل خواهرزادههایش بود. این دو کتاب که در آن رسم و رسوم و آداب و کار و بار و زبان مردم منطقه منعکس شده، توجه خیلیها را در داخل و خارج به خود جلب کرده است و هم این مسئله باعث شد مؤسسهای وابسته به دانشگاه تهران از جلال بخواهد این تکنگاریها را ادامه دهد که سفری به شهر بادگیرها، گذری به حاشیه کویر، گزارشی از خوزستان، مهرگان در مشهد اردهال، آیین فصل و خارگ در یتیم خلیجفارس حاصل آن درخواست است. پرت افتادم از رفیق شفیق؛ با بهانه همان مقالهاش صحبتمان از احوالپرسی، به جلال کشیده شد و دست آخر گفت: بیا و دوره بیفت، به هر جا که جلال در داخل کشور رفته و از آن تکنگاری کرده است. ببین و تکنگاری کن! قلپ آخر چای در گلویم ماند. جلال و سفر و تکنگاری و... در میان پیشنهادهای کاری محترمانه و بیشرمانهای که در دوران بیکاریام، بهعنوان کسی که کار مطبوعه و نگارش شناخته شدهام (بگذریم که در هیچ یک چیزی نبوده و نیستم)، به من شده بود، این پیشنهاد آنقدر فرهنگی و مطابق سلیقهام بود که آن یک قلپ چای مدتی را در سرگردانی دهان و حلق و مری بگذراند.
بعد از تکنگاریهایی از سفر رهبر انقلاب به کردستان و قم و چندین و چند جلسه از دیدارهای ایشان با آدمها و گروههای مختلف و یادداشتهای حج و چند یادداشت جسته و گریخته از بم بعد از زلزله، کربلای قبل و بعد از صدام و... احساس کردم این پیشنهاد حرفهای براساس سابقه کارم است و این مرا به اندازه یک دقیقه خوشحال کرد. حال چرا یک دقیقه؟! چون آن رفیق شفیق ادامه داد: تو دو خصلت داری که اگر من داشتم، خودم این کار را میکردم؛ اول اینکه بیکاری و میتوانی سفر بروی. دوم اینکه پررو هستی و این کار روی زیاد میخواهد!...
هر چند همه برادران اراذل و اوباشی که نیروی انتظامی خفتشان میکنند، در این دو خصلت سرور ما هستند، ولی رفیق ما انگار به ما لطف رفیقانه کرده بود. مطمئن هستم آنهایی که به جلال چنین پیشنهادی دادهاند، به دلیل تواناییهای مثبتش این کار را کردهاند! خلاصه اگر بکنم و جزئیات را کنار بگذارم، قرار شد سفرهایی را به یزد، کرمان، خوزستان، مشهد اردهال، خارگ، اورازان، بویینزهرا و اسالم برنامهریزی کنیم و پا جا پای جلال بگذاریم؛ هر چند در این فقره من کجا و جلال کجا، ولی از باب ارادت سابقهدار به ایشان و لطف ذاتی سفر یاعلی گفتیم.»