سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: آیا واقعاً متمرکز بودن، امری دشوار و جانکاه است؟ احتمالاً در زندگی تجربه کردهاید که مثلاً وقتی میخواهید روی یک مفهوم تازه – درسی از ریاضی، کتابی که تازه خریدهاید، تکالیف دوره آموزشیای که ثبت نام کردهاید، ترجمه یک متن یا هر چیزی که نیاز به دقت دارد- تمرکز کنید احساس میکنید همه چیز دست به دست هم داده که تمرکز شما از بین برود. مثلاً ناگهان چنان خوابتان میگیرد که انگار ۱۰۰ سال است چشمروی هم نگذاشتهاید. پیش خودتان میگویید این هم از سلولهای مغز من که خائنترین پدیده نزدیک به من در زندگی است، به محض اینکه کارش دارم کرکره را پایین میکشد و میرود. ممکن است در آغاز حتی بخشهایی از مغزتان که مسئول یادگیری است بازی درنیاورد و یادگیری را خوب و مرتب شروع کنید، اما میبینید که اتفاقات بیرونی تمام تلاش خود را انجام میدهند که شما را از موضوع یادگیری بیرون بکشند. مثلاً مدام گوشیتان زنگ میخورد - حالا ماهی یکبار هم گوشی شما زنگ نمیخورد - یا ناگهان در اداره تصمیم میگیرند شما را به بخشی بفرستند که تناسبی با توانمندی و تخصص شما ندارد. یا در خانه نشستهاید و ناشیانه در حال کلنجار رفتن برای ترجمه یک متن هستید و میخواهید وارد سرزمینی شوید که همه چهرههای آن برایتان بیگانه است آن وقت صاف وسط چنین موقعیتی، یک وانتی سمج بلندگو به دست فقط و فقط اطراف خانه شما میچرخد. احساس میکنید بین تصمیم شما برای متمرکز ماندن و چرخش الکترونی این وانتی در اطراف خانه شما رابطهای وجود دارد، همه با هم تبانی کردهاند که من این کتاب را زمین بگذارم و کتاب را گوشهای پرت میکنید.
یک چالش بر سر راه تمرکز
اما آیا چنان که به نظر میرسد واقعاً متمرکز بودن امری محال یا دشوار است؟ چرا برخی میتوانند بهتر از دیگران متمرکز بمانند و برخی نه؟ آیا داستان به آن قضیه ژن خوب و مرغوب مربوط میشود یا نه در شرایطی خاص، راه علاجی برای اغلب ما وجود دارد، حتی اگر این طور به نظر برسد که کیفیت ژنهایمان چندان هم مرغوب نیست. وقتی ما نمیتوانیم متمرکز بمانیم در واقع با دو مشکل مواجه هستیم. چالش اول سر و صدای درونی خودمان است و چالش دوم سر و صدای بیرون - یا در معنای گستردهتر شرایطی که در بیرون حاکم است از این زاویه بیرون میتواند کاملاً بیسر و صدا باشد، اما حتی سکوت بیرون هم برای عدهای آزاردهنده به نظر برسد و این طور احساس کنند که این سکوت، تمرکز آنها را به هم میریزد-، اما اگر دقیقتر نگاه کنیم چه؟ میبینیم در واقع چالش یکی است و آن سر و صداهای درونی ماست و اگر ما با سر و صداهای بیرونی یا حتی سکوت هم مشکل داریم به خاطر هیاهوهای درون ماست.
چرا در صفحه اول کتاب متوقف شدهای؟
فرض کنید شما میخواهید کتابی را مطالعه کنید، نیم ساعت میگذرد، اما هنوز از صفحه اول جلوتر نرفتهاید. ما میتوانیم سادهترین راه را برای توجیه اتفاقی که میافتد انتخاب کنیم و تقصیر را گردن کتاب بیندازیم: «کتابی با خوانش سخت و دشوار»، اما میتوان راه دیگری را هم امتحان کرد و دید در واقع در همان نیم ساعت خوانش کتاب مرتب دچار پرشهای ذهنی شدهایم. مثلاً جمله اول کتاب این است: «سارا هر وقت بازی شطرنج را از کیوان میبرد، آن روز حتماً یک اتفاق تلخی در خانه میافتاد». فرض کنید داستان با این جمله شروع شده، اما به محض خواندن این جمله شما در عین حال که ظاهراً به خواندن ادامه میدهید یعنی سراغ جملههای بعدی میروید و با چشمتان جملهها را تعقیب میکنید، اما خودتان پر میکشید و جای دیگری میروید، یعنی همان خودی که باید سر جای خودش بایستد، ساکن باشد و اتفاقات را دنبال کند، اما این اتفاق نمیافتد. چرا؟ به خاطر اینکه جمله اول داستان، شما را از جایتان بلند و خاطرهای را در ذهن شما بیدار میکند که مربوط به سالهای دور است، وقتی با خواهرهایتان شطرنج بازی میکردید و هر وقت بازی را واگذار میکردید ظاهراً زیر صفحه شطرنج نمیزدید و مهرهها را سرنگون نمیکردید، اما آن روز به شکلی تلافی جویانه این باخت را سر خواهرتان آوار میکردید. در حین خوانش کتاب، تصاویر مربوط به این اتفاقات در سالهای دور زندگی به ذهنتان خطور میکند و ممکن است نوار این اتفاق حدود سی- چهل ثانیه و بیشتر در ذهن شما پخش شود. بعد ناگهان نوار قطع میشود، میبینید که وسط صفحهاید، اما هیچ چیزی نفهمیدهاید، بنابراین برمیگردید و خوانش را دوباره از سر میگیرید، اما باز پرش ذهنی دیگری اتفاق میافتد. این بار این پرش ذهنی به واسطه یک محرک بیرونی است. دو نفر در خیابان بگو مگو کردهاند و صدایشان بلند شده است، پرده را کنار میزنید تا ببینید چه شده است.
برای متمرکز ماندن به اتفاقات بیرونی التماس نکنید
توجه کنید وقتی شما میخواهید متمرکز بمانید نمیتوان همه قارهها، اقیانوسها و کشورها را تعطیل کرد، نمیتوان گفت هیچ ابری در آسمان ظاهر نشود، چون ممکن است رعد و برق کند و حواس شما را پرت کند. نمیشود گفت باد نوزد، چون ممکن است چیزی را از روی میز یا ایوان به زمین بیندازد و تمرکزتان به هم بریزد. نمیشود به اتفاقاتی که در بیرون میگذرد ایست داد، تلفن را از پریز بیرون کشید یا آمپول شل کنندهای به عضلات همه همسایهها زد که در آن موقعیت نتوانند از جایشان بلند شوند و درِ خانه شما را بزنند. مأمور برق، گاز یا آب از آن طرف شهر راه افتاده و آمده که کنتور را بخواند و اگر شما حتی قادر باشید مأمور آب، برق یا گاز را متوقف کنید و همین طور ادامه دهید این گلوله برفی بزرگ و بزرگتر میشود و یک بهمن بزرگ راه میاندازد که کل شهر زیر آن بهمن میتواند دفن شود، واقعاً بسیاری از اتفاقات زندگی دست ما نیست. عموی پیر شما نمیداند شما چقدر مصمم به یادگیری زبان خارجی هستید بنابراین فعلاً موقع مناسبی برای مُردن نیست، حتی اگر هم بداند و واقعاً دنبال این باشد که موعد مرگ خود را به خاطر آموزش زبان خارجی شما عقب بیندازد تا لطمهای در روند یادگیری ایجاد نشود به احتمال بسیار زیاد نمیتواند، چون سلولهایش بعد از یک عمر کار کردن واقعاً خسته شدهاند و کوچکترین چانهزنی برای ادامه زندگی حتی از جانب نزدیکترین فرد به آنها یعنی عمویتان را نمیپذیرند.
وقتی از سکوت، تعبیر به گورستان میکنی
واقعیت آن است که اتفاقات بیرونی، نقش چندانی در از دست رفتن تمرکز ما ندارند. صدای بیرون ممکن است آزاردهنده باشد، اما واکنش ما به آن صدا، آن داد و بیداد خاموش درونی یا حتی واکنش عصبی به شکل آشکار بسیار آزاردهندهتر از رویداد بیرونی است. حالا اگر آن صدا هم نباشد و سکوتِ سکوت باشد اگر تو آرام نباشی این بار یقه سکوت را میچسبی که چرا اینجا شبیه گورستان شده است، یعنی این بار سکوت تو را آزار میدهد، اما در حقیقت نه صدا و نه سکوت، آزاردهنده نیستند، آنچه ما را آزار میدهد رویدادهای درون ماست. چرا مرتب دچار پرش ذهنی میشوم؟ چون به شکل وسواس گونهای ذهن تفسیرگر، ذهن قضاوت کننده، ذهن منفی باف و ذهن داستان درست کن دارم.