سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: در چند سال گذشته نویسندگانی بودهاند که در این سبک وسیاق قلمشان را آزموده وکتابهایی رادر زمینه طنز جبهه یا طنز دفاع مقدس منتشر کردهاند. شهید محسن صالحیحاجیآبادی نویسنده کودک ونوجوان کشورمان، یکی از همان رزمندگانی است که خاطرات دوران نوجوانیاش را در جبهه، در قالب داستانهای کوتاه طنز منتشر کرده است. ماجراهای «اکبر کاراته»، مجموعه داستانهای به هم پیوستهای است که در ۱۰ جلد به صورت کتاب برای نوجوانان منتشر شده است. این قصهها قبلاً در نشریات نوجوان چاپ شد وسپس به صورت کتاب به بازار آمد. ماجراهای اکبر کاراته داستانهایی با درونمایه طنز است که کاراکتر اصلی آن یکی از همروستاییهای نویسنده به نام اکبر است که در تمام داستانها در کنار راوی حضوردارد. راوی داستان، خود محسن است که ماجراهای همسنگریها و دوستان رزمندهاش از جمله اکبرکاراته را در زمان جنگ، به زبان اول شخص مفرد برای مخاطب تعریف میکند: «هوا تاریک تاریک بود وجاده تنگ. سرعت بولدوزر زیاد بود و من غرق گفتگو با خودم. داشتم میرفتم که یک دفعه دنیا روی سرم خراب شد. هر ثانیه دهها گلوله میخورد دوروبرم. دست وپایم را گم کردم، رسیدم به سنگر ارتشیها. گلولهای صاف خورد سمت راستم. ترسیدم، خواستم خودم را جمع و جور کنم که بولدوزر به ستونهای سنگر ارتشیها نخورد که دوتا گلوله دیگر خورد کنارم. قاطی کردم، به جای دستی راست، دستی چپ را کشیدم. بولدوزر عقب عقب رفت که برود روی سنگر ارتشیها. داد زدم و گفتم: یا اباالفضل..» (داستان خیالت راحت از کتاب اکبرکاراته و آسانسور- صفحه ۱۳). نثر داستانها بسیار روان، ساده و نوجوانانه است و در هر داستان یک ماجرای متفاوت و مستقل مربوط به جنگ رخ میدهد. اما شخصیتهای داستان مثل خود راوی، آقای جلالی، قاسم، معطری، نوری، حجتی، معاون، حاج بابایی، غلام علی، نصرالله واکبرکاراته و بقیه، در همه داستانها حضوردارند. ماجراهای ۱۰ جلدی این مجموعه با این عناوین توسط انتشارات «مطاف عشق» وابسته به «موسسه روایت سیره شهدا» از سال ۱۳۹۳ به بعد منتشر شده اند: «اکبرکاراته و آسانسور»، «اکبر کاراته و آقایون کچل»، «اکبر کاراته و فسقلیهای شکمو»، «اکبرکاراته و جورابش» و...
نگاهی به زندگی نویسنده
شهید محسن صالحی (متولد ۱۳۴۸) که از جانبازان شیمیایی زمان جنگ بود، طنز را به خوبی میشناخت و به نظر من با تمام دردی که به واسطه جانباز بودنش متحمل بود، اما در داستانهایش همیشه میخندید. ایشان که تحصیلات حوزوی داشت، به مدت ۲۰ سال در قم زندگی کرد و سپس به دستور پزشکش به خاطر عود کردن بیماری ریوی به روستایشان در نجف آباد اصفهان رفت و پس از سالها تحمل بیماری، در اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ در همان جا آسمانی شد و به همرزمان شهیدش پیوست. «آی بچههای ناز، یک قصه از نماز»، «زری کوچولو»، «اگر نامهربان بودیم، رفتیم»، «رقص سنگ»، و «خواستگار ذلیل مرده» از دیگر آثار انتشار یافته این شهید است که به جز مجموعه داستانهای «اکبرکاراته» از او به یادگار مانده است.