سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: بیچارهاش میکنم. فکر میکند شهر هرت است؟ کاری میکنم که مرغهای آسمان به حالش گریه کنند. چگونه توانست سر من کلاه بگذارد؟ یک عمر شریکش بودم، حساب و کتاب همه چیز را راست و درست داشتم. دست آخر کلاه من را برداشت. از قدیم گفتهاند به کسی برای شراکت اعتماد نکن ولی من اعتماد کردم و این شد عاقبت کارم. فکر کرده است آدم سادهای هستم! درست است که سادگی کردم و رو دست خوردم، ولی بیدست و پا که نیستم. تلافی کارش را سرش درمیآورم. همه جا آبرویش را میبرم. نمیگذارم آب خوش از گلویش پایین برود... امثال این جملات را شنیدهایم یا بارها گفتهایم! این نکته در اندیشه نویسندگان و بزرگان جهان وجود داشته و دارد و چه بسیار آثاری که در این رابطه به وجود آمده است. در یکی از داستانها که فیلمها و ترجمههای بسیاری از آن تهیه شده است، رمان بینوایان نوشته ویکتور هوگو است. شاید کمتر کسی در دنیا پیدا شود که این رمان بزرگ قرن نوزدهم را نخوانده یا فیلم و سریالی از آن را ندیده باشد. در این داستان، ژانوالژان، قهرمان داستان که تازه از زندان آزاد شده و حبس ۱۹ سالهای را پشت سر گذاشته است، شمعدانیهای نقره یک کشیش را میدزدد. این قهرمان بار نخست نیز به دلیل دزدی نان به زندان رفته است. پلیس او را که شمعدانیها را دزدیده است، دستگیر میکند و پیش کشیش میبرد. اما کشیش با بزرگواری دزدی او را انکار میکند و با این بزرگواری کشیش ژانوالژان فرصت دوبارهای برای زندگی در جامعه پیدا کرده و اتفاقات مهمی را پیش میآورد. داستان بینوایان به خوبی نشان میدهد که میشود از اشتباهات دیگران گذشت، حتی اگر باعث خسرانی به ما شده باشد.
بزرگوار بودن و کنترل آنچه میتوانیم انجام دهیم، ولی انجام نمیدهیم، کار آسانی نیست. گاهی بسیار دشوار است که ببینی و بگذری. گاهی نمیتوانیم از آنچه بر ما رفته است چشم بپوشیم برای همین دست به رفتارهایی میزنیم که اگر با خودمان میشد شاید نمیتوانستیم تاب بیاوریم.
ما مختار هستیم که انتخاب کنیم. میتوانیم با رفتارهایی که شاید پس از مدتی از انجامشان احساس شرم و عذاب هم کنیم، تمام دردی را که از موقعیت ناخوشایندمان پیدا کردهایم، در قالب رفتارها و تصمیمات نامناسب و حتی غیراخلاقی به عامل آن، انتقال دهیم، اما این درمان ما نخواهد بود. در این صورت درد ما پایانی ندارد و در این راه بیشتر و بیشتر نیز خواهد شد. درون دادگاهها و مراجع قضایی، یا حتی تنهایی بسیاری از کسانی که حقی از زندگیشان پایمال شده است میتوان دردهایی را پیدا کرد که اثر و ردپایی از روابط ناخوشایند وجود دارد. روابطی که در پایان با عملکردی نازیبا از هم گسسته است.
یکی از دوستانی که میشناسم، به دلیل برخی مشکلات با یکی از اعضای خانواده خود دچار اختلاف شد. هنگامی که مشاجره سختی بین آن دو درگرفت، یکی از آنان شروع کرد به ناله و نفرین. آنقدر طرف دیگر را نفرین کرد که سایر اعضای خانواده باورشان نمیشد. با خود میگفتند، این همانی است که تا پیش از این اتفاق با همه مهربان بود؟ این نفرینها دل طرف دیگر مشاجره را به درد آورد و ارتباطش را با او قطع کرد. پس از چندی که مشکلات حل شد و هر دو طرف نیز آرام شدند، هنوز با ناباوری در بهت از نفرینهای آن عضو خانواده به سر میبرد. دیگر نمیدانست به کجا میتواند پناه ببرد و به چه کسی اعتماد کند! مگر نه این است که خانواده هر شخصی عزیزترین و معتمدترین کسی است که میتواند داشته باشد؟ او آن روز با چالش بزرگی روبهرو شده بود و دیگر نمیتوانست احساس تنهایی و از سوی دیگر بیاعتمادی به دیگران را در خود متعادل کند.
آسیبی که به روان این شخص وارد شده و سرخوردگی مفرطی که درونش ایجاد شده بود، دیگر نیاز به درمان داشت.
گاهی نمیدانیم که به راستی با طرف مقابل خود چه میکنیم! اگر درک کنیم که چه رنجی را برای او پدید میآوریم، شاید از انجامش بتوانیم صرف نظر کنیم و به طریقی جلوی خود را بگیریم. آگاهی معجزه میکند. بالا بردن درکمان از ابعاد مختلف مسائل و موارد زندگی میتواند راهی باشد برای عملکرد درستمان. در این صورت شاید بتوانیم باور کنیم که حتی نفرینهایی که ریشهاش در خشم ماست و نه در قلبمان، میتواند چه آسیبی به دیگری وارد کند.
از سوی دیگر اختلافی که رخ داده است، ممکن است در نتیجه عملکرد پیشین ما باشد، پس دلیلی ندارد تا وقتی مشکلی پیش آمده، برخورد نامناسب و زشتی داشته باشیم.
هنگامی که دو نفر را میبینم که با هم رفیق و دوست بوده و پس از مدت زمانی دچار اختلاف میشوند با خودم میگویم به راستی کسی از آینده خود خبر ندارد، پس بهتر است امروز را که همه چیز در خوبی است، به خوبی هم بگذرانم و آنقدر عشق و صداقت به ارتباط بدهیم که نه تنها خوراک امروز، که ذخیره روز مبادا هم باشد. شاید خدایی ناکرده روابط تیره و تار شد، آنوقت به خاطر عشقی که در رابطه ذخیره شده است، اختلافات به نزاع و دشمنی تبدیل نشده و سرانجام خیری پیدا کند. بگذریم از اشخاص بیماری که محبت را با بیمحبتی و رفتار نامناسب پاسخ میدهند. این دسته از افراد ممکن است قدر محبت کوچک و بزرگ دیگران را ندانسته و هر آن، آنها را از یاد ببرند و رفتار نادرستی از خود نشان بدهند.
ولی از این استثناها گذشته، محبت میتواند معجزه کند، ارتباطی که با صداقت و عشق رقم بخورد، نتیجه خوبی هم خواهد داشت، اگر نتیجه دلخواهمان را نداشته باشد، دست کم نتیجه مناسبی خواهد داشت و مخرب نخواهد بود. این نکته که ما میخواهیم بیشترین بهره را از رابطهای ببریم و آن چه یا آن چیزهایی را که مد نظر داریم در رابطهای به دست بیاوریم، ممکن است جذبکنندههای خوبی برای پیش آمدن پایان، آن هم پایانی دردناک برای یک رابطه باشد.
اگر در طول ارتباط، به این موارد بیشتر فکر کنیم و بپذیریم که یک رابطه تنها برای به دست آوردن خواستههای ما به وجود نیامده و خواستههای دیگری نیز از سوی یک شخص یا اشخاص آن سوی ارتباط رقم خورده است، در این صورت شاید بهتر بتوانیم طرف دیگر ارتباط را درک کنیم و در پی آن رفتار درستتری از خود نشان دهیم.
از قدیم چه خوش گفتهاند که «خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج». وقتی خشت نخست یک رابطه بر کسب منافع شخصی و یک نوع تنگنظری باشد، طبیعی است که آجر پایانی این دیوار صاف و بینقص نخواهد بود و چه بسا که به نیمه نرسیده فرو ریزد و از هم بپاشد. با کمی مهندسی در سبک زندگیمان میتوانیم روابط بهتری بسازیم که با پایان و دلخوری همراه نباشد.