سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز رحلت شهادتگونه زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی است. او که در دوران طولانی و دشوار اسارت، تکیهگاه دل و ضمیر آزادگان مظلوم بود و آنان را به آینده روشن و آزاد بشارت میداد. اینک در تکریم زندگی و زمانه سیدآزادگان، منش وی را در آیینه خاطرات شماری از یاران و دوستان بازخوانی کردهایم. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
دکتر غلامعلی حداد عادل: زندگی ساده، اما عمیق و سرشار از راز و رمز!
در پی رحلت شهادتگونه حجتالاسلام والمسلمین سیدعلیابوترابی، سوگنامههای فراوانی برای وی قلمی گشت. یکی از پر مضمونترین آنها، یادداشت دکتر غلامعلی حداد عادل بود که شمهای از آن در پی میآید:
«ابوترابی با قامتی بلند و قدمهای استوار، چهره روشن و نماد درخشان آزادگی بود. شرکت در جنگ برای دفاع از وطن و تحمل ۱۰ سال اسارت همراه با سرافرازی و مظلومیت، تصویر گویایی است که از حجتالاسلام والمسلمین ابوترابی در ذهن همه ایرانیان نقش بسته است. او افتخار روحانیت انقلابی ایران بود. دیندار و باتقوا، مؤمن و خدا ترس، ساکت و بیادعا، بیاعتنا به دنیا و عناوین و مقامات ظاهری آن و مصمم و سختکوش در مبارزه با ظلم و دفاع از حق و عدالت. اما اینها همه عناصر شخصیت این سید مظلوم نیست. در شخصیت به ظاهر ساده، اما در واقع عمیق و سرشار از راز و رمز او، عناصر دیگری نیز وجود دارند که باید گزارش آنها را از زبان و قلم کسانی شنید که با او همرزم و همبند بودهاند. ابوترابی در سالهای اسارت، امیدبخش دلهای رزمندگانی بود که در دفاعمقدس ملت ما به اسارت دشمن درآمدند. او تکیهگاه و پشتیبان جمع پریشان آزادگانی بود که در پنجه دشمن غدار اسیر شده بودند. پس از آزادی از اسارت هم، سید آزادگان جنگ تحمیلی و پشتوانه قدرت، شرف و سربلندی آنان بود. سیدعلی اکبر ابوترابی، هم در اسارت آزاده بود و هم در آزادی. او هم از بوته آزمایشهای سالهای جهاد و اسارت و هم از بوته آزمایش سختتر سالهای رهایی از اسارت و زندان سربلند بیرون آمد. بسیار دیدهایم کسانی را که در آزمایش اول، یعنی در جهاد اصغر موفق بودهاند، اما در آزمایش دوم که همان جهاد اکبر است، شکست خوردهاند. وقتی ابوترابی همراه دیگر آزادگان سرافراز به میهن بازگشت، همه جا با استقبال و احترام روبهرو شد و به سرعت مشهور خاص و عام گردید. عناوینی، چون نماینده ولیفقیه در امور آزادگان و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، در کنار نام او قرار گرفت، اما ابوترابی عوض نشد. او پیوسته همان روحانی ساکت بیادعای بیاعتنای به چرب و شیرین دنیا باقی ماند و جز به خدا و تلاش برای آسایش و کمال خلق خدا نیندیشید. به درختان لاغر و کم و شاخ و برگ کویر میمانست که با ریشههایی عمیق در دل خاک خشک بیابان و با مختصری باران زنده میماندند و مقاومت میکنند و طوفانهای مهیب را از سر میگذرانند و پا برجا میمانند. او پیوسته، عمامه سیاه خود را که یادگار اجداد به خون غلتیده مظلوم بود، چه در کسوت روحانیت و چه در لباس رزم، بر سر داشت و بدان مباهات میکرد.»
مهندس مهدی چمران: او بسان یک رزمنده عادی، لباس رزم به تن کرده بود!
زندهیاد ابوترابی در آغازین ماههای دفاع مقدس با سردار شهیددکتر مصطفی چمران همرزم و مورد علاقه و تکریم شدید آن مجاهد بزرگ بود. مهندس مهدی چمران جلوههایی از خصال آن روحانی انقلابی در آن دوره را، به شرح ذیل به قلم آورده است: «نوشتن درباره ابوترابی، آسان نیست. کسانی هستند که شاید حماسهها خلق و فداکاریها کردند، اما امروز که آنها را میبینیم، متأسفانه از آن حضور، خلوص، خضوع، تواضع و حالت گذشته در آنان اثری نیست. نمیخواهم بگویم تا به جایی رسیدند خود را گم کردند، بلکه خوشبینانه میگویم که حالت سابق را حفظ نکردند. جناب ابوترابی دوران بسیار سختی را پشت سرگذاشت، دورانی که تحمل آن برای انسانهای عادی هم بسیار سخت است، چه رسد به فردی با آن جثه ضعیف که حتماً غیرقابل تحمل خواهد بود، مگر آنکه آدمی، اعتقاد عمیق و راسخ به روز واپسین داشته و از حالات عرفانی و معنوی متعالی برخوردار باشد که او چنین بود. یادم است شبی در اتاق عملیات بودیم و دکتر، طرح عملیات را برای فرماندهانش تشریح میکردند و حاج آقا ابوترابی هم حضور داشتند. در آن شب، دکتر فعالیتهای سیاسی ایشان را برای جمع تشریح کردند. من احساس میکنم آنچه برای دکتر مهمتر بود، خلوص چنین فردی با آن سابقه بود. فردی که بدون هیچ خودنمایی و زیادهخواهی، مثل یک رزمنده عادی، لباس رزم به تن کرده بود و مثل سایرین میجنگید و دلش نمیخواست کسی او را بشناسد. ما هم در ابتدا نمیدانستیم ایشان کیست. در آنجا مدرسهای بود که رزمندگانی که از قزوین میآمدند، همه با لباس معمولی بسیجی به آنجا میرفتند. کسی که با لباس روحانیت میآمد، طبعاً در میان جمع، شاخص میشد و ما کمکم پی بردیم که ایشان انسان بسیار بزرگی است. دکتر چمران نیز یکی از اسوههای خلوص بود و به اعتقاد من از همین رو، ارتباطی معنوی بین آن دو ایجاد شده و خلوص ابوترابی، چمران را به خود جذب کرده بود. در آن زمان میخواستیم یکی از موقعیتهای دشمن را در تپههای اللهاکبر شناسایی کنیم. حاجآقا شناسایی یکی از موقعیتهای خطیر را پذیرفتند و همراه دو سه نفر دیگر رفتند. راهی بسیار سخت و صعبالعبور بود. حاجآقا وارد تپهها شدند و سپس در محاصره دشمن، گرفتار آمدند. حاجآقا ابوترابی انسانی چند بعدی بودند. ایشان از یک سو روحانی و از سوی دیگر رزمنده بودند و برنامهریزی و هدایت فکری رزمندهها را با نبوغ خاصی انجام میدادند. از سوی دیگر، در اسارت با مدیریت خاص خود، خطرات بسیاری را برای اسرای عزیز ما به جان خریدند. پس از اسارت ایشان، همه تصور میکردند که شهید شدهاند. از جمله شهیدچمران که مرثیهای خواندنی برای ایشان نوشتند.»
مهندس سیدمرتضی نبوی: او در روح و ذهن، در این دنیا نمیزیست!
ابوترابی مجاهد پس از بازگشت به ایران بعد از اتمام دوره اسارت، با رأی بالای مردم تهران، دو دوره به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی برگزیده شد. مهندس سیدمرتضی نبوی در این دو دوره با وی همکار بود و پس از ارتحال او، سیره وی را به شرح ذیل واگویه کرد: «ایشان واقعاً معلم اخلاق بودند. آدم کاملاً وارستهای بودند. هیچ چشمداشت شخصی نداشتند و مسئله من کاملاً برایشان حل شده بود! میشود گفت این دنیایی نبودند و بیشتر غرق در حال ذکر و نزدیکی با خدا و اینطور مسائل بودند و آنطوری که من شنیدم و میشد از نوع خصوصیات و برخوردهای ایشان دریافت کرد، این بود که ایشان از امام زمان (عج) خواسته بودند که عمرشان را وقف خدمت به مردم بشود و کاملاً همین خصوصیت در ایشان بارز بود و شبانهروز مشغول خدمت به مردم بودند و این در حقیقت ملکه ایشان بود. من اخیراً متوجه شدم که ارتباطی بین ایشان با حاجآقا الطافی که در همدان هستند و آدم بسیار منزه و اهل عرفان و مخلصی هستند، وجود داشت و ایشان از حاجآقای ابوترابی در جلسهای که من اخیراً حضور داشتم، تجلیل میکردند. ایشان به خودشان خیلی سخت میگرفتند تا زندگی برای دیگران آسانتر شود و فکر نمیکنم کسی در زندگی اجتماعی از ایشان آزاری دیده یا دلخوری پیدا کرده باشد. میشود گفت با تعبیر لطیفی این حدیث: الانسان عبید الاحسان در روابط سیاسی هم انسانها را با احسان خودشان عبید و جذب و شیفته خود میکردند و رابطه احسان در مشی و اخلاق سیاسی ایشان غلبه داشت. به نظر میآید که جامعه امروز ما و بهخصوص نسل جدید بیش از هر چیز به یک الگوی ایثار احتیاج دارد. اگر در شرایط جامعه قبل از انقلاب، ایثار را میگفتیم فقط یک فضیلت است و یک واجب نیست، ولی وقتی جمهوری اسلامی تشکیل شده و قرار است که حکومت براساس معارف، اخلاق و تربیت اسلامی اداره شود، بیش از هر چیز احتیاج به ایثار است و افراد باید از خودشان بگذرند و منافع دیگران را بر خود ترجیح بدهند تا مشکلات حل شود.
همانطور که ایشان محیط اسارت را برای سایر اسرا قابل تحمل کردند و از آنها اسوههای مقاومت ساختند، آن هم با خصوصیات مختلف اخلاقی آزادگان، با این الگو توانستند خیلی از افراد را جذب کنند، در جامعه امروز جوانان به الگویی احتیاج دارند که بتواند جذابیت داشته باشد و آن، همین الگوی «ایثار عملی» است. یعنی امروز آدم خوب احساس میکند که جوانها عمدتاً جذب کسانی میشوند که از این ویژگی در مشی خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در همه روابط اجتماعیشان برخوردار باشند. مسائل شخصی آنها حل شده باشد و بتوانند راحت از حق خود بگذرند؛ برای اینکه اشکالاتی که در جامعه پیش میآید، همه ناشی از کشمکشهایی است که براساس حقوق و منافع شخصی و منافع گروهی و منافع سیاسی و از این مسائل پیش میآید. آن کسانی میتوانند مشکلات را حل کنند و الگو باشند و دست به اقدامات مهمی بزنند و اختلافات را به وحدت تبدیل کنند که از خصوصیت ایثار برخوردار باشند. با توجه به اینکه ایشان وجودشان وقف دین و مردم و جامعه بود، به نظر میآید که این بعد از شخصیت ایشان میتواند کاملاً الگوی جذابی برای نسل جوان باشد.»
حسن نوروزی: او به آزادگان آرامش و بردباری هدیه کرد
در باب کردار وحدتآفرین و آرامشبخش زندهیاد ابوترابی در دوران اسارت سخن بسیار است. او از بدو حضور در اردوگاههای آزادگان در عراق، به یاری اسرای مظلوم کشورش شتافت و به آنان بردباری و طمأنینه آموخت. حسن نوروزی یکی از آزادگان مشحور با ابوترابی در آن دوره، در اینباره میگوید: «سال ۱۳۶۰ بود که ما از وجود شخصی به نام آقای ابوترابی در زندانهای بغداد مطلع شدیم. اولین برخورد ما با ایشان، در اردوگاه موصل ۴ اتفاق افتاد. اکثر اسرای جوان، در غربت، با یک شخصیت روحانی و بزرگتر از خودشان برخورد کردند. وجود ایشان برای همه پذیرفته شد. او مثل یک چیزی بود که القاء شده باشد. آشنایی با ایشان، از طریق سخنرانیهایی بود که انجام میدادند. این سخنرانیها نوشته و در آسایشگاهها پخش میشد. مجموع اسرایی که در اردوگاه موصل ۴ جمع شده بودند، در واقع شلوغها و تبعیدیهای اردوگاههای دیگر بودند. پس از درگیریهای به وجود آمده از اردوگاه موصل یک و ۲ و اردوگاه رمادیه، رهبران را به اردوگاه موصل ۴ تبعید کرده بودند و اینها در مقابل عراقیها واکنش شدید داشتند، اما با ورود حاج آقا ابوترابی، یک حرکت آرام و نرمی در مقابل عراقیها شکل گرفت. ایشان به ما که بهعنوان اسیران اغتشاشگر به آن اردوگاه منتقل شده بودیم، نصیحت میکردند: نرم بگیرید و نرم باشید! به همین خاطر، تغییر و تحولی از آن وهله اول برای اسرا حاصل شد و همان روزهای اول، این مسئله برای اسرا جا افتاد. حاج آقا در سال اول حضورشان در اردوگاه ما، بیشترین وقتشان را صرف هماهنگی اسرا میکردند. ایشان معتقد بودند که اسرا باید به هم خدمت کنند، روحیه همدیگر را حفظ بکنند و مراوده و دوستی داشته باشند تا اینکه تعلیم و تعلم را پیش بگیرند! گرچه در این ایام، ایشان نتوانستند روی زمینه تعلیم و تعلم چندان سرمایهگذاری کنند. حاج آقا ابوترابی، رفتار سیاسی اسرا را با سخنرانیهایشان هدایت میکردند. تضعیف روحیه اسرا با پخش اکاذیب، از جمله کارهایی بود که معمولاً توسط عراقیها در مجموعه اسرا صورت میگرفت، اما در زمان رهبری حاج آقا، چنین جوی کمتر ایجاد میشد و اگر مسئلهای هم بود، ایشان با سخنرانی، توطئه دشمن را خنثی میکردند یا از طرف اسرا با اجرای تئاتری در مقابل همان جمع، به حل آن مسئله کمک میشد. حاج آقا ابوترابی به اسرا میگفتند که شما در برابر عراقیها ساکت باشید و نرم برخورد کنید، عراقیها هم از خود ملایمت نشان میدادند. وقتی عراقیها میدیدند که اسرای اردوگاه موصل ۲ که با صابون به طرف آنها حمله میکردند و دعا میخواندند و گریه میکردند و ساکت نمیشدند یا همه نماز جماعت میخواندند یا در وقت ورزش صبحگاهی مثل جبهه شعار میدادند، با نصیحتهای حاج آقا دست از شورش و اغتشاش برداشتهاند و نرم شدهاند، طبیعی بود که آنها هم مراعات میکردند. به آنها گفته میشد که شما هم مراعات کنید که ما بتوانیم اسرا را کنترل کنیم. اگر شما فشار بیاورید، ما هم نمیتوانیم آنها را کنترل کنیم. این زمان برای اسرا، زمان تسکین اعصاب، بعد از یک دوره بحران و شورش در اردوگاهها بود. اسرایی که در حملههای فتحالمبین و بیتالمقدس و اوج درگیریهای ما با منافقین در جبهههای داخلی اسیر شده بودند و هنوز حالت انقلاب و شورش داشتند و به هیچ عنوان ساکت نمیشدند، تنها حرفهای حاج آقا ابوترابی بود که به آنها آرامش میداد.»