کد خبر: 1005879
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۲۶
گفت‌وگوی «جوان» با رزمنده حاضر در عملیات کربلای ۴ پیرامون غواص‌های دست بسته
خرداد ۱۳۹۴ بود که خبر رسید پیکر پاک ۱۷۵ شهید غواص که گفته می‌شد تعدادی از آن‌ها با دست‌های بسته زنده به گور شده‌اند، با حضور گسترده مردم تشییع و به خاک سپرده شدند.
علیرضا محمدی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: خرداد ۱۳۹۴ بود که خبر رسید پیکر پاک ۱۷۵ شهید غواص که گفته می‌شد تعدادی از آن‌ها با دست‌های بسته زنده به گور شده‌اند، با حضور گسترده مردم تشییع و به خاک سپرده شدند. بازتاب این خبر در سطح کشور به گونه‌ای بود که بسیاری از چهره‌های هنری، فرهنگی و ورزشی نیز به آن واکنش نشان دادند و عطر و بوی شهدا همراه با زمزمه یا حسین (ع) انبوه تشییع‌کننده‌ها، در شهر‌ها و کوچه‌های‌مان پیچید. قرار داشتن در سالگرد این تشییع باشکوه را فرصتی دانستیم تا در گفتگو با محمد سلطانی از غواصان و رزمنده‌های حاضر در عملیات کربلای ۴، به تشریح وقایع آن روز‌ها بپردازیم.

ماجرای کربلای ۴ برای شما از کجا شروع شد؟

من سال ۶۰ وارد سپاه شدم. پیش از کربلای ۴ در مخابرات بودم، اما وقتی علی تابش یکی از اقوام‌مان به شهادت رسید، تصمیم گرفتم وارد گردان‌های خط‌شکن شوم و راه علی را ادامه بدهم. به گردان حضرت علی‌اصغر (ع) به فرماندهی شهید ستار ابراهیمی رفتم و آموزش‌های غواصی را پشت سر گذاشتم. البته آن موقع نمی‌دانستیم که قرار است عملیات پیش رو در کجا انجام شود. چون سال قبل والفجر ۸ با حضور موفق غواص‌ها انجام شده بود، یگان‌های غواصی می‌رفتند تا خودشان را به عنوان یک یگان موفق و کارآمد در لشکر‌ها معرفی کنند. خلاصه مدتی آموزش غواصی را پشت سر گذاشتیم و به موسم عملیات کربلای ۴ رسیدیم، اما من به عنوان غواص وارد این عملیات نشدم.

شما که آموزش غواصی را پشت سر گذاشته بودید چه شد که به عنوان غواص وارد عمل نشدید؟

چند روز قبل از شروع عملیات مشکلی برایم پیش آمد که ناچار شدم به همدان برگردم. رفتم و بعد که قضیه اعزام سپاه محمد (ص) به جبهه‌ها پیش آمد، ماشین پیدا نمی‌کردم که بتوانم به جبهه برگردم. چند روزی را از دست دادم تا اینکه توانستم به هر نحو ممکن خودم را در دزفول به حاج‌ستار برسانم. من را که دید گفت دیر آمدی و ناچار شدم کسی دیگر را به جای تو فرمانده دسته غواص‌ها بکنم. به همین خاطر من به همراه خود حاجی و با قایق ایشان وارد عملیات شدیم.

در کربلای ۴ چه گذشت و چه دیدید؟

آن شب ما از پشت خرمشهر و سوار بر امواج کارون با ۱۷ قایق خودمان را به اروند رساندیم. سه راهی ام‌الرصاص را که رد کردیم آب و آسمان روشن شد. عراقی‌ها رگباری منور می‌زدند. انگار خزانه مهمات‌شان به غیب وصل بود که تمام نمی‌شد. از نخلستان‌های ام‌الرصاص مرتب به سمت قایق‌ها شلیک می‌کردند. خیلی از قایق‌ها در همین گیر و دار غرق شدند، ولی قایق ما توانست خودش را به ساحل دشمن برساند. آنجا با غواص‌های لشکر فجر روبه‌رو شدیم. اما از غواص‌های خودمان خبری نبود. شب را به هر نحو ممکن در برابر دشمن مقاومت کردیم، ولی صبح که از راه رسید دیگر عرصه برای‌مان تنگ شد و رفته رفته به محاصره دشمن درآمدیم. نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. هوا هم روشن بود و نمی‌توانستیم مقابل تیربار دشمن از روی آب عبور کنیم. به ناچار نزدیکی‌های ظهر به اسارت دشمن درآمدیم.

چه اتفاقی برای غواص‌های گردان شما افتاده بود؟

بعد‌ها فهمیدیم وقتی غواص‌ها به خط دشمن می‌رسند متوجه هوشیاری بعثی‌ها می‌شوند و همان روی آب خیلی‌ها مورد اصابت شلیک هدفمند دشمن قرار می‌گیرند و به شهادت می‌رسند. برخی هم زیر موانع و سنگر‌های کمین گیر می‌افتند و انتظار آرام شدن اوضاع را می‌کشند که با روشنایی هوا به اسارت درمی‌آیند. در واقع غواص‌ها با آتش دشمن زمینگیر شده و خیلی‌های‌شان شهید شده بودند. ما بعد‌ها غواص‌ها را در مراحل دیگر اسارت دیدیم.

ماجرای زنده به گور کردن غواص‌ها چیست؟ این موضوع شاهد عینی ندارد؟

من شاهد این موضوع نبودم، ولی در همان شب‌های اولی که اسیر شده بودیم، یک بار ما را به مقر سپاه سوم عراق بردند. در آنجا همگی در یک محوطه کوچک نگهداری می‌شدیم. غواص‌ها همچنان لباس‌های تنگ مشکی رنگ‌شان را داشتند که خیلی جلب توجه می‌کرد. بعثی‌ها هم آن‌ها را بیشتر اذیت می‌کردند، چون در والفجر ۸ ضرب شست خوبی از غواص‌ها خورده بودند، می‌خواستند اینجا یک جوری تلافی کنند. خلاصه شب تعدادی از غواص‌ها ناگهان از خونریزی و ضعف روی زمین افتادند. به نظرم نوع رنگ لباس‌های‌شان باعث شده بود مجروحیت بعضی از این عزیزان مشخص نشود و به مرور از فرط خونریزی بی‌هوش شوند. همچنین غواص‌ها شب عملیات داخل امواج خروشان اروند تقلای زیادی کرده بودند و همین باعث شده بود قوای جسمی‌شان بیشتر از باقی رزمنده‌ها تحلیل برود. آن شب وقتی غواص‌ها از هوش رفتند ما از نگهبان‌ها خواستیم آن‌ها را به درمانگاه ببرند. آمدند و بچه‌ها را بردند، ولی بعد‌ها که فکرش را کردم، احساسم این بود که مبادا تعدادی از این ۱۷۵ غواص دست بسته، از همین بچه‌هایی بودند که آنجا در کنار ما از هوش رفتند چراکه دشمن آن‌ها را به جای نامعلومی انتقال داد و دیگر از سرنوشت‌شان باخبر نشدیم.

برخورد مردم با شهدای غواص و تشییع پیکرشان واقعاً کم‌نظیر بود، به نظر شما چه حسی باعث می‌شود که مردم با گذشت سه دهه چنان توجهی به شهدای‌شان نشان بدهند؟

این بچه‌ها (چه غواص و چه سایر رزمنده‌ها) فرزندان همین مردم هستند. خصوصاً که شهدای کربلای ۴ مظلوم و غریب هستند. این عملیات نهایتاً در ۳۶ ساعت انجام گرفت. در همان ساعات اول هم عملیات لغو شد، ولی جمع و جور کردن آن و بازگشت نیرو‌ها ۳۶ ساعت طول کشید. در همین چند ساعت، عراقی‌ها با انبوه سلاح‌ها و بسیار هدفمند روی بچه‌ها آتش گشودند. واقعاً محشر سختی بود. با این وجود ما توانستیم تلفات زیادی را به آن‌ها وارد کنیم. غواص‌ها در این عملیات مثل عملیات والفجر ۸ عملکرد خوبی داشتند. در برخی از خط‌ها به‌رغم هوشیاری دشمن، غواص‌ها توانسته بودند خط اول دشمن را بشکنند. در همان خطی که ما وارد شدیم غواص‌های لشکر فجر پیش از ما کانال دشمن را تصرف کرده بودند. همه این حماسه‌آفرینی‌ها، جانفشانی‌ها و اخلاصی که بچه‌های غواص داشتند، باعث شد مردم این‌طور آن‌ها را دوست داشته باشند و در تشییع پیکرشان حماسه‌ای تاریخی خلق کنند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار