سرویس تاریخ جوان آنلاین: امروزه بخشهایی از فضای مجازی، به آوردگاه مجعولات طنزگونه در باب کارنامه رضاخان تبدیل شده است. در بررسی این دست از تحریفات، با علیاکبر رنجبر کرمانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران گفتوشنودی انجام شده است که نتیجه آن پیشروی شماست. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
با توجه به اینکه در دوران معاصر با روایتهای جعلی بسیاری در فضای مجازی مواجه هستیم، بفرمایید این روایتهای جعلی با چه اهدافی در تاریخ ساخته میشوند؟
بِسْمِاللهِالرَّحْمَنِالرَّحیم. بله امروزه بسیار در فضاهای مجازی و کانالهای ماهوارهای نسبتهای دروغ به کسی داده یا درباره رویدادهای تاریخی دروغپردازی و حتی گاهی ذیل این مطالب، مأخذ هم گفته میشود. برای نمونه در یکی از این کانالها با ذکر صفحه و مأخذ از کتاب «پاسخ به تاریخ» آورده بود که محمدرضاشاه پهلوی، کرونا و برآمدن چین و قدرت عظیم آن و حوادث امروز را پیشبینی کرده بود و جملات دقیقی را هم از قول محمدرضاشاه نوشته بود. من چاپهای مختلف این کتاب را مطالعه کردم و یقین داشتم این حرف دروغ محض است، اما با این حال چنین مطلبی در فضای مجازی گفته میشود. هدف هم از طرح این مسئله مشخص است، یک مقدار برای تبلیغ، یک مقدار برای تأثیر سیاسی و یک مقدار هم زمینهسازی برای دروغهای بعدی است. این شیوهها امروز به شدت رایج هستند. مورد دیگری عرض میکنم. چند وقت پیش بین مردم ایران شایع شده بود که فلسطینیها اساساً ناصبی و دشمن اهلبیت (ع) هستند؛ لذا برخی از مردم ایران معترض شده بودند که ما چرا باید به دشمنان اهلبیت (ع) کمک کنیم؟ هرچند مقام معظم رهبری در این زمینه توضیحی دادند، اما کاملاً معلوم بود این شایعه را سرویس اطلاعاتی اسرائیل ساخته است و در شبکههای مجازی گذاشته و آنها هم پخش کردهاند.
آیا واقعاً آنطور که امروز سلطنتطلبان وانمود میکنند، رضاخان باعث پیشرفت کشور شد و ایران را از عقبماندگی نجات داد؟
میگویند دروغ را باید آنقدر تکرار کنی تا همه باور کنند. به همین خاطر به دروغ گفته میشود که همه لوازم پیشرفت ایران را رضاشاه فراهم کرده است، در حالی که قبل از رضاشاه ما در ایران، علاوه بر سینما و دانشگاه، دبیرستان و مدرسه برای تربیت معلم برای مدارس دختران به نام دارالمعلّمات داشتیم. یعنی اتفاقاً ایران در یک فضای دموکراتیک بود و تمام مظاهر دنیای مدرن در ایران در حال رشد و توسعه بود ولی رضاشاه آمده و سد راه پیشرفت ایران شد.
اما از جمله مسائلی که بسیار درباره آن صحبت میشود، تأسیس دانشگاه توسط رضاخان و فراهم ساختن شرایط برای تحصیلات عالیه است؟
این هم یکی از این دروغهایی است که به رضاشاه منتسب میکنند، در حالی که به هیچوجه اینطور نیست. اولین دانشگاه را امیرکبیر به اسم دارالفنون در ایران تأسیس کرد و برای تدریس در آن از خارج در رشتههای مختلف استاد آورد. ایران قبل از کودتای رضاخان دارالمعلمات (دانشسرای تربیت معلم زن) داشت و قرار بود ابتدا یک دانشگاه تربیت معلم در ایران تأسیس شود که در آن دبیران لیسانسیه برای آموزش در دبیرستانها تربیت شوند و دبیرستانها هم باعث افزایش تعداد داوطلبان ورود به تحصیلات عالیه شود و آموزش عالی در ایران توسعه پیدا کند. ناگفته نماند پیش از کودتا ایران دارای ۱۷دبیرستان دخترانه بود. در سال ۱۲۹۷ دو سال قبل از کودتای رضاشاه، یعنی در زمان سلطنت احمدشاه هم دانشگاهی که امروز به آن دانشگاه خوارزمی میگویند، تأسیس شده بود. مدرسه عالی طب هم از سالها قبل یعنی از سلطنت رضاشاه پزشک تربیت میکرد و رشتههایی از جمله پزشکی، داروسازی و دندانپزشکی و در دو رشته امراض نسوان (بیماری زنان) و چشمپزشکی (کحالی) دوره تخصصی داشت. در واقع پیش از به سلطنت رسیدن رضاخان پزشکان در ایران مدرک پزشکی عمومی میگرفتند و برای دیدن دورههای تخصصی به خارج از کشور میرفتند. مدرسه عالی فلاحت، مدرسه عالی حقوق، علوم سیاسی و... هم مربوط به دوره قاجار ـ دوره مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه ـ هستند. البته الان که من این حرف را میزنم، نسل جوان خواهند گفت طرف حکومتی است که دارد این حرفها را میزند، در حالی که من هرگز و در هیچ زمانی، هیچ سمت دولتیای نداشته و همیشه از راه قلمم نان خوردهام. ممکن است بنده هم مثل همه مردم به خیلی چیزها انتقاد داشته باشم، اما دلیل نمیشود اگر از موضوعی ناراحت هستم، برگردم و بگویم رضاشاه! روحت شاد! آن هم آدمی که جز بدبختی برای ایران ارمغانی نداشت. برگردیم به بحث دانشگاه. بله، کلمه دانشگاه در زمان رضاشاه اختراع شد. چراکه فرهنگستان زبان و ادب فارسی آن دوره چندین لغت زیبا و معنادار را برای واژههای قبلی آنها معادلگذاری کرد. کلماتی مثل شهربانی، شهرداری، دانشکده، دانشگاه و... بنابراین در دوره رضاشاه، علاوه بر ساخت کلمات جدید توسط فرهنگستان، مدارس موجود عالی تهران در هم ادغام شد. مدرسه عالی طب، مدرسه عالی معدن، مدرسه عالی تجارت، مدرسه عالی فلاحت، مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی و دو دانشکده علوم و ادبیات را هم از دانشسرای عالی گرفتند. همه اینها تجمیع و یک واحد حقوقی به نام دانشگاه تهران ایجاد شد و، چون هنوز ساختمان دانشگاه تهران تکمیل نشده بود، این دانشکدهها همچنان در همان محل سابق خودشان باقی ماندند.
یعنی حتی در محل قرارگیری آنها هم ابتدا تغییری ایجاد نشد؟
بله، مدتها طول کشید تا ساختمانهای دانشگاه تهران ساخته شدند. پس به یک معنا، اختراع کلمه دانشگاه مربوط به دوره رضاشاه است، اما قبل از رضاشاه در ایران استادانی در رشتههای مختلف داشتیم که تدریس میکردند. همین بیمارستان امیر اعلم که دکتر امیر اعلم مدتی وزیر بهداری و پزشک مخصوص رضاشاه بود، مربوط به مدتها قبل از رضاشاه است. ابتدا آنجا بیمارستان نسوان و یک بیمارستان تخصصی بود. یعنی کسانی که پزشک میشدند و میخواستند دوره تخصصی زنان را ببینند، به آنجا میرفتند و این دوره را میدیدند.
گفته میشود ارتش نوین ایران را رضاخان پایهگذاری کرده است، این مسئله تا چه اندازه مبتنی بر واقعیت است؟
بله خیلیها تبلیغ میکنند که این رضاشاه بود که ارتش نوین را به ایران آورد، اما باید گفت این عباس میرزا بود که ارتش نوین اروپایی را به ایران آورد. علاوه بر اینکه این ارتش در دوره ناصرالدین شاه توسعه پیدا کرد و در دوره مشروطیت هم برای این ارتش فکرهایی شده بود. به هر حال پیش از روی کار آمدن رضاخان واحدهای نظامی نوین و مدرن در ایران وجود داشت. حال من از طرفداران رضاخان میپرسم، شما که میگویید ارتشی در ایران وجود نداشته است، خود رضاخان با چه نیرویی کودتا کرد؟ یا موقعی که وارد تهران شد، درجه سرتیپیاش را از کجا گرفته بود؟ کلنل کاظمخان سیاح و دیگرانی که کلنل، ماژور، سروان و... بودند، درجههای نظامیشان را از کجا گرفته بودند؟ قطعاً پیش از به سلطنت رسیدن رضاخان ارتش در ایران وجود داشته که ما درجات نظامی داشتیم. حتی قبل از روی کار آمدن رضاخان، دو مدرسه عالی نظامی در ایران داشتیم. مدرسه قزاقخانه که افسر تربیت میکرد و مدرسه دیگری که درجهدارها آنجا تربیت میشدند. یعنی هم مدرسه درجهداری داشتیم و هم مدرسه افسری. علاوه بر این، تعداد زیادی افسر داشتیم که در دانشگاههای نظامی کشورهای دیگر، از جمله حربیّه استانبول یا سنسیر فرانسه درس خوانده بودند و اسامی آنها در تاریخ باقی مانده است، از جمله: سرلشکر محمدحسین میرزا جهانبانی، سرلشکر محمدحسین میرزا فرمانفرما، رزمآرا و... که خارج درس خواندند و در بازگشت به ایران وارد ارتش شدند. یعنی حتی ارتش ما در گذشته افسران تحصیلکرده داشت. البته بینظمیهایی هم در این ارتش وجود داشت که باعث میشد قسمتهای مختلف با هم هماهنگ نباشند.
یکی دیگر از موضوعاتی که همیشه با نام رضاخان همراه بود، مسئله احداث راهآهن در ایران است. ایرانیان تا پیش از این دوره چقدر با این پدیده آشنایی داشتند و تا چه اندازه احداث راهآهن در کشور به رضاخان منسوب است؟
قبل از رضاشاه در ایران ۳۰۰ کیلومتر راهآهن از کنار دریاچه ارومیه تا جلفا وجود داشته و بر سر راه آن پل بسیار بزرگی که با پل راهآهنهای فعلی قابل مقایسه است، توسط روسها ساخته شده بود. همانطور که راهآهن سراسری رضاشاهی را هم رضاشاه با دست خود نساخته بود و حتی مهندسان ایرانی را هم تشویق نکرده بود که آن را بسازند، بلکه سازنده قطعات مختلف راهآهن سراسری دانمارکیها، سوئدیها، آلمانیها و امریکاییها بودند. علاوه بر آن انگلیسیها هم در سیستان و بلوچستان راهآهن میرجاوه- زاهدان و در شیراز راهآهن کازرون - شیراز را ساخته بودند. دولت وقت هم به وسیله یک کمپانی اروپایی یک راهآهن ساخته بود که شهر ری را به تهران متصل میکرد. در گیلان و مازندران نیز بخش خصوصی راهآهنی درست کرده بود. در واقع فکر تأسیس راهآهن به سالها قبل از رضاشاه برمیگردد و ایران از دوره ناصرالدین شاه به دنبال ساخت راهآهن سراسری بود و بارها تا مرز عقد قرارداد هم پیش رفت، حتی نقشه آن هم تا حدودی شبیه همین راهآهن سراسری فعلی و به وسیله مهندسان امریکایی تنظیم شده بود، اما همان سیاستهایی که بعدها به رضاشاه کمک کردند راهآهن سراسری ایران ساخته شود، در دوران قبل مانع از عقد قرارداد ساخت آن شدند. آخرین طرح و برنامه ساخت راهآهن هم مربوط به مرحوم صنیعالدوله، اولین رئیس مجلس شورای ملی و برادر حاج مخبرالسلطنه هدایت است. او حتی برای تأمین بودجه این طرح، مالیات نمک را پیشنهاد داده بود. در زمان رضاشاه هم یکی از افتخاراتی که از آن نام میبرند این است که بودجه راهآهن از مالیات قند و شکر تأمین شده است. حتی بودجه راهآهن در دوره رضاشاه هم گرتهبرداری از طرحی بود که صنیعالدوله در دوره ناصرالدین شاه ارائه کرده بود. کما اینکه وقتی ایستگاه راهآهن تهران افتتاح میشد و همه رجال و خود رضاشاه هم حضور داشتند، یکی درِ گوش مخبرالسلطنه گفته بود باید مجسمه صنیعالدوله را اینجا بگذارند که او ترسیده و گفته بود ساکت باش! چراکه صنیعالدوله هفت سال نخستوزیر رضاشاه و متصدی اجرای این راهآهن شد؛ لذا آن موقع هم برای مردم محرز بوده که راهآهن قبل از دوره رضاشاه وجود داشته است.
شما به اصلاحات رضاخان اعتقاد دارید یا معتقدید او هیچ خدمتی به ایران نکرد؟
من به طورکل با واژههای خدمت و اصلاحات در مورد رضاشاه مخالفم، اما واقعا رضاشاه هیچ خدمتی به کشور نکرد. اگر هم اتفاقی افتاده، پیش از رضاشاه، آن اتفاق به صورت بهتری در حال رخ دادن بوده است. مثلاً اگر دانشگاهی در دوران رضاشاه وجود داشته، خوبش پیش از آن وجود داشته است. حتی قرارداد بدنام ۱۹۱۹ هم بسیار بهتر از قرارداد رضاشاهی و اصلاحات آن بوده است چراکه وثوقالدوله با عقد قرارداد ۱۹۱۹ حداقل میخواست با ظواهر دموکراتیک، ایران را مدرن کند، راهآهن و ارتش نوین به ایران بیاورد یا برای نظم و نسق دادن به اقتصاد و فرهنگ کشور مستشار خارجی به کشور دعوت کند، اما رضاشاه آمد و جنبههای بد آن قرارداد را که وابسته کردن ایران بود، اجرا کرد، منتها با بدترین وضعیت. بنابراین باید روی تکتک مواردی که به عنوان خدمت و اصلاحات رضاخانی مطرح هستند، بحث شود که ببینیم آیا واقعاً خدمت بوده یا سیاست؟ اگر من جیب شما را زدم و همه دار و ندار شما را گرفتم، گیریم که وقتی زمین خوردید، زیر بغلتان را گرفتم و بلندتان کردم، آیا واقعاً به شما خدمت کردهام؟ من که شما را از هستی ساقط کردهام! رضاشاه به مملکت خدمت نکرد. واژههای خدمات و اصلاحات را با نام رضاشاه دائماً تکرار میکنند و کسانی که با حقایق تاریخی آشنا نیستند، باور میکنند. به نظرم بهتر است در مورد رضاشاه از کلمه تغییرات استفاده شود. پهلویچیها میگویند از قبل هیچ نبوده است و همه چیز را ما آوردهایم، در حالی که تاریخ نشان میدهد پیش از پهلویها همه چیز در ایران بوده است و شما در بهترین شکلش آنها را ادامه دادهاید.
با این تفاصیل بفرمایید واقعیت دوران حاکمیت رضاخان در ایران چه بوده است؟
واقعیت اختناق عجیبی است که در دوره رضاشاه حاکم بود، بهطوری که حتی سفیر امریکا در گزارشی به کشورش مینویسد: «روزنامهای که الان میخرید با روزنامه ۱۰ سال پیش هیچ فرقی نمیکند و مطالبشان یکی است، چون مقداری حرفهای از پیش چاپ شده به اضافه یک مقدار آگهی است.» واقعاً من هم یکوقتهایی مثلاً اطلاعات سال ۱۳۰۷ و ۱۳۱۷ را میخوانم، متوجه نمیشوم مال چه سالی است، چون محتویاتش فرق چندانی با هم ندارند. دیکتاتوری به قدری در دوران رضاشاه شدید بوده که اگر کسی از شهری میخواست به شهر دیگری برود، باید به کمیساری (شهربانی) میرفت و پاسپورت میگرفت. نمونه چنین چیزی را فقط در دوره استالین در شوروی سراغ داریم. در دوره هیتلر هم هیچ آلمانیای برای مسافرت در داخل آلمان به پاسپورت نیاز نداشت. فقط در دو کشور، یکی ایران در زمان رضاخان و دیگری اتحاد شوروی در دوره استالین بود که وقتی میخواستید از این شهر به آن شهر بروید باید پاسپورت میگرفتید یا کنار هر صندوقی پستی یک مأمور ایستاده بود. بعد از شهریور ۱۳۲۰ یکی از اولین اصلاحاتی که صورت گرفت، مصوبه مجلس برای جمع کردن پاسبانها از کنار صندوقهای پستی و لغو پاسپورت برای مسافرتهای داخلی بود. رضاخان جنایتکار عجیبی بود. شما ملاک بودید و چهار ده مرغوب و حاصلخیز داشتید. بخشنامهای دم در خانهتان میآمد که در آن نوشته بود مقرر است که شما از ملک خود در فلان قریه قطع علاقه کنید و در فلان ساعت به محضر بیایید و ملک را به نام رضاشاه کنید. در واقع رضاشاه به این شکل مال مردم را میگرفت. شما چطور به چنین جنایتکاری میگویید خادم؟! بر فرض که خط راهآهنی هم کشیده باشد، آیا کسی حق دارد صدام حسین را به خاطر اینکه از بصره تا بغداد اتوبان کشیده، تطهیر کند؟ اگر اسم رضاشاه را در کنار هیتلر بیاوریم، واقعاً ظلم کردهایم، چون هیتلر یک کشور شکستخورده در جنگ جهانی اول را تبدیل به یک کشور ابرقدرت کرد، اما آیا این باعث میشود که از هیتلر دفاع و او را تطهیر کنیم؟ هیچ آلمانیای حاضر نیست این کار را کند. هیچ کار رضاشاه به کشتن بیگناهان و دیکتاتوری و تعطیلی مشروطیت یا به شهادت رساندن شخصیتی مثل آیتالله مدرس بیآنکه جرمی مرتکب شده باشد، نمیارزد. آن هم با اتهامات احمقانه و واهی مثل اینکه ایشان با خارجیها تبانی کرده بود و میخواست کودتا کند، در حالی که آیتالله مدرس یک شخصیت مستقل اسلامی بود.
تصور میکنم واکنش مردم نسبت به خروج رضاخان از ایران میتواند گویای بسیاری از واقعیتهای آن دوره باشد؟
بله، وقتی انگلیسیها رضاشاه را از ایران بردند، خوشحالی مردم حد و اندازه نداشت. تصورش را کنید که ارتش بیگانه آمده و کشور را اشغال کرده است. سربازان بیگانه که معلوم نیست با زن و بچه مردم چه رفتاری خواهند داشت، همه جا حضور دارند و مردم نمیدانند چه آیندهای در انتظارشان است، با این حال همه این نگرانیها را کنار گذاشتهاند و از اینکه این دیکتاتور و این جانور رفته است، خوشحالند. خوشحالی مردم ایران در آن دوران هم در تاریخ گزارش شده است و مسئلهای نیست که من بگویم. به عنوان مثال خبرنگار امریکایی در تهران همه این موارد را ضبط و در کتاب «شهریور ۲۰» که من مدتی قبل آن را ترجمه کردهام، آورده است. این خبرنگار در آن گزارش اظهار تعجب میکند که مردم ایران چرا اینقدر از رفتن رضاشاه خوشحالند. البته این اتفاقی است که در خصوص پسرش هم افتاد. هرچند امام خمینی «رحمهالله علیه» در یکی از سخنرانیهایشان در سال ۴۲ شاه را نصیحت کردند و فرمودند: «من نمیخواهم روزی برسد که وقتی از ایران میروی، مردم مثل روزی که پدرت رفت، خوشحالی کنند.»
بد نیست برای آشنایی مخاطبان اشارهای هم به وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم در دوران حکومت رضاخان داشته باشید.
چند سال پیش کتابی را ترجمه کردم که مستند است به گزارشهای مأموران سیاسی امریکا در تهران. این کتاب از این جهت بسیار معتبر و مستند است که در آن دوره دولت امریکا دولتی نبود که منافع خاصی در ایران داشته باشد. دولتی بود که در حوزه امریکای لاتین نفوذ داشت، بنابراین فرستادگانش ناظر و شاهدان بیطرفی در منطقه بودند که واقعیتها را مینوشتند. مثلاً در جایی که طرفداران پهلوی ادعا میکنند که رضاشاه سطح آموزش کشور را بالا برده بود، مأموران امریکا در گزارشهایشان نوشتهاند: «تحصیلات ابتدایی ـ و نه دانشگاهی ـ در ایران یک چیز لوکس محسوب میشود.» یا وزیر مختار امریکا در گزارشی مینویسد: «دستمزد کارگران کفاف نان خالی آنها را هم نمیدهد.» این گزارش مربوط به سال ۱۳۱۹ است، یعنی آخرین سالهای سلطنت رضاشاه و به قول خودشان اوج ترقی حکومت رضاشاهی. یعنی در دوران اوج حکومت رضاشاه کارگری که در کارخانه او کار میکند، دستمزدش برای خرید نان هم کفایت نمیکند. این هم که وضع اقتصادی و معیشتی مردم ایران بوده است. اوایل سال ۱۳۲۰ که قحطی در تهران محسوس و گندم فوقالعاده کم میشود هم اگر خاطرات رجال آن دوران را بخوانید، میبینید که اوقات رضاشاه بر سر کمبود گندم با ابتهاج چطور تلخ میشود و کارشان به فحش میکشد، چون رضاشاه عادت داشت کلمه اول به دوم نرسیده، فحش را به جان مخاطبش میکشید. رضاشاه چنین آدم وحشی و بیادبی بود. این مورد را هم وزیر مختار امریکا با ذکر نمونههایش گزارش کرده است.
واقعاً آنطور که وانمود میشود قاجارها عاملان عقبماندگی ایران بودهاند؟
نکته مهم در باره قاجاریه این است که آنها باعث عقبماندگی ایران نبودند، بلکه وارث عقبماندگی بودند. عقبماندگی ایران از قبل از قاجاریه و از اواخر دوره صفویه شروع شده بود. آغامحمدخان قاجار در وضعیتی بر ایران مسلط شد که ایران حداقل صد سال از زمانه خودش عقب مانده بود، پس قاجاریه وارث بود و نه باعث آن. بعد از آن هم ایران گرفتار دو ابرقدرت در شمال و جنوب شد که با هم بر سر منابعش رقابت داشتند. البته رقابت این دو ابرقدرت تا حدی به نفع ایران و باعث شد استقلال ظاهری کشور از دست نرود. از طرفی قاجارهای بیچاره گرفتار پهلویها و سکوت ما مورخان شدند چراکه مطالبی که درباره دوره قاجار به نسلهای قبل و به ما منتقل شده است، به وسیله نویسندگانی صورت گرفته که من نمیگویم حتماً طرفدار پهلویها بودهاند، ولی به هر حال دوره قاجار را سیاه و پس از آن را سفید نشان دادهاند. البته ما هم این خطاها را تصحیح نکردیم و انگیزهای هم وجود نداشت که تاریخ را آنچنان که هست نشان بدهیم، اما کتابهای تاریخی زیادی به وسیله نویسندگان و مورخانِ حداقل از نظر علمی معتبر وجود دارد که میتواند برای ما مفید باشد. حتی خانم هما ناطق درباره حاج میرزا آغاسی مطالب درستی را نوشته است و نیامده تحتتأثیر پهلوی کتاب بنویسد یا حتی فریدون آدمیت کتابهایی که در ارتباط با امیرکبیر یا سپهسالار نوشته، مستقل از ذهنیت حاکم بر دوره پهلوی است. اگر کتابهایی را که در دوره پهلوی و با هدف کوبیدن قاجار نوشته شدهاند کنار بگذاریم، خاطرات رجال، تاریخهایی که در عصر قاجار نوشته شده و اسناد و مدارکی که باقی مانده است، نشان میدهد قاجار بیچاره آن چیزی نیست که پهلوی گفته است. در واقع ایران قبل از رضاشاه کشور دموکراتیکی بود. انتخابات تا حدود زیادی در کشور آزاد بود. همه مطبوعات و احزاب سیاسی آزاد بودند و سانسوری وجود نداشت، اما رضاشاه آمد و نظام دیکتاتوری گستردهای را برقرار کرد. اتفاقاً آیتالله مدرس در یکی از سخنرانیهایش در مجلس در اعتراض به دیکتاتوری رضاشاه میگوید ما قبل از کودتا در این کشور آزادی داشتیم. بزرگترین خیانت این فرد، تعطیل کردن مشروطیت بود؛ مشروطیتی که با آن در حال پیشرفت و پرتاب به عصر ترقی بودیم، اما رضاشاه آمد و سد راه مشروطیت شد، به طوری که وقتی رضاشاه را از ایران بردند، کشور با قبل از او فرقی نکرده بود جز اینکه مردم از رفتن او خوشحال بودند.
با وجود پیروزی مشروطیت چه عوامل و زمینههایی باعث پذیرش دیکتاتوری در ایران شد؟
ایران پس از مشروطه دچار هرج و مرج شد. کما اینکه در هر کشوری که انقلاب میشود، پس از آن تا مدتی هرج و مرج هست. علاوه بر آن با شروع جنگ جهانی اول و اعلام بیطرفی ایران، کشور به اشغال قوای روس و انگلیس درآمد. در چنین شرایطی به واسطه بارندگی و برف آن سالها، ارتباط بین شهرهای ایران نیز قطع و این مسئله باعث شد اگر در منطقهای گندم وجود داشت، به جای دیگری منتقل نشود. نیروهای بیگانه نیز گندمهایی را که در محل اشغال شده وجود داشت برای خودشان جمعآوری میکردند. علاوه بر آن، یک نوع آنفلوآنزای اسپانیایی هم در ایران شایع شد و همه اینها دست به دست هم دادند و کشتار عظیمی در مملکت ما به وقوع پیوست که خود این فاجعه در ایجاد روحیه یأس و ناامیدی در ملت تأثیر بسزایی داشت. معمولاً هم ملتهای مأیوس دنبال پنجه آهنین میگردند و تبلیغاتچیها هم با استفاده از چنین فضایی تلاش کردند این موضوع را جا بیندازند که باید دیکتاتور مقتدری بیاید و کاری کند.
هدف از تطهیر پهلویها در فضای مجازی چیست و چقدر روایاتی که در این زمینه بیان میشود مبتنی بر واقعیت است؟
امروز هدف از تطهیر پهلویها پدر و پسر (رضاشاه و محمدرضاشاه) و دوره قبل از انقلاب و تضعیف دوره بعد از انقلاب، جا انداختن این موضوع است که بعد از انقلاب هیچ کاری انجام نشده است و اگر کاری هم در این کشور صورت گرفته در دوران پادشاهان بوده است، بنابراین با توجه به اینکه اصولاً ذهن بشر، مخصوصاً انسان شرقی و ایرانی به تاریخ علاقهمند است و ایرانیها علاقه عجیبی به خیالپردازی درباره تاریخ گذشته دارند، با بازگویی قصههایی نظیر اینکه رضاشاه یک بار رفت به نانوایی و دید نانوا نان بد پخته و او را گرفت و انداخت داخل تنور و افسانهپردازیهای دیگر سعی در جلب توجه مردم دارند، در حالی که هیچیک از این قصهها مستند نیست و واقعیت ندارد.
در پایان اگر نکتهای باقی مانده است بفرمایید.
من از مخاطبان تقاضا میکنم اسیر تبلیغات فضای مجازی نشوند. مخصوصاً امروز فضای مجازی، فضای دروغپردازی است. درباره رضاشاه و محمدرضاشاه اغراق میکنند. اگر امروز با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنید و حتی با نظام مسئله دارید، این سر جای خودش، به دروغ متوسل نشوید و دروغها را باور نکنید.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.