سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: پهلوان شهید اسماعیل سلیمیان، جوان ورزشکاری بود که سال ۱۳۳۵ در زرینشهر اصفهان به دنیا آمد و دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در جریان مرحله اول عملیات الی بیتالمقدس به شهادت رسید. کتاب پهلوان اسماعیل به همت مؤسسه فرهنگی و هنری راویان فتح شهرستان لنجان و به قلم احمد مدحی در خصوص زندگی و خاطرات این شهید بزرگوار به انتشار رسیده است که با هم نگاهی به داشتههای این کتاب میاندازیم.
«در سحرگاه روز سوم تیر ۱۳۳۵ در یکی از خانوادههای اصیل و موجه زرینشهر فرزندی متولد شد که چراغ خانه حاجرضا را فروغی دیگر بخشید. از آنجا که هر اتفاقی در این دنیا بیحکمت نیست، شاید به قلب این پدر نیز اینگونه الهام شده بود که این نورسیده را باید روزی به قربانگاه عشق روانه کند...»
شهید سلیمیان در یک خانواده اصیل در زرینشهر اصفهان به دنیا میآید. پدرش حاجرضا و پدر بزرگش حاجابراهیم از معتمدین و ریشسفیدان شهر بودند و به دلیل تمکن مالی که حاجابراهیم داشت، خانواده شهید سلیمیان همواره در امور خیر و حتی ساخت مسجدی بزرگ در زرینشهر دست داشتند.
فصل ابتدایی کتاب پهلوان اسماعیل به معرفی مختصری از زندگی این شهید میپردازد و از این رو، خواننده پیش از آنکه با خاطرات شهید روبهرو شود، شمهای از زندگی وی را درمییابد. «وزن مناسب، بدن آماده و عضلانی و نفس زیاد، از اسماعیل کشتیگیری ششدانگ ساخته بود، طوری که کمتر کسی حاضر به تمرین با او بود.»
ورزش کشتی در زندگی شهید سلیمیان نقطه عطفی به شمار میرود.
از همان مقدمه تا فصل خاطرات که بخش اصلی کتاب را شامل میشود، توجه و پرداختن شهید سلیمیان به ورزش کشتی، نمود خاصی دارد. گویی او از گود زورخانه و تشک کشتی، روحش را صیقل میدهد و خود را آماده ورود به میادین نبرد در انقلاب و دفاع مقدس میکند.
«با شعلهور شدن آتش ناآرامیهای ضد رژیم، همه چیز اسماعیل شد کار برای انقلاب. با برادرش محمد شبانهروز فعالیت میکردند. پیرمردهای محل و مسنترهای فامیل به زعم خود، آنها را نصیحت میکردند و میگفتند مملکت از این آشوبها بسیار دیده است و کسی حریف این سلطنت نمیشود... اسماعیل با آرامش جواب آنها را میداد که این دفعه با دفعات قبل فرق دارد...»
کتاب پهلوان اسماعیل کمحجم است و نویسنده اثر سعی کرده گزیدهای از خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید را به صورت خاطرات کوتاهی به خواننده ارائه دهد. همین مختصرگویی و خاطرات گزیده شاید یکی از محسنات کتاب باشد که آن را مناسب خواننده جوان و عجول کنونی میکند.
آن طور که از مطالب کتاب برمیآید شهید سلیمیان پس از پیروزی انقلاب سعی میکند با تشویق جوانترها برای ورود به ورزش کشتی، آنها را جذب خط انقلاب کند. در همین اثنا است که برادرش محمد در جبهه به شهادت میرسد و ارتباطهایی که اسماعیل با جبهه دارد باعث میشود بسیاری از رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس او را بشناسند و از سجایای اخلاقیاش تعریف کنند.
هوشنگ سلیمیان یکی از دوستان شهید در بیان خاطرهای از شهید حسین قجهای در خصوص پهلوان اسماعیل میگوید: «راجع به اسماعیل که میگفتم حالت حسین عوض شد. رشته کلام را به دست گرفت و بسیار از اسماعیل و سجایای اخلاقی او تعریف کرد و از عظمت او، از بلندی روح او و پهلوانیهای او گفت.»
پس از عملیات فتحالمبین بود که شهید قجهای دست اسماعیل را میگیرد و هر دو با هم برای شرکت در عملیات الی بیتالمقدس (فتح خرمشهر) راهی جبهههای جنگ میشوند. آوردگاهی که طی آن، هر دو پهلوان به شهادت میرسند.
«در همین لحظه درگیری شدید و معرکهای به پا شد. در این حین گلولهای به شکم اسماعیل اصابت کرد.
جسم رشید اسماعیل با آن همه ابهت با این گلوله از پا درآمد و قامت سرافراز او نقش بر زمین شد. بچهها دورش جمع شدند و ناباورانه پیکر غرق در خون او را تماشا میکردند. هر کسی میخواست کاری برای او انجام بدهد. اسماعیل چشم باز کرد و به همرزمان گفت کسی اینجا پیش من نماند. شما باید بروید جلو... این آخرین سخنانی بود که بر زبان اسماعیل جاری شد و بیانگر قوت ایمان او بود.»