سرویس تاریخ جوان آنلاین: محمدعلی فروغی دردشتی - که سرکرده یکی از شاخصترین لژهای فراماسونری در ایران بود- در دو سطح فرهنگ و سیاست، به تلاش برای تثبیت و تزئین دیکتاتوری رضاخانی پرداخت. علاوه بر این وی پس از حمله متفقین به ایران و با رایزنی با دولت انگلستان، بقای سلطنت در خاندان پهلوی را نیز تثبیت کرد. بازخوانی زندگی و زمانه چهرههایی، چون او، از فرایض تاریخپژوهی معاصر به شمار میرود، چه اینکه نشان میدهد چگونه داعیهداران منورالفکری در خدمت خشنترین دیکتاتوری معاصر قرار گرفتند و از تمامی توش و توان خویش برای تقویت آن بهره جستند. مقالی که در پی میآید، در پی بسط بیشتر این مدعاست. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
زندگی و زمانه استاد اعظم
دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در واقع همان مدرسه علوم سیاسی بود که فراماسونهای سرشناسی چون: میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن خان تأسیس کردند و توانستند فرزندان طبقه حاکمه ایران را جذب و دولتمردان و رجال سیاسی آینده ایران را براساس تفکرات فراماسونری و تحصیلکردههای غربگرا تربیت کنند. محمدعلی فروغی مدرس و سپس مدیر این مدرسه بود که همین امر، کاملاً تفکر حاکم بر آن را نشان میدهد. یکی از شاگردان این مدرسه به نام خان ملک ساسانی در خاطراتش مینویسد: روزی از فروغی پرسیدم که آیا خود مردم ایران قادر نیستند کشورشان را اداره کنند؟ فروغی گفت: همانطور که اگر در آستینهای یک پالتو دستی نباشد که آن را حرکت بدهد، آستین ایران هم تا دست انگلیس در آن نباشد، قادر نیست تکان بخورد!
محمدعلی فروغی در واقع مغز متفکر رژیم پهلوی، مورد احترام بسیار زیاد غربزدهها و صاحب لژ فراماسونری بود. او که خود مدتی نخستوزیر هم بود، نقش بسیار تأثیرگذاری در اسلامزدایی و ورود فرهنگ غرب به ایران داشت. خود میگوید: ورود او در صحنه سیاست و پیش رفتن تا مقام رئیسالوزرایی - که قطعاً به دستور تشکیلات جهانی فراماسونری و انگلیس بود- برای استفاده از قدرتمدار بیسوار و نافهمی، چون رضاخان در اجرای نقشه این تشکیلات بوده است! این نقشه در رأس تمام اهداف استعماری انگلیس در دوره رضاخان و همچنین امریکا در دوره فرزندش قرار داشت و مقدمات آن از دوره ناصرالدین شاه و پس از فتوای تاریخی تنباکو و تأثیر گسترده و عمیق آن در مقابله با سیاستهای انگلیس فراهم شده بود. فروغی در مقام مدرس و مدیر مدرسه علوم سیاسی، تمامی وجهه همت خود را مصروف استعدادهای علمی و فرهنگی غربزده و تقویت و تربیت آنها کرد. مجتبی مینوی در رثای سیامین سالگرد درگذشت فروغی مینویسد: «تمام دوره درس خواندن و نشو و نمای ما، با تألیفات فروغیها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود.»
فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان به صراحت به ترسیم ایدئولوژی شاهنشاهی و باستانگرایی مبتنی بر زدودن فرهنگ اسلام و احیای ایران باستان پرداخت و قدرت رضاخان را در جهت تحقق این اهداف به کار گرفت تا تفکر جدایی دین از سیاست و به انزوا کشاندن روحانیت و محبوس کردن روحانیون در محراب و مسجد را - که روزگاری امثال میرزا ملکمخان، سیدضیاء، تقیزاده و... مبشر آن بودند- عملی سازد. فروغی باستانگرایی و ملیتگرایی را در مقابل اسلام علم کرد و این تفکر در جمعیتهای روشنفکری تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد. جبهه ملی جناح غیرمتدین و نهضت آزادی جناح متدینی بودند که اسلام را در سایه ایران قبول داشتند و عمیقاً تحت تأثیر افکار فروغی و اسلاف و خلفهای او بودند. فروغی رضاخان میرپنج را یک پادشاه پاکزاد و ایرانی نژاد، وارث تاج و تخت کیانی، منجی ایران و احیاگر شاهنشاهی ایران باستان نامید و به جای میرپنج، نام خانوادگی پهلوی را برای او جعل کرد تا کسی به یاد سابقه او نیفتد و همگان او را شاه شاهان و جانشین کوروش و داریوش بدانند! در این راستا حسین پیرنیا، پسر میرزا نصرالله خان مشیرالدوله از بانیان فراماسونری در ایران، کتاب سه جلدی ایران باستان را مینویسد. بعدها برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله، حذف تاریخ هجری و جایگزین کردن تاریخ شاهنشاهی و... نیز در جهت اسلامزدایی صورت گرفتند که البته موفق نبودند. فروغی غیر از تدریس و مدیریت در مدرسه علوم سیاسی و ترویج مسلک فراماسونری، در جهت گسترش و تقویت فرهنگ غربی اقدامات دیگری را هم انجام داد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
برگزاری جشن هزاره فردوسی و کنگره مستشرقان در تهران
این اقدام به مناسبت هزارمین سالگرد ولادت ابوالقاسم فردوسی طوسی با دعوت از مستشرقان جهان برگزار شد و بازتاب جهانی پیدا کرد. این کنگره توسط فروغی افتتاح شد و به مدت هشت روز ادامه پیدا کرد. مراسم اختتامیه آن با حضور رضاشاه در مشهد و افتتاح آرامگاه فردوسی برگزار شد. فروغی به شاهنامه فردوسی علاقه خاصی داشت و بخش زیادی از وقت خود را صرف پژوهش در شاهنامه کرد و خلاصهای دوجلدی و منتخبی یک جلدی از شاهنامه را تألیف نمود. فروغی و شاگردانش از اثر سترگ فردوسی، ابزاری برای طرد فرهنگ اسلامی و ترویج فرهنگ شاهنشاهی ساختند. استفاده جهتدار از فردوسی و اشعار او و حتی تحریف و جعل ابیات فردوسی به چنان ابتذالی کشید که ملکالشعرای بهار را به اعتراض واداشت و نوشت: «اشعار بیپدر و مادر را پهلوی هم قرار داده و اسم آن را شاهنامه گذاشتهاند! بنده وقتی میگویم این شعر مال فردوسی نیست، میگویند تو وطنپرست نیستی! افرادی میخواهند احساسات وطنپرستی مردم را بدین وسیله تحریک کنند. هر چه دلشان میخواهد در آن میگنجانند و میگویند این شاهنامه ملت ایران است!»
تحریف عرفان اصیل اسلامی
فروغی تلاش کرد محتوای عرفان اصیل اسلامی را تحریف و آن را با نوعی صوفیمنشی و خراباتنشینی که با تعالیم فراماسونی همخوانی داشت درهم آمیزد. در دوره حکومت رضاخان شایع شد ابوالحسن فروغی، برادر محمدعلی فروغی مأموریت پیدا کرده که یک فلسفه جدید عرفانی را به سبک هگل تدوین کند و همانگونه که او پروس را عالیترین جلوه ایده مطلق نامیده بود، او هم با تحریف میراث ارزشمند عرفان اسلامی، به ویژه حکمت اشراق، شاهنشاهی ایران را تحقق نورالانوار جلوه دهد. البته این فلسفه سلطنتی تدوین نشد که علت شاید ناتوانی آنها بوده باشد. با این همه، خود فروغی با تدوین «سیر حکمت در اروپا» و ترجمه «گفتار در روش راه بردن عقل» دکارت، در این طریق گامهای بلند و مؤثری برداشت و تا حدود زیادی موفق شد عرفان اسلامی را به عرفان صوفیگری و شاهنشاهی تبدیل کند.
تأسیس دانشگاه تهران
پیش از آن در ایران مدارس عالی، چون «مدرسه طب»، «مدرسه عالی حقوق» و «دارالمتعلمین عالی» وجود داشتند. در ۱۴ بهمن ۱۳۱۳ اولین سنگ بنای دانشگاه تهران نهاده شد. در سال ۱۳۰۷ برای تدریس در دانشکدههای پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی، حقوق، علوم سیاسی و اقتصادی، معقول و منقول و ادبیات، دانشجویانی از طرف دولت به اروپا اعزام شدند تا پس از دریافت مدارک علمی به کشور بازگردند و هیئت علمی دانشگاه تهران را تشکیل دهند. بدیهی است تأسیس دانشگاه تهران یک اقدام فرهنگی قابل توجه بود، اما هدف فروغی در تأسیس این دانشگاه و به کارگیری روشنفکران وابسته به عنوان هیئت علمی، تبدیل دانشگاه به سنگر مهم ایدئولوژی شاهنشاهی بود. دانشگاه تهران غیر از مقاطعی که توسط معدودی از دانشجویان مسلمان به سنگر مبارزه علیه رژیم شاه تبدیل شد، در پارهای از مقاطع مروج فرهنگ مبتذل غرب بوده است. با حضور اساتید غربزده و معدودی شرقزده و با تدریس کتابهای اندیشههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حقوقی غرب، به ویژه رشتههای علوم انسانی، نظام آموزش عالی را به تمامی تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار داد که همچنان با آن دست به گریبان هستیم. روابط آزاد پسران و دختران دانشجو و ترویج مفاسد در محیطهای دانشگاهی و زدودن فرهنگ اسلامی و ترویج بیبند و باری یکی از مهمترین ابزارهای رژیم ستمشاهی در تربیت نسلهایی بود که قرار بود مسئولیتهای مهم مدیریتی و اجرایی کشور را به عهده بگیرند. در ابتدای انقلاب اسلامی، دانشگاه عملاً به سنگر چپیها تبدیل شد که با حضوری مسلحانه علناً در مقابل انقلاب اسلامی موضعگیری کردند. به دستور امام، دانشجویان مسلمان و حزبالله سنگرهای آنها را منهدم کردند و دانشگاه برای مدتی تعطیل شد تا با انقلاب فرهنگی، دانشگاهها رنگ و بوی اسلامی بگیرند و محتوای آموزشی براساس مبانی و احکام و معارف اسلامی تغییر کنند که به دلیل ریشهدار بودن برنامههای آموزشی و فرهنگی رژیم شاه و بیتدبیری متولیان انقلاب فرهنگی، این امر مهم آنگونه که خواسته امام راحل و مقام معظم رهبری بود محقق نشد و نظام آموزش عالی همچنان آلوده به ویروس افکار انحرافی شیفتگان فرهنگ غرب است که فرهنگ و سبک زندگی خود را متأسفانه به بدنه جامعه هم تسری دادهاند.
از نظر علمی و پژوهشی هم دانشگاههای ایران فقط مترسکی از تکنولوژی و فنون و علوم را به دانشجویان ارائه میدادند و فارغالتحصیلان این رشتهها معمولاً فاقد ابتکار و خلاقیت بودند. خوشبختانه در رشتههای فنی و پزشکی برخلاف علوم انسانی پس از انقلاب پیشرفتهای قابل توجهی صورت گرفتند و فارغالتحصیلان این رشتهها توانستند با ابتکارات و خلاقیتهای خود به مرزهای دانش نزدیک شوند و در برخی رشتههای فنی و پزشکی به موفقیتهای افتخارآمیزی دست پیدا کنند. در مجموع، دانشگاه تهران در جهت تربیت نخبگان جامعه ایرانی با فرهنگ غربی و تهی کردن آنها از باورها و اعتقادات اسلامی ایجاد شد تا نهایتاً صاحبان بهترین استعدادها و مغزها در خدمت فرهنگ غرب و شرق درآیند و به جای ترویج فرهنگ انسانساز اسلام، به مبلغان بیجیره و مواجب فرهنگ سرمایهداری غرب تبدیل شوند. ثمرات شوم این برنامههای همهجانبه و حسابشده، هنوز هم گریبان انقلاب اسلامی را رها نکرده است و دانشگاههای ما هنوز هم کانون تقویت و ترویج ارزشهای غربی هستند.
فرهنگستان زبان فارسی
محمدعلی فروغی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی را با نیت زدودن لغات بیگانه از زبان فارسی تأسیس کرد و در آن، زبدهترین ادبا و فضلای معاصر را به کار گرفت. این افراد مأموریت داشتند با رجوع به متون کهن فارسی، واژههای جدیدی را سکه بزنند یا کلمات متروک را دوباره رواج بدهند و به تدریج لغات فارسی را جانشین لغات بیگانه کنند. خود فروغی در سال ۱۳۱۴ برای مدت کوتاهی ریاست فرهنگستان را به عهده داشت. پس از او وثوقالدوله این مسئولیت را به عهده گرفت و پس از او، ریاست فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی جزو وظایف وزیر فرهنگ شد. فرهنگستان توانست در سال ۱۳۱۴، ۱۲۰ واژه در ۱۳۱۵، ۳۶۰ و در سال ۱۳۱۶، ۶۵۰ واژه جدید را تصویب کند. رضاشاه از این تعداد واژه راضی نبود و در سال ۱۳۱۷ فرهنگستان را منحل کرد. البته پس از یک هفته با تغییر در ساختار فرهنگستان و واگذاری مدیریت آن به وزیر فرهنگ، فرهنگستان کار خود را مجدداً آغاز کرد. فرهنگستان که قرار بود زبان فارسی را از واژههای بیگانه پالایش کند، عملاً فقط به زدودن واژههای عربی، به ویژه واژههایی که واحد فرهنگ اسلامی بودند پرداخت و کار چندانی به واژههای غربی نداشت، زیرا اساساً هدف از تأسیس فرهنگستان اسلامزدایی از زبان و ادبیات فارسی و ترویج فرهنگ غرب بود. از آنجا که بانیان و اعضای فرهنگستان، خود از مشاهیر غربزده و از مروجان اصلی فرهنگ غرب بودند، بدیهی است که نمیتوان از آنها انتظار داشت زبان فارسی را از واژههای غربی پاک کنند. عملاً هم اصطلاحات و واژههای انگلیسی و فرانسوی نه تنها از متون علمی و دانشگاهی حذف نشدند، بلکه در زبان عامه مردم هم رواج پیدا کردند و در مکالمات روزمره مردم به عنوان نشانه تحصیلکردگی و باسواد بودن به کار گرفته و به نامهای افراد و اماکن هم کشیده شدند. مشکل و دردی که هنوز هم جامعه ما را رها نکرده و به عنوان نشانه تجدد در اسامی افراد، محصولات مختلف و صحبتهای روزمره به ویژه تحصیلکردگان و مسئولان به وفور شنیده و دیده میشود. نباید بیانصافی کرد و از ذکر این نکته غافل شد که بخشی از بهترین معادلگذاریها که به سرعت در دل جامعه جا باز کرد و توسط مردم عادی به کار گرفته شد، در همان دوره از فعالیتهای فرهنگستان انجام شد. این امر به دلیل به کارگیری اساتید باسواد و کاربلد بود که متأسفانه نتوانست همسنگ آن دوران ادامه پیدا کند و معادلگذاریهای فرهنگستان زبان و ادب فارسی جز در موارد معدودی نتوانست در جامعه جا باز کند.
متأسفانه فرهنگستان به جای رشد و تعالی زبان و ادب فارسی، به وسیلهای برای تقویت فرهنگ مهاجم غربی و محو تمدن اسلامی تبدیل شد و پس از انقلاب هم که زبان فارسی به شدت مورد هجوم تعابیر و اصطلاحات فنی ناشی از تحولات سریع تکنولوژی رسانهای قرار دارد، آنگونه که شایسته این میراث سترگ فرهنگی است، کارآمدی لازم را نداشته و به ویژه در زمینه معادلگذاری ناموفق عمل کرده است
و ختام سخن
آنچه بدان اشارت رفت، اما تنها مختص به محمدعلی فروغی نیست. مروری بر سخنرانیها و نوشتارهای روشنفکران آن زمان نشان میدهد از دید آنان گسترش زندگی غربی به عنوان تنها سبک زندگی مطلوب بود. بر همین اساس تقلید و اقتباس از پوسته بیرونی و ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه، کارگردانی را برعهده داشتند با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران، فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند کرد، بنابراین در دوران رضاشاه مسائلی، چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای غربی و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپها و باشگاهها و بسیاری از چیزهای دیگر تقلید شد.