سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: شهیدحمید کارگر متولد ۱۳۳۹ در قائمشهر است که بعد از مدتها حضور در جبهه سرانجام طی عملیات کربلای یک در تاریخ ۱۰ تیر ۶۵ به شهادت رسید. در ادامه روایتهای حکیمه مصلحی، همسر شهید در گفتگو با جوان را پیش رو دارید:
چفیه یادگاری
هرگز دوست نداشت اشکهایم را ببیند. تمام تلاشمان بر شاد بودن بود. حمید بسیار شوخطبع بود و همه چیز را به شوخی میگذراند. زندگی بسیار آرام و خوبی داشتیم و به داشتههایمان قانع بودیم. حتی برای یکبار هم نشد از او چیزی درخواست کنم. بهترین هدیهای که در طول این چهار سال به من داد، یک چفیه بود، خیلی دوستش داشتم، از منطقه برایم آورده بود.
بنتالهدی
حمید خیلی بچه دوست داشت، یکسال و نیم بعد از ازدواجمان دخترم بنتالهدی به دنیا آمد. هدی ۱۳ ماهه بود که حمید شهید شد. وقتی باردار شدم، نامه نوشتم که خداوند به ما لطف کرده است و صاحب فرزندی شدهایم. نامه را از طریق بستگان به ایشان رساندم، حمید هم در جبهه شیرینی پخش کرد و به من گفت: «اگر فرزندمان دختر شد، اسمش را زینب کبری یا بنتالهدی بگذار و اگر پسر شد هم اسمش را محمد مهدی یا کمیل بگذار.» در نهایت من اسم دخترمان را بنتالهدی گذاشتم. عجیب هم به بنتالهدی علاقه داشت. حمید ۴۵ روز بعد از تولد، بنتالهدی را دید.
بیقرار شهادت
حمید قبل از اعزام آخرش به جبهه، وسایلمان را به خانه پدریام منتقل کرد تا خیالش از خانه و اهلش راحت باشد. ۱۰ تیر ماه شب شهادت حمید ساعت حدود ۱۱ یا ۱۲ بود که ناگهان هدی از خواب پرید و با اضطراب عجیبی شروع به گریه و زاری کرد. هر کاری کردیم، آرام نشد. خانواده من هر چه تلاش کردند، موفق نشدند ساکتش کنند. آنقدر گریه کرد تا اینکه به هقهق افتاد. هدی خوابش نمیبرد. گریههایش همه را به گریه انداخته بود. نمیدانستیم چه باید کنیم. شب تلخ و سختی را به صبح رساندیم. او بیقرار شهادت بابا شده بود. حمید ساعت ۱۱:۵ شب، در عملیات کربلای یک در ۱۰ تیرماه ۶۵ به شهادت رسید. وقتی پیکر حمید را آوردند به پزشکی قانونی رفتم. حمید را دیدم و زمانی که بالای سر او رفتم سردی پیکرش را با تمام وجود حس کردم. هنوز هم با گذشت بیست و چند سال سردی آن لحظه تلخ را به یاد دارم. وقتی قرار شد پیکر را تشییع کنیم، خودم چادرم را به گردنم بستم و پیکر حمیدم را در قبر گذاشتم. او دوست داشت من روحیه داشته و مقاوم باشم و الحمدلله خود شهید کمکم کرد و توانستم مقاومت کنم.