سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: همه ما گاهی از شریک زندگی خود و رفتارهای نسنجیدهاش نالیدهایم. گاهی خساست یا گاهی لجبازیاش ما را به ستوه آورده و لب به شکوه باز میکنیم. اما نهایت همدردیشان این است که یادت بیاورند آدمها تغییر ناپذیرند و دهها مثال بزنند که پدر و پدر بزرگ و هفت جدش خسیس و لجباز بودهاند و تو نمیتوانی یک رویه بیست و چند ساله را یک شبه تغییر دهی. یا این اشتباه تغییر نکردن در زندگی مشترک میتواند آدمها را از کنار هم بودن دلسرد کند. زیرا هیچ کدام حاضر نیستند رفتارهای خود را تعدیل کنند و به یک مفهوم مشترک برسند. اصلاً اگر قرار است تا همیشه خودمان باشیم و تغییری در عقاید و رفتارمان پدید نیاید چرا ازدواج میکنیم؟ چرا یکی دیگر را به آتش خودخواهیمان فرو میکشیم؟ همه دخترها نازپروردهاند و وقتی وارد زندگی متأهلی میشوند ناچارند بسیاری از رفتارها و علایق مجردی را کنار بگذارند. اصلاً رسم زندگی همین است. یا آقایی که مدام با دوستانش به سفر و تفریح میرفته و حالا در متأهلی هم این عادت را تکرار میکند و به جای بودن در کنار خانواده مدام با دوستانش وقت میگذارد، رفتارش قابل توجیه نیست. او باید قبل از بر عهده گرفتن مسئولیت یک قلب دیگر برای مهربانی و حمایت، فکر عادتهای بچه گانهاش را میکرد و اگر توان تغییر در خود نمیدید نباید یکی دیگر را به کام خودخواهی میکشاند. مگر زن و شوهر آیینه یکدیگر نیستند؟ مگر مؤمن آینه رفتار مؤمن نیست؟ پس اگر تغییر نباشد ما را با آینه و خودشناسی چه کار؟
اگر تغییر بیحاصل است و ما اصرار داریم همانی باشیم که هستیم پس زندگی اجتماعی چه مفهومی دارد؟ اصلاً فکر کنید کسی قابل تغییر نباشد. آیا سنگ روی سنگ بند میشود؟ یک مستأجر بارها خانه عوض میکند و خانههای مختلف را تجربه میکند. یک خانه ساعت سکوت ۱۲ شب اعلام شده، اما او میگوید من عادت به خواب شب ندارم و میخواهم تا صبح آهنگ کوش کنم و به کارهایم مثل روز ادامه بدهم. یا کیسه زباله را از بالکن به بیرون پرت میکند و وقتی اعتراضی میشود، میگوید خانه قبلی شوتینگ داشتیم و ما عادت کردهایم. در واقع بعضی از این عدم تغییرها نشانه مرض تنبلی در وجودمان است. برای تحول باید هزینه بدهیم و کمی وقت صرف کنیم. برای ترک عادتهای بد به یک اراده محکم نیاز داریم، که پای اشتباهمان بایستیم و بخواهیم که تغییر کنیم. بخواهیم که به افراد پیرامونمان توجه کنیم و برای آسایش روحشان قدمی برداریم.
همه ما مجبوریم در برههای از زمان، تغییر را از صفر تا صد بپذیریم و از تن دادن به آن ناگزیریم. اگر بخواهیم به آنچه هستیم قانع باشیم بوی کهنگی و پوسیدن افکار و عقایدمان زمین را متعفن میکند. در دنیایی که همه چیز با شتاب عوض میشود و دگرگونیها به سرعت باد رخ میدهد در جا ماندن و کاری نکردن بزرگترین اشتباه بشر است.
آدمهایی که با خودخواهی تمام شانه بالا میاندازند و میگویند من همینم که هستم میخواهی بخواه میخواهی نخواه، راه بر پیشرفتها میبندند و در خوشبختی را قفل میزنند. آنها نمیخواهند به خودشان زحمت تغییر بدهند. خسیسی؟ خب تمرین کن و تلاش. تا بتوانی آرام آرام عوض شوی. کسی از تو توقع ندارد یک شبه حاتم طاعی شوی، اما میتوانی با تغییرهای هر چند کوچک اطرافیان را امیدوار کنی. یادت باشد این اطرافیان اغلب خانواده و عزیزانت هستند و تو قول دادهای برای خوشبختی و آرامش آنان از هیچ کاری دریغ نکنی. حالا چیزی که از تو میخواهند تغییر است. میخواهند روی بعضی عقاید پافشاری نکنی و بعضی رفتارهای بد را مناسب با شرایط تغییر دهی.
فکر کنید برای دختری خواستگار آمده، اما پدر اصرار دارد اول دختر بزرگش باید خانه بخت برود. هرچه مادر و دختر سعی میکنند او را قانع کنند که سرنوشت این یکی را فدای دیگری نکنند بیفایده است و در نهایت عصبانی خط و نشان میکشد و میگوید همین که گفتم! اصلاً این کلمه «همین» خیلی عجیب است. بوی خودخواهی و خود رأیی میدهد. بوی آدمهایی که هیچ منطقی حالیشان نمیشود و فقط فکر خودشان هستند. آنها که میگویند همین که من میگویم. آنها که میگویند همین است که هست یا آنها که میگویند من همینم که هستم این همینها درِ اتحاد و تعأمل را روی افراد میبندد. مرا یاد مردهایی میاندازد که زنهایشان را اذیت میکنند و وقتی زن معترض میشود، میگویند همینه که هست اگه نمیخواهی جمع کن برو خونه بابات.
این جمله را در فیلمهای فارسی و در زندگی روزمره خودمان زیاد شنیدهایم. میان جدلهای خانوادگی که، چون معتقدیم وسط دعوا حلوا خیر نمیکنند راحت از کنارش عبور میکنیم بیآنکه بدانیم چه لطمه جبران ناپذیری به پیکره زندگیمان وارد شده است و بعد از مدتی ناامید از طلوع آفتابِ تغییر، به بیخیالی میرسیم و افسردگی، تنهایی و خودخوری بعدش را دامن میزنیم.
آقای محترم! خانم عزیزی که معتقدی آدمها غیر قابل تغییر هستند، یادت باشد اگر هر روزت با روز قبل فرق داشته باشد آن روز عید است. سخن من نیست، بلکه تأکید بزرگان دینمان است پس در صورتی میتوان روزی غیر تکراری ساخت که برایش یک اندیشه و عقیده داشته باشیم و ساختن این عید مستلزم پذیرفتن تغییر است. بعضیها در ایام قرنطینه این همینم را نشان دادند و هنوز هم با وقاحت تمام عقیده دارند که کارشان درست است و دخلی به دیگران ندارد. به طرف میگویند اگر میخواهی همدگیر را ببینیم ماسک بزن. میگوید من ماسک میزنم احساس خفگی میکنم. من شرایطم همین است، اگر میتوانی بپذیری بیا. یا میگویند آقای محترم ماسک بزن تا خودت و دیگران در مقابل ویروس کرونا در امان باشی. در چشمهایت زل میزند و میگوید من ماسک نمیزنم. مثلاً میخواهی چکار کنی؟
آدمهایی که به هر قیمتی در ایام کرونا مراسم سوگ یا عروسی گرفتند احتمالاً در برابر مخالفتها گفتهاند همین است که هست هر کس ناراحت است نیاید و همین خودخواهیشان شد بلای جان آدمهایی که روی تختها با مرگ دست و پنجه نرم میکنند.
یا مردی را میشناسم که تا پیش از کرونا اهل رعایت بهداشت فردی نبود. حالا که شرایط خاص است همکارانش تأکید میکنند به خاطر جان آنها هم که شده بهداشت را جدی بگیرد. اما او نمیخواهد از قلعه خویشتن خارج شود. محکم به عاداتش چسبیده و میگوید ترک عادت موجب مرض است.
ترک عادت مرض نیست. اینکه روی یک عادت پافشاری کنی عین بیماری است. اگر شما چنین تفکری داری یا درگیر این همینهای معروف هستی پیشنهاد میکنم حتماً به یک مشاور یا روانشناس مراجعه کنی. هرچند اساس کار مشاوره و علم روانشناسی، جامعه شناسی و دهها علم دیگر بر پایه تغییر است. هنرشان تغییر دادن است. چیزی که تو با آن بیگانهای!