سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: داشت در خواب شیرینش که تا نزدیک ظهر کش آمده بود ردی از خوشی و فراغت خاطر از کرونا پیدا میکرد که با صدای فریاد پدر از خواب پرید و چرتش به طرز عجیبی چند تکه شد. عصبانی بود که چرا خشن بیدارش کردهاند.
بعد هم نگاهی به ساعت روی میزش انداخت و با ناز و ادایی که با کش آمدن تمام عضلات سر تا کمرش همراه بود، گفت: «تمام شب را درس خوانده و به این خواب پیش از امتحان نیاز داشته است.»
پدر توی چشمهایش زل زد و گفت: «یک بار دیگر برنامه امتحانت را مرورکن.»
با چشمهایی که به زحمت باز نگهشان داشته بود نگاهی به گروه کلاس مجازی انداخت و دوباره خوابآلود گفت: «خب امروز است. حالا مگه چی شده؟»
هنوز جمله معترضانهاش خطاب به قیافه هاج و واج پدر تمام نشده بود که تمام صدای پدر در گوشش تبدیل به فریاد شد.
بیچاره تازه فهمیده بود که امتحانش در شیفت صبح بوده و نه بعدازظهری که منتظرش بود.
حالا دیگر خبری از خواب نبود. دست و پایش را حسابی گم کرده بود و خودش را به در و دیوار میکوبید که چگونه این خطای غیبت در آزمون نهایی دهم را جبران کند. این هم معضل خانواده او بود. چالشی که باید به سرعت درست میشد.
ذهن پدر تا آنجا قد داد که با شتاب شماره مدیر را بگیرد و غیبت دخترش را موجه کند، اما مگر به این آسانی بود؟ آزمون نهایی و غیبت؟ مگر کشک است! گاهی در یک لحظه تهدیدها تبدیل به فرصت میشود. کاری که پدر در آن لحظه کرد عجیب و باور نکردنی بود. در یک چشم بههم زدن لحنش را به یک پدر غمگین تغییر و نگران ادامه داد: «دخترم مشکوک به کروناست.»
آنقدر واقعی نقش بازی کرد که پریدن مدیر از سر ترس را از پشت تلفن احساس کرد ولی کرونا از او زبلتر بود.
برای اثباتش در وجود دختر باید گواهی پزشک یا نتیجه آزمایش رو میکرد. کمی به هم نگاه کردند. از خواندن ذهن پدر ترسید، اما گویا چارهای جز پذیرفتن نقشههایش نداشت. کمی بعد خانوادگی در آزمایشگاه در انتظار دادن تست کرونا بودند، پولی که از کف میدادند تا چند ساعت خواب اضافه را موجه کنند.
با خیالی راحت به خانه آمدند و امتحانات بعدی هم مجاز به ندادن شد. دوباره میشد آسوده خوابید و به ریش دوستهایی که باید سر جلسه آزمون حاضر میشدند خندید.
امتحان آخر ریاضی بود. این یکی را واقعاً نمیشد پیچاند. پدر جواب آزمایش را گرفت.
چیزی که میدید باورش نمیشد. او حالا واقعاً یک دانشآموز مبتلا به کرونا بود!