سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعی گر رویداد به اصطلاح هنری جشن هنر شیراز است که عملاً به یکی از مصائب رژیم گذشته مبدل گشت. در مقالی که پیش روی شماست، این رخداد و پیامدهای آن مورد بازخوانی قرار گرفته اند.
جشنی با عنوان هنر؟!
پس از به ثمر نشستن کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و حمایت دو ابرقدرت از پهلوی دوم و ایجاد شرایط برای بازگشتش به کشور، محمدرضا پهلوی تصمیم گرفت سیاستهای پدر را در اعمال خشونت دنبال کند. از این رو با اعدام فدائیان اسلام و تیرباران ۱۲۸ افسر و از هم پاشیدن جبهه ملی و سازمان مخفی حزب توده، شاه مشت آهنین خود را به مردم نشان داد. اما فضای کشور در نتیجه این بگیر و ببندها به قدری متشنج شد که اربابان فرنگی از ترس ایجاد یک انقلاب تصمیم گرفتند با ایجاد اصلاحات اجتماعی- فرهنگی کمی آن را تلطیف نمایند. فرح به عنوان ملکه جدید سوژه خوبی برای اجرای این طرح بود. از آنجا که بیشترین چالش رژیم با نخبگان فرهنگی جامعه بود، سعی شد از طریق اقدامات فرهنگی ملکه، بخشی از آنان جذب شوند. بنابراین در کنار ژستهای نیکوکارانهای که ملکه میگرفت پروژههای فرهنگی هم گنجانده شد.
از جمله اقدامات به اصطلاح فرهنگی ملکه نیکوکار! برپایی جشن هنر بود. این جشن که به ادعای او با شعار ایجاد پیوند و همکاری با سازمانهای جهانی و تبادل برنامههای هنری شکل گرفت، رسماً در شهریور سال ۱۳۴۶ به ریاست فرح پهلوی آغاز به کار کرد. مسئولیت اجرایی جشن نیز به عهده رضا قطبی، مدیرعامل رادیو تلویزیون ملی ایران و مدیریت هنری هم به عهده فرخ غفاری، معاونش در تلویزیون بود. بانیان جشن در راستای ترویج هنر مدرن و غربی در کشور تصمیم گرفتند که آن را دور از پایتخت برگزار کنند. از جمله شهرهایی که برای این منظور در نظر گرفته شد کاشان و اصفهان بود، اما سرانجام قرعه به نام شهر شیراز افتاد. البته با توجه به سیاستهایی که در پس پروژه باستانگرایی پهلویها وجود داشت، انگیزه چنین تصمیمی چندان هم دور از ذهن نبود. این اقدامات به ظاهر هنردوستانه دولت پهلوی که در واقع بخش مهمی از پروژه مدرنیزاسیون در ایران بود، باعث شد هر ساله در فصل تابستان از سراسر دنیا گروههای هنری روانه شیراز و تخت جمشید شوند. این جشن هنری شامل بخشهای مختلفی، چون تئاتر، فیلم، موسیقی و رقص بود. اما سرانجام بعد از افتضاحاتی که در طی ۱۱ دوره این جشنواره پدید آمد، در شهریور سال ۱۳۵۶ با اعتراضات گسترده علما و مردم مؤمن شهر شیراز، پرونده این جشنواره برای همیشه در ایران بسته شد.
ترویج لاابالیگری یا هنر؟
حاکمیت قصد داشت با برپایی این جشنواره به اصطلاح جهانی سلیقه هنری نسل جوان را طبق اراده خود تربیت کند، اما برنامههای این جشنواره ضدملی و ضداخلاقی و بهقدری بی سروته و مبتذل بود که نهایتاً نتوانست مخاطب چندانی جذب کند. هرچند برگزارکنندگان جشن سعی میکردند با دعوت از هنرمندان موسیقی اصیل ایرانی جاذبههایی ایجاد کنند، اما بخش اصلی جشن منوط به دعوت از گروههای خارجی و اجرای نمایش و رقصهایی میشد که بازیگرانشان به پوششهای حداقلی اکتفا میکردند. در این میان بعضی از این اجراها به قدری جنجالبرانگیز میشد که صدای اعتراض خودیها را هم درمیآورد. از جمله نمایشهای بی سروته و جنجالبرانگیز این جشنواره که در دوره پنجم (۱۳۵۰) اجرا شد، نمایش «زارتان برادر تارزان» بود. در این نمایش بازیگر خانم علاوه بر پرت کردن بالش بر سر مردم و خوردن و تف کردن روی آنها، در حالتی نیمهلخت روی پایشان نیز مینشست! نمونه دیگر، نمایش «اعمال مقدس» بود که در دوره هشتم جشنواره (۱۳۵۳) از سوی یک گروه آرژانتینی اجرا شد. بازیگران این نمایشِ ظاهراً آیینی به صورت برهنه در صحنه ظاهر میشدند. واکنش مخاطبان به این نمایش، وحشت مسئولان برگزاری را به همراه داشت و باعث شد این تئاتر تنها یک بار در جشنواره اجرا شود. از جمله نمایشهای جنجالبرانگیز جشن هنر، نمایش «ملوسها و نسناسها» بود. در بخشی از شرح این نمایش آمده: «بر صحنه که به وسیله دری به دو قسمت تقسیم میشود چهار زن و چند مرد قرار میگیرند. سه زن نیمهعریان با تنپوشهایی اندک به رنگ سفید و یک زن سرتاپا سفیدپوش که دستگاه شکنجهای را مرتب تمیز میکند... در این میان و به تناوب دو زن وارد میشوند که هر کدام دو کیسه به روی سینه آویخته دارند؛ اینها بر صحنه میغلتند و در مردان فرومیروند...» نمایش جنجالی دیگر، «ساعت ششم» اثر آشوربانیپال بابلا بود. این نمایش ظاهراً آیینی که از کتاب مقدس مسیحیان اقتباس شده بود، به قدری ساختارشکنانه بود که برای نخستین بار در طول برگزاری ۱۱ دوره جشن هنر، نمایش یک اثر هنری ایرانی برای افراد کمتر از ۱۸ سال ممنوع اعلام شد. «عریان بودن هنرپیشگان در بعضی صحنهها» علت این تصمیم عنوان شد. عدم توجه پهلوی به باورها و اعتقادات مذهبی مردم ایران و پافشاری برای برگزاری این جشنواره به اصطلاح هنری نهایتاً در دوره یازدهم کارد را به استخوان ملت ایران رساند.
جشنواره بهدرد نخور!
علاوه بر مخالفتهایی که از سوی مردم و علما با برگزاری این جشنواره میشد، پهلوی دوم نیز میانه چندان خوبی با جشن هنر شیراز و گردانندگان آن نداشت. به گفته هوشنگ نهاوندی (یکی از وزرای پهلوی)، شاه تنها یکبار آنهم در سال ۱۳۵۲ که جشن هنر به نام «معرفی هنر کشورهای جهان سوم» برپا شد در رکاب همسرش به شیراز رفت. نهاوندی در کتاب «آخرین روزها»، در مورد مخالفت شاه با برنامههای جشن هنر و هزینههایی که هر ساله بابت آن صورت میگرفت، مینویسد: «هنگامی که رئیس دانشگاه پهلوی (شیراز) بودم، روزی در گردشی در باغ-کاخ ارم که متعلق به دانشگاه بود و شاه در آنجا اقامت میکرد به من گفت نمیفهمم این جشنواره به چه درد ما میخورد. هزینهاش گزاف است و گمان نمیکنم سودی داشته باشد. از هنرمندان کمارزشی که کسی آنها را نمیشناسد دعوت میکنند، تا حلق چند روزنامهنویس خارجی مهمان خاویار میتپانند و به آنها هدیههای گوناگون میدهند. آنها هم وقتی به کشورشان برمیگردند، به روی ما تف میاندازند و انتقاد میکنند... ولی خب، شهربانو خیلی اصرار دارد.» اردشیر زاهدی که خود از مخالفان سرسخت این جشنواره بود نیز در خاطراتش به همین مسئله اشاره کرده و مینویسد: «شاه با اینکه اجازه برگزاری آن جشن را میداد ولی مخالفش بود.»
اضافه کردن تعزیه به رقاصی!
البته در کنار تمام برنامههایی که در قالب ترویج و رشد فرهنگ در این جشنواره اجرا میشد، گردانندگان جشنواره از سال ۱۳۵۵ تصمیم گرفتند اجرای «تعزیه و شبیهخوانی» را هم به این جشن اضافه کنند. اما گنجاندن چنین بخشی در برنامههای جشن هنر خود گویای یک بام و دو هوا بودن رژیم در اجرای سیاستهایش بود. چون با وجود ژست حمایت از تعزیه و هنر بومی که مدعیان هنر ملی و سردمداران رژیم پهلوی گرفته بودند، سالها بود که اجرای شبیهخوانی و تعزیه در سطح کشور قدغن شده بود. ریشه این دشمنی هم به دوره پهلوی اول برمیگشت. رضاخان در ابتدای مسیر به سلطنت رسیدنش، به ظاهر با روحانیت روابط حسنه برقرار کرد و در روزهای تاسوعا و عاشورا، همراه با سربازانش سینهزنی میکرد و گل بر سر و صورتش میمالید! وقتی به قدرت رسید، کلاً عزاداری و سینهزنی و زنجیرزنی و تعزیه را ممنوع اعلام کرد و متأسفانه از همان زمان تعزیه گسترش و شکوه سابق خود را از دست داد. پهلوی دوم نیز در ادامه سیاستهای پدرش در سال ۱۳۲۷، دستور تخریب تکیه دولت را داد. بدین شکل پهلویها بساط تعزیه و تعزیهخوانی را برچیده و اجازه برپایی تعزیه در میدانهای بزرگ شهر را ممنوع کردند. این ممنوعیت هم باعث شد بخشهایی از مردم، بین دو تمدن و فرهنگ سنتی و غربی، سرگردان بمانند و نهایتاً در سالهای بعد اقبال چندانی به تعزیه نشان ندهند. این سرگردانی بهقدری بود که کلیه هنرمندان تعزیهخوان ضمن مصاحبه با روزنامه اطلاعات اعلام کرده بودند بچههایشان تن به هنر پدری نمیدهند و دنبال درس و مشق را گرفتهاند.
از طرفی بهخاطر همین محدودیتها وضعیت هنرمندان این شاخه هنری بسیار اسفناک شده بود به طوری که محمدباقر غفاری، مسئول تعزیه در جشن هنر، در گفتوگویی اعلام کرد وضعیت تعزیه در ایران بسیار بد است و تشکیل یک گروه که بتواند در جشن هنر برنامه اجرا کند با سختی همراه بوده، چون بسیاری از اجراکنندههای تعزیه به کارهای نازلی مثل مطربی در کابارهها مشغول شدهاند. او در توضیح مشکلات تشکیل یک گروه تعزیه گفته بود: «میباید سفر میکردم و کردم. کاشان که بعد از تهران همیشه مرکز تعزیه بوده، قزوین، اراک، اصفهان، گیلان، مازندران، یزد و خراسان را دیدم، بسیاری از روستاها را دیدم، چون شهرها دردی را دوا نمیکرد زیرا اجرای تعزیه در شهر قدغن شده بود.» با این حال فرخ غفاری، مدیر هنری جشن معتقد بود با این کار سبب معرفی هنر تعزیه به غرب شده است. او پس از پیروزی انقلاب در مصاحبهای گفته بود: «یکی از هدفهای ما از آغاز آن بود که جامعه ایران را با موسیقی و نمایش مدرن مغرب زمین آشنا کنیم... یعنی بخشی از کار ما فقط در حیطه هنر معاصر جریان داشت ولی از هنرهای سنتی و آیینی نیز غافل نبودیم. کوشش میکردیم با عرضه سنتهای ایرانی به غربیان، عقده حقارت هنرمندان خودمان را نیز بشکنیم. برنامهها و کنسرتهای ایرانی در جشن هنر همان قدر مورد توجه غربیها قرار میگرفت که موسیقی هند و ژاپن. از سوی دیگر، جشن هنر سبب شد هنرمندان ایرانی به مجامع فرهنگی اروپا راه پیدا کنند و غربیها را نیز با موسیقی سنتی و هنرهای نمایشی ایران آشنا کنند.» عدم تناسب ماهیت مدرن و ضدمذهبی این جشن با اجرای تعزیه به گونهای بود که حتی ساواک در گزارشی نوشت: «معلوم نیست مشاهدهکنندگان این تعزیه مانند معمول باید در خاتمه آن گریه کنند یا، چون جشن هنر است به افتخار بازیکنندگان دست بزنند و شادی کنند...» البته با وجود تمام بریز و بپاشهایی که برای جاانداختن هنر مدرن در کشور صورت گرفت، اما برخلاف تصور بانیان جشن، اجراهای مذهبی بیش از برنامههای اصلی آن مورد استقبال عموم مردم در شیراز قرار گرفت.
«خوک، بچه، آتش»، نقطه پایان!
ترویج فساد و بیبندوباری که در لوای ایجاد فضای آزاد و تربیت سلیقه هنری جامعه شکل میگرفت با اجرای نمایش «خوک، بچه، آتش» به اوج خود رسید. اجرای این نمایش به قدری زننده بود که روزنامه اطلاعات در شماره دوم شهریور ۱۳۵۶ با چاپ نامه یکی از خوانندگان خود به شدت به جشن هنر حمله کرد و از آن با القابی، چون شنیع، چندشآور و کثیف یاد کرد. آش این جشن هنری آنقدر شور بود که آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلستان در ایران قبل از انقلاب، درباره نمایش مذکور و کلاً جشن هنر شیراز در کتاب «غرور و سقوط: ایران ۱۹۷۴-۱۹۷۹» مینویسد: «فستیوال بینالمللی هنری شیراز (جشن هنر شیراز) که سالانه برگزار میشد از آغاز به علت نوآوریها و نمایشاتی که با روحیات جامعة سنتی و اسلامی ایران تطبیق نمیکرد موجب تضادها و مباحثاتی شده بود. از جمله نمایشات مسخرهای که من از این جشن بهیاد دارم صحنهای از نمایش رقاصان برزیلی بود که حین رقص سر مرغهای زنده را با دندان جدا میکردند، یا نمایشی از هیجان و از خود بیخود شدن مردم در حال عزاداری که بیشباهت به مراسم تعزیه نبود و نشان دادن آن در یک کشور مسلمان به هیچوجه تناسبی نداشت. جشن هنر شیراز در سال ۱۹۷۷ از نظر کثرت صحنههای اهانتآمیز به ارزشهای اخلاقی ایرانیان از جشنهای پیشین فراتر رفته بود. به طور مثال یک شاهد عینی صحنههایی از نمایشی را که موضوع آن آثار شوم اشغال بیگانه بود برای من تعریف کرد. گروه تئاتری که این نمایش را ترتیب داده بودند یک باب مغازه را در یکی از خیابانهای پر رفت و آمد شیراز اجاره کرده و ظاهراً میخواستند برنامه خود را به طور کاملاً طبیعی در کنار خیابان اجرا کنند. صحنة نمایش نیمی در داخل مغازه و نیمی در پیادهرو مقابل آن بود. یکی از صحنهها که در پیادهرو اجرا میشد تجاوز به عنف بود که به طور کامل به وسیله یک مرد (کاملاً عریان یا بدون شلوار- درست به خاطر ندارم) با یک زن که پیراهنش به وسیله مرد متجاوز چاک داده میشد در مقابل چشم همه صورت میگرفت. صحنه مسخره دیگر پایان نمایش هم این بود که یکی از هنرپیشگان اصلی نمایش باز هم در پیادهرو شلوار خود را کَنده، هفتتیری در پشت خود میگذاشت و به این ترتیب تظاهر به انتحار میکرد. واکنش مردم عادی شیراز که ضمن گردش در خیابان یا خرید از مغازهها با چنین صحنه مسخره و تنفرانگیزی روبهرو میشدند معلوم است، ولی موضوع به شیراز محدود نشد و توفان اعتراضی که علیه این نمایش برخاست به مطبوعات و تلویزیون هم رسید. من به خاطر دارم که این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر وینچستر انگلیس اجرا میشد کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم بهدر نمیبردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت.»
با وجود این وقاحت ملکه به قدری بود که بعدها در تبعید از برپایی جشن هنر دفاع و ادعا کرد این جشن، هنر اصیل و سنتی تمام نقاط جهان را به ایران آورده بود! او که ریاست این جشن را برعهده داشت و از کم و کیف تمام برنامههایش اطلاع داشت، در خصوص اجرای نمایشهای توهینآمیز این جشنواره گفته بود: «در هر جشنوارهای مشکل میتوان مانع بیان آزاد هنرمندان شد و انتظار داشت مورد پسند گروههای مختلف اجتماعی قرار بگیرد...»
جشن خوک، نقطه آغاز یک عصیان!
همزمانی برنامههای دوره یازدهم جشن هنر شیراز با ماه مبارک رمضان بیش از پیش بر آتش خشم مردم مؤمن شیراز و علما دامن زد. علما که از همان نخست نگاه خوشبینانهای به این بزم هنری رژیم نداشتند و ضددین بودن سیاستهای فرهنگی آن را به کرات گوشزد میکردند، با اجرای نمایش زننده «خوک، بچه، آتش»، در یکی از معابر شهر شیراز دست از سکوت برداشته و دستاندرکاران جشن را تهدید کردند. حتی آیتالله دستغیب در روز سوم شهریور ۱۳۵۶ در مسجد جامع شیراز بالای منبر رفت و فرمود: «.. یک چیزی شنیدم. جشن خوک. جشن خوک. عجب اسمی هم دارد. آنها که اینجا میروند، نر و ماده با هم از خوک پستترند.ای لعنت بر آنها. موسس آن هم خوک است. تا کی این مملکت و این جوانها را میخواهید گمراه کنید و به دست استعمار بدهید و منحرف کنید؟...»
حضرت امام خمینی (ره) نیز با آگاهی از برگزاری این نمایش مبتذل طی سخنرانی در مسجد شیخ انصاری نجف اشرف در هفتم شهریور ۱۳۵۶ به شدت به برگزاری این جشن و نمایش اعتراض کردند. در ادامه اعتراضات علما آیتالله بهاءالدین محلاتی و آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی تهدید کردند در صورتی که برنامههای جشن ادامه یابد، بازار و مساجد را تعطیل خواهند کرد. در گزارش ساواک در خصوص این نمایش آمده است: «برنامه جشن هنر شیراز- تاریخ ۵ /۶ /۲۵۳۶- در یازدهمین جشن هنر شیراز نمایشنامهای با عنوان «خوک، بچه، آتش» در مغازهای واقع در خیابان فردوسی شیراز به اجرا درآمد که اجرای آن مورد انتقاد و اعتراض روحانیون و متعصبین مذهبی آن شهرستان قرار گرفته و تقاضا نمودهاند که از سال آینده از اجرای جشن هنر در شیراز خودداری شود و تصمیم گرفتهاند از صبح روز جاری (۵ /۶ /۲۵۳۶) از حضور در مساجد و برقراری نماز جماعت خودداری نمایند، اما با اقدامات انجام شده از تصمیم خود منصرف شدهاند و وضعیت عادی است، ضمناً دو نفر از روحانیون اصفهان به اسامی روضاتی و رهبر ضمن تماس تلفنی با سیدعبدالحسین دستغیب پشتیبانی خود را از روحانیون شیراز اعلام نمودهاند.»
جمع کردن بساط خوک بازی!
هدف علما از این واکنشها جلوگیری از برگزاری جشن هنر شیراز در سال ۱۳۵۷ هم بود. بنابراین با توجه به افتضاحاتی که در سالهای پیش طی جشن هنر رخ داده بود علمای شیراز به جد تأکید کردند که این جشن باید برای همیشه پایان گیرد. آیتالله دستغیب نیز در همین راستا در یازدهم تیر ۱۳۵۷ در مسجد جامع شیراز اعلام کرد: «برای سومین بار اخطار میکنم که امسال برنامه جشن هنر یا جشن بیهنری نباید در شیراز برگزار گردد... ما جشن هنر (بیهنری) را محکوم نموده و نمیگذاریم امسال برپا شود...» با افزایش فشارها و اعتراضات در ابتدا تصمیم بر آن شد که جشن هنر در ماه رمضان برگزار نشود. علاوه بر آن به توصیه آقای سیدکاظم شریعتمداری قرار شد برنامههای جشن سبکتر و عاری از حاشیههای سالهای قبل انجام شود. در این خصوص هوشنگ نهاوندی در خاطراتش مینویسد: «یک روز، اوایل سپتامبر، تقریباً ساعت ۹ صبح تلفن دفتر من زنگ زد. آیتالله شریعتمداری بود که گفت به من گفتهاند که قرار است تصمیمی برای جشن هنر شیراز گرفته شود. میدانید، من چیزی از این برنامهها نمیدانم ولی قضیه پارسال تکاندهنده بود و غیرقابل تحمل. امیدوارم حرفم را خوب بفهمید. ولی به اعلیحضرت یا هر کسی که به او مربوط میشود، بگویید لغو برنامه جشن هنر شیراز اشتباه بزرگی است. تحول اوضاع چنان است که هر عقبنشینی یا امتیازدادنی، نشانی از ضعف تلقی خواهد شد. بنابراین از این به بعد حکومت باید استحکام خود را نشان دهد و قدرتنمایی کند. آیا نخستوزیر از این چیزها آگاه است؟... افزود: با این حال شهبانو نباید به شیراز برود. برنامهها را سبک کنند. چند برنامه سنگین و بهویژه ایرانی را حفظ کنند.»
البته این توصیه چندان هم سودبخش نبود چراکه تنها چند روز بعد، ناگهان دستور لغو دوازدهمین دوره جشن هنر شیراز صادر شد. هوشنگ نهاوندی در این خصوص میگوید: «دو روز بعد جلسهای به ریاست شهبانو، تصمیم به لغو جشنواره گرفت. تصمیمی که در لحظه آخر و مخفیانه گرفته شد. حتی آن را رسماً اعلام نکردند. فقط مطبوعات خیلی کوتاه به آن اشاره کردند.»