کد خبر: 1021264
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۹ - ۰۵:۴۵
روایتی از حلال و حرام این روزهایمان
استرس مال حرام و نگرانی از نارضایتی مردم خواب را از انسان می‌رباید و همیشه فرد را در یک اضطراب و ترس نگه می‌دارد. وقتش رسیده کمی خودمان به یکدیگر و اول از همه به خودمان رحم کنیم. وقتی می‌خواهیم سر کسی کلاه بگذاریم یا کم‌فروشی کنیم، یادمان بیاید که خدا ناظر بر اعمال ماست و نمی‌توان سر او را را شیره مالید. او روی حق‌الناس حساس است و سفارش کرده از آن نمی‌گذرد
مرضیه بامیری

سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: روزی حلال ضامن خوشبختی و سعادت آدم‌هاست و در اسلام به آن سفارش بسیاری شده و دوری از آن موجب هلاکت و بدبختی است. قدیمی‌ها به آن اعتقاد زیادی داشتند، آن‌هایی که کاسب بودند هر روز سحر بیدار می‌شدند و رزق‌شان را از حضرت حق طلب می‌کردند. هرکس به سهم خود قانع بود.


به بنده خدا رحم می‌کرد تا خدا به او رحم کند. مقابل کوچه را آب و جارو می‌کرد. کرکره را با گفتن الهی به امید تو بالا می‌زد و برای کاسبی خود قاعده و قانون داشت. مثلاً مشتری اول صبح و دم‌غروب برایشان قداست داشت و به آن‌ها تخفیف می‌دادند.


در هر بازار یک صندوق قرض‌الحسنه بود که کار گرفتار‌ها راه می‌افتاد. آبروی بندگان خدا حفظ می‌شد. کم‌کم اقتصاد دست جوان‌تر‌ها افتاد. آن‌ها خیلی به رسم و رسوم تجارت مثل پدران خود پایبند نبودند.


برای خودشان قوانین خاص وضع کردند و در یک رقابت عجیب به کسب روزی پرداختند.


کم‌کم کاسبی و معامله شد راه و رسم خیلی از آدم‌ها. هرکس را دیدیم یک ماشین حساب در دستش بود و سود معاملاتش را حالا هر چه که بود، حساب می‌کرد. تا اینجای کار مشکلی نبود.


هر دو اهل کاسبی بودند فقط شیوه‌ها فرق می‌کرد که آن هم به خاطر تفاوت نسل بود، ولی کم‌کم گرانی‌ها که زیاد شد و گذران زندگی به خیلی‌ها فشار آورد، کسبه فکر دور زدن مشتری‌ها افتادند.


کالا قاچاق و احتکار کردند و در معامله تقلب کردند و در نهایت روزی خود را به حرام آلودند. از همان موقع لقمه حرام به جان آدم‌ها افتاد و چرخه روزی حرام دومینووار میان مردم چرخید. چه آنکه ظلم می‌کرد و حق می‌خورد چه آنکه حقش خورده می‌شد به خوردن حرام عادت کردند. در حال حاضر برای خیلی‌ها کسب درآمد به هر قیمتی مهم‌تر از آن است که بدانند لقمه‌شان حلال است یا آغشته به حرام.

 

حاج محمود شکر را به قیمت قبل می‌فروشد

صبح زود مقابل مغازه آدم زیادی صف کشیده و منتظر فروش اجناس هستند. حاج محمود وقت سر خاراندن ندارد و گاهی به خاطر ازدحام حساب و کتاب از دستش در می‌رود.

مغازه‌اش یک دکه قدیمی است با دکوری قدیمی‌تر که کمتر جوانی را ترغیب می‌کند از آنجا خرید کند، ولی بعضی روز‌های خاص آنجا غلغله می‌شود. با کنجکاوی علت شلوغی را از زنی میانسال که در نوبت ایستاده، می‌پرسم. شکوفه قرائی با رویی گشاده می‌گوید: حاج محمود از کسبه قدیم این محله است.

خدا را شکر اهل خدا و پیغمبر است. حالا که همه جا شکر نایاب شده و با قیمت بالا می‌فروشند، حاج محمود اعلام کرده چند کیسه شکر از خرید قبل در انبارش مانده و می‌خواهد بفروشد.

با همان قیمت! طبیعی است که سرش شلوغ باشد. او وقتی هیچ‌کدام از این هایپر‌ها در محل وجود نداشت کاسبی می‌کرد. هوای دارا و ندار را داشت. نمی‌گذاشت آبروی کسی برود.

یک دفتر داشت و هنوز هم دارد که جنس نسیه می‌دهد. خیلی‌ها که وسع‌شان تنگ است بدون اینکه کسی جز حاج محمود اسم و رسمشان را بداند جنس نسیه می‌خرند.

حتی خیلی وقت‌ها آن را یادداشت نمی‌کند. یک بار به او گفتم حاجی اگر نسیه دادی و طرف برنگشت چه می‌کنی؟ خندید و گفت: ان‌شاءالله که می‌آورد، ولی اگر نیاورد لابد دستش تنگ بوده و هنوز گرفتار است.

من با خدا معامله کرده‌ام پس سودم را جای دیگر می‌ستانم.

حالا شما فکر کنید نان این حاج محمود می‌تواند حرام یا شبهه ناک باشد؟ او با همین زحمت و درآمد کم توانسته سه تا از بچه‌هایش را به بهترین دانشگاه‌ها بفرستد.

من که می‌گویم این همه نظر لطف به خاطر لقمه حلالی است که سر سفره می‌برد.

خدا می‌داند روزی چند نفر به ظاهر یا در دلشان دعایش می‌کنند. همین برای عاقبت بخیری کافی است. حالا عوض این مغازه، رفتم فروشگاه لوازم‌التحریر برای دخترم یک قمقمه بخرم. قیمتش ۳۰ هزار تومان بود و من آن روز قدرت خرید نداشتم.

دو روز بعد با همسرم به همان مغازه رفتیم و همان قمقمه را درخواست کردیم.

این بار گفت ۴۰ هزار تومان. یا خدا مگر می‌شود؟ دو روز پیش ۳۰ تومان بود. فروشنده گفت: خانوم دلار هر لحظه نوسان دارد. ممکن است فردا از این هم گران‌تر باشد. لبخند تلخی تحویلش دادم و گفتم: آقا جنس شما که مال امروز و دیروز نیست.

یک‌سال است من این قمقمه را در ویترین مغازه می‌بینم. یعنی شما برای خرید آن ضرری نکرده‌ای.

به قیمت ارزانی خریده‌ای و حالا داری با قیمت دلار امروز به مردم می‌فروشی. خندید و با قیافه حق به جانبش گفت: کاسبی یعنی همین. اگر وا بدهم که باید مغازه را جمع کنم و بروم دنبال کارم.

آیا اسم کارش خون مردم در شیشه کردن نیست؟ در موقعیتی که مردم به نان شب محتاج هستند چنین ستم‌هایی رواست که از جیب مردم ماهی بگیرند؟ حالاست که قدر حاج محمود را بیشتر می‌دانم. راز شلوغ بودن مغازه‌اش همین مرام کاسبی است که سودش را از خون مردم درنمی‌آورد.

لقمه‌های حرامی که آتش می‌شود

پیرمردی با محاسن سپید روی یک چارپایه چوبی کنار مغازه در نوبت ایستاده است. وقتی موضوع گفتگو را می‌شنود، می‌گوید: دخترم چرا راه دور برویم؟

این روز‌ها هر جا که بروی فاصله حرام و حلال اندازه مو باریک است. اگر حواست نباشد و بند را آب بدهی خیلی زود لقمه‌ات حرام می‌شود.

هر کسی فکر می‌کند زرنگ است و سر دیگری کلاه می‌گذارد.

می‌روی ۳۰ لیتر بنزین می‌زنی ولی آنقدر هوا دارد که در واقع ۲۵ لیتر زده‌ای. می‌روی نان می‌خری، ولی نصف نان‌ها سوخته یا خمیر است.

به تو برنج به اسم درجه یک می‌دهند، پولش را می‌دهی، ولی بعد می‌فهمی چه کلاه گشادی سرت رفته و برنج خوب و بد قاطی دارد. برای بچه‌ات لباس می‌خری، آنقدر فروشنده قسم و آیه می‌خورد که جنسش حرف ندارد و ال و بل است که شما قانع می‌شوی. پول جنس خوب می‌دهی، ولی در واقع صاحب یک لباس بنجل می‌شوی.

هر روز میوه‌فروشی‌های زیادی می‌بینم که میوه‌هایشان ته جعبه مانده و پشه‌زده، است ولی حاضر نیستند از همان بی‌کیفیت‌ها به یک بنده خدا بدهند.
پول آن آشغال‌ها را هم حساب می‌کنند. حاضرند هر روز ضایعات زیادی دور بریزند، ولی دست خلق خدا ندهند.
این یعنی مردم آزاری و خودخواه بودن.

شرکت‌ها هم خدا خیرشان بدهد هر روز به بهانه تورم و گرانی مواداولیه اجناس را گران، ولی مقدارشان را کم می‌کنند.

خیلی‌ها فکر می‌کنند اگر ۱۰۰ گرم لبنیات یا سبزی کمتر دست مشتری بدهند، یعنی زرنگ‌اند و پول روی پول می‌گذارند، ولی اشتباه می‌کنند.
این پول‌ها خوردن ندارد، پولی که آه پشتش باشد خیلی ماندگار نیست. سوار تاکسی می‌شویم.
مصوب نرخ کرایه ۴ هزار و ۵۰۰ تومان است. کسی پول خرد ندارد یا ۵۰۰ تومان بدهکار می‌شویم یا طلبکار.
در هر دو صورت یک سوی این محاسبه حرام‌خوار می‌شود. گاه راننده و گاهی مسافر. خیلی‌ها یادشان می‌رود بلیت مترو بدهند.

بعضی‌ها در صف نمی‌ایستند و حقوق دیگران را پایمال می‌کنند. این روز‌ها شغلی که مثل دو لبه شمشیر است، مشاور املاک است. به نظرم فاصله‌ای میان بهشت و جهنم نیست.
کافی است آب در هاون دلال‌ها و صاحبخانه‌های بی‌غم بریزند و حقی از یک مستأجر مظلوم پایمال کنند. هرچه مشتری اه بکشد، نان املاکی حرام‌تر می‌شود.
واقعاً خودمان متوجه نیستیم با این حرام‌خوری‌ها چه آتشی برای خود می‌خریم و به هیزم آن دنیا می‌دمیم، در حالی که کاسب باید حبیب خدا باشد.

حالمان بد است، چون حلال نمی‌خوریم

سپیده همراه، ۳۰ ساله می‌گوید: دختر من کلاس سوم است و امسال باید غیرحضوری از طریق شاد درس بخواند. اسمش در لیست شاد هست، ولی اگر شما فیلم یا عکس از آموزش معلم دیدید ما هم دیده‌ایم.

او اصرار دارد بچه‌ها را حضوری درس بدهد. بی‌خیال ۱۶ نفری که در خانه هستند و کلاس نمی‌روند!

بعد از تحقیق دانستم این معلم در شرف بازنشستگی است و برایش آموزش بچه‌های مردم مهم نیست. به نظر من در شرایطی که همه به کمک هم نیاز داریم و باید گرهی از یکدیگر باز کنیم این جور درآمد‌ها واقعاً حرام است. درست مثل همان‌هایی که ماسک احتکار کردند یا هر روز گوشی دستشان است که بفهمند کدام جنس نایاب شده تا همان را احتکار کنند و با قیمت بالاتر به خورد ملت بدهند، اصلاً چرا راه دور برویم همین که برای یک لقمه نان هزار و یکی دروغ می‌بافیم و سر یکدیگر کلاه می‌گذاریم، یعنی حرام اندر حرام. وقتی خیلی‌ها خمس مالشان را نمی‌دهند، یعنی مالشان حرام است.

وقتی در معاملات تقلب می‌کنند، نانشان حرام است. وقتی زمینی را همزمان به چند نفر می‌فروشند و عین آب خوردن کلاه می‌گذراند، یعنی نانشان حرام است.

ما ناخودآگاه در دام این حرام‌خواری‌ها افتاده‌ایم و زیر دندان‌مان مزه کرده است. به همین دلیل هر روز آرامش روانی‌مان کمتر و مشکلات و بیماری‌های روحی روانی در جامعه زیاد می‌شود.

استرس مال حرام و نگرانی از نارضایتی مردم خواب را از انسان می‌رباید و همیشه فرد را در یک اضطراب و ترس نگه می‌دارد.

وقتش رسیده کمی خودمان به یکدیگر و اول از همه به خودمان رحم کنیم.

وقتی می‌خواهیم سر کسی کلاه بگذاریم یا کم‌فروشی کنیم، یادمان بیاید که خدا ناظر بر اعمال ماست و نمی‌توان سر او را را شیره مالید. او روی حق‌الناس حساس است و سفارش کرده از آن نمی‌گذرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار