جوان آنلاین: محمد پاداش در کانال تلگرامی خود نوشت: اربعین برای اربعینیها همهاش خاطره است و امسال، چون جمعیتهای اربعینی به طریق الحسین نرسیدهاند، از چیزی حدود دو هفته قبلتر، خاطره بازیهایشان شروع شده است. یکی تصاویر آبهای لیوانی الکفیل، آن مکعبهای دوست داشتنی را در صفحه شخصیاش میگذارد و با حسرت فقط مینویسد مای بارد، مای بارد! دیگری کلمنهای نارنجی با یک لیوان پلاستیکی کهنه آویزان را یادمان میآورد و آن یکی آهنگ یوسف پیامبر حمل کپسول گاز در مشایه را دست و پا شکسته با دهان مینوازد. من هم مثل خیلیها با همه اینها خاطره دارم!
با عمودهای رُندی که برای قرار گروههای مختلف نشان میشد و به خاطر ازدحام جمعیت ما معمولاً پنج عمود از عمود رند بالاتر قرار میگذاشتیم، خاطره دارم. با مکالمه دو خطی «کبابش صف داره؟ آره ولی سریع رد میشه، بیا وایسیم» خاطره دارم. با صدای نامفهوم از پیش ضبط شده بلندگوهای متکدیان و دستفروشان عراقی خاطره دارم. با یخ در بهشتهای سبز و زرد و قرمز شارعالعباس که یک میلیون مگس روی میزها و میوهها نشسته بود، خاطره دارم. با جمله یک خطی «زودتر بریم یه موکب تمیز پیدا کنیم، غروب شد» خاطره دارم. با سرویسهای بهداشتی بدون شلنگ، با استحمام با آب خنک، با خشک کردن با چفیه خاطره دارم. با موکب مختار ثقفی با عکس بزرگ فریبرز عربنیا جلوی درش خاطره دارم. با ترکیب آخوند بدون عبا و کولهپشتی و کفش تن تاک خاطره دارم. با آب لیمو عمانی، با آب انگور تگری که تا نخوری ندانی خاطره دارم. با صدای خشدار «هلا بزوار» پیرمرد عرب که هر دو سه دقیقه یکبار، یک «وای فای رایگان» میگوید هم خاطره دارم.
با سیمهای برق کوچه پس کوچههای نجف، با گم شدن در وادی والسلام بیدر و پیکر، با توک توک سواری خاطره دارم. با اظهارنظرهای بیسر و ته رفقا که زین یا آسیاسل که دست آخر هر دو را هم میخریدیم و هیچ کدام آنتن نمیداد و رومینگ ایرانسل عزیز زحمت کنتور انداختن دوبله سوبله قبضمان را میکشید هم خاطره دارم. من با چشماشون میگفتن «یکی بردار»، با برچسب اِسمامون با دست خطهای خرچنگ قورباغه پشت گوشیهامون خاطره دارم. من با آن کامیون موزی که در میدان ثورهالعشرین نجف، نمیدانم از کجا هر شب آن همه موز میآورد و دانهدانه روی سر مردم میریخت، خوب خاطره دارم. با پیرمردی که یک دسته عینکش شکسته بود و ترکیب دمپایی و جوراب سفیدی که دیگر سفید نبود، خاطره دارم.
نمیدانم شما با مبلهای معمولاً نارنجی خسته کنار جاده خاطره دارید یا نه؟ اما من با آنها هم خاطره دارم. من با فنجانهای چرک مرده قهوه عربی و آن صدای چیک چیک به هم خوردنشان خاطره دارم. با کوبیدههای نصفه در سیخ، با لگنهای پرآبی که استکانهای دهن زده با یک بار فرو رفتن در آن مثلاً تمیز میشوند، خاطره دارم. با صدای بلندگوی مرکز مفقودین که یک ریز روی مغز زوار پیادهروی میکند، با «سیده خدیجه الماجدی من اهالی البصره» هم خاطره دارم.
با ستوته سواری یا به قول خودمان موتور سه چرخههای قرمز، با ونهای دولا پهنا حساب کن گاراژ مرکزی کربلا، با رانندگیهای خطرناک عراقیها بدون گواهینامه خاطره دارم. با پیرزنهای عرب، این اسطورهها و سلاطین حفظ تعادل و آن ساکدستی روی سرشان خاطره دارم. با نصف شکر، نصف چای عراقی در لیوان یکبار مصرف که با وجود آن همه شکر بازهم به تلخی میزند هم خاطره دارم. با سیگار دست همه بچهها، با تتوهای عجیب و غریب نوجوانان عراقی خاطره دارم. با نون ماهی شکل، با ترکیب خیار و گوجه و پیاز، با کباب ترکی و فلافلهای مسیر خوب، خوب خاطره دارم. من با تلّ پتو و تشکهای ته موکب، با تلّ دمپاییهای جلوی حرم، با شلوغی صف قرمهسبزی جلوی تلّ زینبیه خاطره دارم. با کالسکههای دوقلو، با گاری، با زن نشسته در گاری، با ترکیب سبد میوه و طناب، با صدای بیوقفه کشیده شدن روی زمین خاطره دارم. با کوه خرما و ارده و کنجد، با دهینهای نجف، با ببسی عربی یا به قول خودمان پپسی عربی خاطره دارم.
با صدای ماشینها که سریع رد میشوند، با خستههای راه، با تاول زدههای کنار جاده که منتظرند ۲۰ هزار تومان بدهند تا ۳۰۰، ۴۰۰ تا عمود بیفتند جلوتر، خاطره دارم. با بسته دستمال کاغذی، با عطر و اسپری در دست بچهها خاطره دارم. با روز خواب، شب پیادهروی، با گرمای پدر و مادر دار سر ظهر خاطره دارم. با نیمروی اول صبح غرق در پاتیل روغن، با منقلها، با دود چشم سوزشان، با قهوه جوشهای طلایی چیده شدهشان، با بوی عود، با دود عودهای عربیشان، خاطره دارم. با خورشید بغل جاده که میرود پایین، با «دنبال پتوی گلبافت نباش پسر جان»، با از کجا اومدین شما؟ خاطره دارم. با پرچم کشورهای مختلف روی دوش آدمها، با کاغذهای «مبیت للنساء» روی در خانهها خاطره دارم. من هم مثل شما یک دنیا با اربعین، با مشایه، با کربلا خاطره دارم.