سرویس دین و اندیشه جوان آنلاین: علی صفایی حائری که در عمده مباحث به جا مانده از ایشان تربیت عنصری اصلی و زمینهای است، آنگاه که درباره تربیت به ارائه نظرات خود میپردازد، نوآوریهای گوناگونی از خود بروز میدهد. بهعنوان مثال پیش از طرح مباحث تربیت باید بدانیم او این عرصه را به دو بخش تربیت انسان قبل از بلوغ و انسان بعد از بلوغ تقسیم میکند و معتقد است تربیت بهعنوان هدف اصلی رسالت انبیاء ویژه افراد بالغ بوده و اگر آنها از تربیت کودک غافل نبودهاند، از آن رو است که تربیت صحیح کودک زمینه تربیت انسان بعد از بلوغ را فراهم میآورد. این تقسیمبندی تربیت براساس متربی، در دو «کتاب مسئولیت و سازندگی» و «تربیت کودک»، آنگاه که به تعریف و سپس روش و عوامل تربیت میپردازد به طور واضح مشخص است.
این درحالی است که گرهخوردگی مفهوم تربیت با کودک، هر چند در سالیان اخیر با گشادهدستی برخی از مسئولان آموزشوپرورش و دیگر کانونهای متمرکز بر امر تربیت، دامنهاش به نوجوانان نیز رسیده، اما هنوز به کارگیری آن درباره بزرگسال رواج چندانی نداشته و به دنبال خود مجموعهای از ابهامات را یدک میکشد.
از دیگر نوآوریهای علی صفایی در شکل ارائه بحث، نحوه ورود ایشان به مسائل برای حلوفصل و پاسخگویی است که ایشان را از دیگران متمایز میکند. سوای از اینکه خروجی و ثمره بحث چه چیز است، نقطه آغاز و شروع در اندیشه صفایی اهمیتی ویژه دارد. بهعنوان مثال در مباحث تربیتی سنگ بنا را از بحثی با عنوان «مسئولیت» میگذارد و در تعریف آن میگوید: «مسئولیت درختی است که زمینهاش شناختها و ریشهاش اعتقادها و بهارش بحرانها و حادثهها و گرفتاریها هستند. هنگامی که زمینهها غنی و سرشار و ریشهها محکم و زنده بودند، در هر بهاری این درخت شکوفه میدهد و بار میآورد و حتی هیچ آفتی نمیبیند، چون آفتها از کمبود تغذیه و فقر زمینهها مایه میگیرند.» این نحوه از تعریف یعنی نظریهپرداز تربیت، منعزل و جدا افتاده از جامعه به گوشهای از غارعلمی نخزیده که در وسط میدان ایستاده و در مقام یک مربی در موجزترین بیان آسیبها را عیان نموده و ریشه آنها را نشانه میرود. او معتقد است اگر شاخ و برگ متربی و انسان با رسیدن هرحادثه و گرفتاری و وزیدن هر نسیم بلا و باد ابتلا میریزد و به سرعت تغییر شکل میدهد و گاه تمام ریسیده مربیان را پنبه میکند و متربی در بهاری دیگر جوانهای نمیزند و دچار آفات مختلف میشود؛ چون «زمینهها» یعنی «شناخت و بینش» غنی نیست و «ریشهها» یعنی «اعتقادها» محکم نیست و چرا اینگونه است؟ چون مربی تربیت را آغاز کرده و روشهای گوناگون آن را به کار گرفته بدون آنکه «انسان و هستی و نقش انسان در هستی» را مشخص و روشن کند. «در زمینهای که انسان مجهول است و هستی مجهول است و نقش انسان هم مجهول، در این زمینه، ریشه عقیدهای زنده نخواهد ماند و در این کویر اعتقادی سبز نخواهد شد و مسئولیتی نخواهد رویید.»
پس باید انسان و هستی و نقش انسان در هستی را شناخت و درحالیکه هر سه هنوز ناشناخته و مبهم هستند، اگر آدمی مسئولیتی بپذیرد یا در جهت خوب بودن تلاش نماید، به تعبیر صفایی این فرد «جداً آدم مفلوکی است»؛ چراکه هیچ توجیهی برای برداشتن بار مسئولیت و خوب ماندن وجود ندارد جز رفتار بر طبق عادات و عمل بر مبنای احساسات و البته حماقت.
او معتقد بود «مسئولیت رابطه مستقیمی با شناختها و با شناخت حکمت و شعور در هستی دارد. مسئولیت هنگامی مفهوم پیدا میکند که در هستی خدایی و حکمتی و شعوری باشد. در هستی لش و احمق، دیگر مسئولیتی نیست. در این هستی ابله، خوبی و بدی برابر میشوند و معیاری برای خوبی و بدی باقی نمیماند. آنجا که بصر نیست چه خوبی چه زشتی!» اینگونه انسان نه دلیلی برای بودن دارد و نه دلیلی برای انسان بودن! حتی اصل انصاف آنجا که میگوید آنچه برای خودت میخواهی برای دیگران بخواه، زیر سؤال میرود که چرا برای دیگران همان را بخواهم که برای خودم میخواهم؟
انسانی هم که در مجهولات غوطه میخورد و هرگز به مسئولیت نرسیده است، چگونه به تربیت خویش یا دیگران روی بیاورد و با چه معیاری و میزانی به باید و نباید برسد و مطابق آن عمل کند؟ اینجاست که ضرورت طرح مسئولیت بهعنوان زیربنای مباحث تربیت معین میشود. جالب آنکه همه این گفتهها درحالیست که دیگران مباحث تئوری تربیت را از تعریف تربیت آغاز میکنند و سپس به طرح دیدگاههای خود میپردازند و هرگز به مبانی و زمینههای طرح بحث توجهی ندارند.
اما صفایی بحث را از ریشهایترین محل ممکن میآغازد و همین به تنهایی بسیاری از مباحث روبنایی را جهت میدهد و شبهات و اشکالات را پیش از آنکه طرح شوند، رفع مینماید. نحوه آغاز، در فرآیند و نتیجه کار نقش دارد و این در اندیشه صفایی بسیار پررنگ است.