سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: محسن درخشان در سال ۱۳۵۳ به استخدام هوانیروز درآمد. در سال ۱۳۵۶ دوره خلبانی کبرا را به پایان رساند. عاشق خلبانی و پرواز بود و میگفت: «باید بهترین خلبان برای کشور باشم؛ تا زمانی که به وجودم احتیاج میشود، باید هنر و تخصصم را برای وطنم نثار کنم.» او همیشه بدون اینکه به دیگران فخر بفروشد، به لباس مقدسش افتخار میکرد و در این راه، بینهایت فعال بود؛ بهطوریکه یکی از بهترین خلبانهای کبرا شد و بارها به لحاظ تیزهوشی و تیزپروازی مورد تشویق و تقدیر قرار گرفت. وی یادگیری دروس زبان انگلیسی و فن پرواز بالگرد را در پایگاه شهیدوطنپور اصفهان به پایان رساند.
شهیددرخشان پس از پنج سال فعالیت در پایگاه هوانیروز اصفهان در سال ۱۳۵۸ به پایگاه هوانیروز باختران انتقال یافت. در اواخر اسفند ۱۳۵۸ که وضع استان کردستان رو به وخامت میرفت، تصمیم قطعی خود را برای رفتن به چنین مأموریتی گرفت. او همیشه خانوادهاش را نصیحت میکرد و میگفت: «وضع کشور در منطقه کردستان حسّاس است و ما در حال آمادهباش هستیم. این ایام را به مسافرت نروید و بگذارید بیشتر در کنار هم باشیم، زیرا ممکن است من به مأموریت بروم و برای صحبت با شما، فرصت کمی دارم.»
این خلبان دلاور که گویی خبر داشت سفرش بیخطر نیست، نمیخواست علناً بگوید که من به مأموریت میروم و هر آن احتمال دارد که برنگردم. در همان ایام رفتن به مأموریت کردستان، به عنوان یادگاری چند درخت در داخل حیاط منزل و بیرون از خانه کاشت و گفت: «درختها رشد خواهند کرد و ثمر خواهند داد. هر وقت که ثمر دادند، از من یاد کنید.» یکی از خصوصیات خداپسندانه او نصیحت به خانواده از سر دلسوزی و مهر و محبت بود. برای اینکه خانواده خود را برای دعوت حق آماده نماید، میگفت: «نهایت آرزویم شهادت است.»
شهیددرخشان که از همرزمان شهیدکشوری و شهیدشیرودی بود، چندینبار به مأموریتهای محوله در کردستان رفت تا ضدانقلابیونی که خود را طرفدار خلق کرد میشمردند و در حقیقت، هدفی جز نابودی خلق و تجزیه ایران اسلامی نداشتند، سرکوب کند. او به قدری دامنه فعالیتهایش را گسترده نمود که دیگر زندگی و ازدواج را به فراموشی سپرد. همیشه توصیه میکرد اگر در این موقعیت حساس که ملت مسلمان ایران با دادن بیش از ۱۰۰ هزار شهید، انقلاب اسلامی را زنده کردند، ما آن را مفت از دست بدهیم. در برابر خدا مسئول هستیم و من این ننگ را تحمل نخواهم کرد.
خواهر شهید عشق به پرواز برادرش را چنین توصیف میکند؛ محسن علاقه شدیدی به پرواز داشت، گویی خداوند را به هنگام پرواز میدید و در دوران زندگانی کوتاه، اما پربارش هرگز کسی را از خود ناراحت نکرد و تمام هم و غمش انقلاب و نظام بود. آن زمان نیز به ما تعلیم رانندگی میداد و میگفت که باید روی پای خود بایستید. محسن همرزم شهیدان والامقام یحیی شمشادیان و شهیدان کشوری و شیرودی بود و همزمان با شهیدحشمتالله کلوندی به شهادت رسید.
خواهر شهید درخشان پیرامون نحوه شهادت برادرش میگوید؛ محسن وقتی با اشرار درگیر میشود به دلیل تیراندازی ضدانقلاب به سوی هلیکوپترش مجروح شده و در نهایت مجبور به فرود میشود و پس از فرود نیز با آن وضعیت به سمت ضدانقلاب تیراندازی میکند، اما در نهایت کمک خلبان موفق میشود از مهلکه نجات یابد و محسن نیز توسط تعدادی از اهالی منطقه به بیمارستانی در سنندج منتقل میشود.
ضدانقلاب کوردل پس از اینکه محسن برای درمان جراحتش به بیمارستان انتقال یافته بود، به بیمارستان یورش برده و پرستار بخش را به شهادت رساندند و محسن را با خود بردند و روزها او را شکنجه کردند و آزار دادند. ضدانقلاب او را ایستاده تا گردن در خاک فرو میکنند و با مالیدن مایع شیرین به سر و صورت رهایش میکنند. فردا که برای نتیجه شکنجه به سراغش میآیند، هنوز اندک رقمی در سر و صورت متلاشی شده از هجوم حشرات در چهرهاش وجود داشته که با گلولهای او را خلاص و به شهادت میرسانند. مورخ ۰۳ /۰۲ /۱۳۵۸ روز دیدار او با معبودش و رسیدن به نهایت آرزوی اوست. این عقاب تیزپرواز و سرافراز میهن، تنها فردی است که در میان نظامیان به «شهید ایستاده» معروف است. اکنون مزارش در تکیه شهدای کرمانشاه زیارتگاه عاشقان راه حق و حقیقت است.