سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: «جادهای تا پوتینهای من» مجموعه ۱۲داستانک از ادبیات مقاومت است که به قلم حمیدرضا میرزاییزاده توسط انتشارات نقش منتشر شده است. «درخت انجیلو»، «کوچههای کودکی»، «چتری برای فرمانده»، «سنگرو قمقمههای آویخته» و «من پشت سرش آب ریختم» عناوین داستانکهای کتاب است. ژانر دفاع مقدس در سالهای اخیر با سبکهای نوشتاری متنوعی توسط نویسندگان همراه بوده که به جز زندگینامه، خاطره، رمان و داستان کوتاه، از داستانهای کوتاهِ کوتاه یا داستانک هم استقبال زیادی در جشنوارهها و مخاطبان این سبک از ادبیات داستانی به عمل آمده و در واقع میتوان گفت که نوشتههای مینیمال یا داستانکهای دفاع مقدس امروزه جایگاه خاصی در بین اهالی قلم و نویسندگان پیدا کرده و کتابهای مختلف و متفاوتی هم در این زمینه وارد بازار کتاب شده است.
«جادهای تا پوتینهای من» از چند نظر مورد قبول واقع میشود، یکی اینکه نویسنده با هوشمندی سراغ عناوینی برای داستانهایش رفته که با پیرنگ و ساختار داستانکها همخوانی دارد، چون دقت در انتخاب اسم خود میتواند به زیبایی داستان کمک کند. به هر حال در داستان کوتاه و خصوصاً داستانک انتخاب نام قصه از شاخصههای بسیار مهمی است که میتواند در همان لحظه اول مخاطب را جذب کند.
مورد مهم دوم اینکه در شروع هیچ کدام از داستانکهای این مجموعه نویسنده مقدمهچینی نکرده و خیلی سریع و بدون توضیحات اضافه، سراغ اصل مطلب رفته، این ترفندی است که نویسندگان سبک «کوه یخی» که ارنست همینگوی پایهگذارش بود به آن اعتقاد دارند، یعنی مقدمه و نتیجهگیری باید از داستان کوتاه مدرن حذف شود.
در اینجا بد نیست به چند تا از شروعهای خوب داستانکهای این کتاب اشاره کنم که مخاطب را مستقیم و بدون هیچ توضیح اضافهای درگیر ماجرای داستان میکند: «سرم را به شیشه [پنجره]اتوبوس چسباندم، نمیتوانستم چشم از چشمان خیس بدرقهکنندهها بردارم...» (خمره عسل – صفحه ۸) - «همه به خط شدیم، باید از هفت تپه و چغازنبیل خداحافظی میکردیم...» (کوچههای کودکی - صفحه۱۰) - «پلکهای افسر عراقی روی هم آمد...» (پرتقال خونی- صفحه ۱۶) - «آخرین نگاه را به انارهای قرمز میاندازد...» (مردی که بنفشه میکاشت- صفحه۱۸) - «در یک چشم به هم زدن صدای نفیر گلولهها، ستون ما را پر از دود و آه کرد...» (آسفالت سرد- صفحه ۲۲). همانطور که میدانیم آغاز یک داستان یا داستانک نقطه سرنوشتسازی در پرداخت یک اثر به حساب میآید. یک داستانک مینیمال یا «فلش فیکشن»، داستان کوتاه یا رمان نیست که بتوان با آن در سطرهای میانی یا آخر، خواننده را غافلگیر کرد بلکه در کمترین فرصت باید نویسنده حرفش را بزند، وگرنه داستانک لطیفهای بیش نخواهد بود، پس دومین نقطه عطف این مجموعه بعد از انتخاب عنوان، شروع درخشان داستانکهاست.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، یکدست بودن و انسجام داستانهای این مجموعه است و میتوان گفت گزیدهکاری و دقت نویسنده در انتخاب داستانکها به این مسئله کمک کرده است. هر ۱۲داستانک این مجموعه از لحاظ کیفی و کمی تا حدودی در یک سطح هستند.
به احتمال زیاد نویسنده این مجموعه آثار بیشتری داشته که از میان آنها ماندگارترین و محکمترینشان را انتخاب کرده و برای انتشار ارائه کرده است.
این کتاب کوچک با قطعی رقعی در ۳۲ صفحه منتشر شده است و نویسنده آن سعی کرده از قوانین نگارش در داستانک غافل نباشد. بند دوم داستانک «چتری برای فرمانده» این گونه به پایان میرسد: «چتری در شیار کوه برپا شد. فرمانده با کیسههای نایلونی که از بادگیر و چکمه و کلاه پر شده بود به سویمان آمد. کلاههای پشمی را حریصانه روی گوشهایمان کشیدیم. تجهیزات تقسیم شد. بعضیها به کلاه و دستکش قانع نبودند و شال کمر هم میخواستند. فقط کیسه نایلونی خالی در گوشهای از چادر خودنمایی میکرد. باران شدت گرفته بود. فرمانده کیسه نایلونی را بر سر گذاشت، از آنجا دور شد. باران بیامان میبارید...».