سرویس تاریخ جوان آنلاین: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی- که اخیراً تدوین و عرضه شده است- به واقع نوعی بازخوانی تاریخ انقلاب اسلامی، از منظر راوی است. از جمله سرفصلهای شاخص این مجموعه، خاطرات وی از رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله العظمی خامنهای است که به ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی بازمیگردد. در مقال پیش رو شمهای از این یادمان ها، بازخوانی شدهاند.
آغاز و امتداد یک دوستی
حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی در روایت خویش، آغاز آشنایی خویش با آیتالله خامنهای را، از دوران تحصیل در حوزه علمیه قم عنوان میکند. او سپس ادامه میدهد سفرهایش به مشهد و محافل دوستانه با ایشان و سایر دوستان مشترک، تداومبخش این ارتباط بوده است: «آشنایی من با آیتالله خامنهای به دوران پیش از شروع نهضت امام خمینی بازمیگردد. یعنی زمانی که اخوی بزرگشان در قم بودند، مدت کوتاهی ایشان هم به قم آمدند. تاریخ دقیق این آشنایی را به یاد ندارم، در قم دوستانی داشتند منجمله مرحوم حاجآقا مصطفی خمینی. در آن ایام بنده دورادور ایشان را میشناختم تا اینکه بعدها این آشنایی بیشتر و نزدیکتر شد. آقای خامنهای در پی اقامت کوتاهشان در قم به مشهد بازگشتند، اما کماکان رفت و آمد زیادی به قم و تهران داشتند. بعد از آشنایی نزدیکتر با ایشان گاهی ما به مشهد میرفتیم و خدمت ایشان میرسیدیم و گاهی هم ایشان به تهران میآمدند. در دوران مبارزه از مشهد طلاب و فضلای زیادی را برای تبلیغ و منبر ماه رمضان یا محرم به تهران و شمیران میفرستادند که همه آنها افرادی اهل مبارزه و پیرو نهضت امام بودند و غالباً این آقایان در منزل ما سکونت داشتند. ما هم به احترام آقای خامنهای از آنها پذیرایی میکردیم، آقای خامنهای بعد از شروع نهضت امام یکی از افراد شاخص روحانیت و در محوریت مبارزات مشهد بودند. البته افراد دیگری مانند آقای طبسی، آقاشیخ ابوالحسن شیرازی و دیگران هم جزو رهبران مبارزات مشهد بودند، اما آقای خامنهای بروز و ظهور بیشتری در این شهر و خارج آن داشت و تقریباً همه اهل علم و مبارزان مشهد ایشان را به خوبی میشناختند و میتوان گفت رهبر مبارزات مشهد بودند. زمانی به اتفاق برادر بسیار فاضل و دانشمندمان جناب آقای ابراهیمیدینانی سفری یکماهه به مشهد داشتیم و آنجا بیشتر اوقات را در خدمت آقای خامنهای بودیم. فکر میکنم سال ۴۲ بود. من و آقای دینانی بسیار با آقای خامنهای رفیق بودیم و رابطه صمیمانهای بین ما بود، در مشهد به مدرسه نواب وارد شدیم و شبها آنجا سکونت داشتیم و روزها را به گشت و گذار در جلسات و زیارت میگذراندیم. در این مدرسه حجرهای بود که بالای درگاه مدرسه قرار داشت و مخصوص اقامت طلاب و روحانیون و علمایی بود که به مشهد میآمدند. جای مناسبی بود و من و آقای دینانی این مدت یک ماه را در این حجره گذراندیم. در آن مدرسه فردی بود به نام آقای طاووسی که هنوز هم هست و آن زمان آنجا حجرهای داشت و در پذیرایی از ما بسیار زحمت کشید. پدر آقای خامنهای مرحوم آقاسیدجواد خامنهای از علمای مشهد بود و در یکی از مساجد در بازار سرشور اقامه نماز میکرد. در برخی از جماعات ایشان نیز من شرکت کردم. در این سفر یکماهه یک روز هم ناهار مهمان آقای خامنهای در منزل پدرشان بودیم، چون آن زمان ایشان متأهل و مستقل نشده بودند. کما اینکه من هم آن زمان متأهل نبودم. آن موقع ایشان در مسجد کرامت تفسیر میگفتند و جمعیت بسیاری از روحانیون و بازاریان در جلسات تفسیر ایشان حاضر میشدند. در مشهد چهره مطرح و منوری بودند، البته اخوان ایشان هم بودند ولی آقای خامنهای شاخص بود. یادم هست نزدیک پیروزی انقلاب که اوج جنگ و جدال بین حکومت و مردم بود، ایشان خطبهای را به نام امام خمینی در آن بحبوحه مبارزات خواندند. سنت خطبهخوانی مختص حضرت رضا (ع) بود و رسم بود که افراد خاصی این خطبه را میخواندند، ولی آن روز ایشان خطبهای به نام امام رضا (ع) و امام خمینی خواند که هم در مشهد و هم در شهرهای دیگر بازتاب زیادی داشت. آقای خامنهای اهل شعر و ادب و عرفان هم بودند و ما از محضرشان بسیار استفاده میکردیم، حتی در جلسات خصوصی و گعده هم وجودشان پربرکت و مغتنم بود به خصوص مباحثی که بین ایشان و آقای دینانی درمیگرفت بسیار جالب بود. هر دوی این آقایان بسیار خوشمحضر و خوشمجلس بودند. آقای دینانی در تهران ساکن بود و از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آقاسیدابوالحسن قزوینی و بسیار مورد توجه این آقایان بود. در فلسفه ید طولایی داشت و بسیار ملا و فاضل بود. کما اینکه الان هم صحبتهایشان در صدا و سیما بسیار شنیدنی و مغتنم است. آقای خامنهای و آقای دینانی به حسب اینکه هر دو هم شاعر بودند و هم شعرفهم و مصحح، اشعار بسیاری از عرفا، شعرا و جلسات آنها را میشناختند بهخصوص که یکی از دوستان مشترکمان مرحوم قدسیخراسانی که از شعرا و معاریف مشهد بود نیز در جلسات ما حضور داشت و از اشعارش میخواند و استفاده میکردیم. بسیار انسان دوستداشتنیای بود. به اتفاق آقای قدسی گاهی به منزل عرفا و بزرگان میرفتیم، منجمله منزل آقای کاشانی که از عرفا و شعرا بنام مشهد بود. در آن جلسه یادم هست که از ایشان خواستند آخرین شعری را که سروده است بخواند و او در مدح امیرالمؤمنین (ع) شعری خواند که مورد تحسین همه قرار گرفت. آقای کاشانی قطب یک عدهای از دوستان و علاقهمندانش بود ولی ما فقط یک شب به منزل ایشان رفتیم که باعث آن هم آقای قدسی بود».
دیدار در تبعیدگاه ایرانشهر
فصلی دیگر از خاطرات راوی، به دیدار با آیتالله خامنهای در تبعیدگاه ایرانشهر اختصاص دارد. راوی در آغاز بیان این بخش نیز، پیشینه ارتباط خویش با رهبری را، بار دیگر یادآور میشود: «درپی درگذشت مرحوم حاجآقامصطفی مراسم ختمی هم در شهر مشهد برپا شد که آقای خامنهای در این مراسم سخنرانی کرده بود. به مناسبت همین سخنرانی رژیم شاه در آذر ۱۳۵۶ ایشان را به سه سال تبعید و اقامت اجباری در ایرانشهر محکوم کرد. دوست ما آقای حجتی کرمانی هم به همین دلیل قبل از آقای خامنهای به ایرانشهر تبعید شده بود. بنابراین در زمستان سال ۱۳۵۶ من و آقای موسویخوئینیها تصمیم گرفتیم برای دیدار با آقای خامنهای به ایرانشهر سفر کنیم. در آن زمان از تبعید آقای حجتی به این شهر بیخبر بودیم. همانگونه که اشاره کردم، رابطه من با آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب، به دوران مرحوم پدرم و پس از قیام ۱۵ خرداد بازمیگشت. در آن زمان ما حدوداً ۳۰ ساله بودیم و نه من و نه ایشان هنوز ازدواج نکرده بودیم. روابطی بسیار صمیمی و دوستانه داشتیم، به گونهای که اگر ایشان به تهران میآمدند غالباً سری به منزل ما میزدند. به هر حال سابقه دوستی و رفاقت من با جناب آقای خامنهای ایجاب میکرد که وقتی ایشان به ایرانشهر تبعید شدند، در اولین فرصت برای دیدار ایشان به آن شهر سفر کنم. مردم این شهر بلوچ و از برادران اهل سنت هستند و با لهجه بلوچی صحبت میکنند. ایرانشهر هوایی گرم و البته مردمی صمیمی، باصفا و خونگرم داشت. هنگامی که به محل اقامت آقای خامنهای رسیدیم، وقت ظهر و هوا خیلی گرم بود. عبا و قبا را درآوردیم و در زیرزمین که هوای خنکتری داشت، دور هم نشستیم و تا پاسی از شب به ذکر اخبار از تهران پرداختیم. آن شب را در منزل آقای خامنهای ماندیم. از ایشان درباره مردم آنجا که بیشتر اهل سنت بودند و چگونگی برخورد با ایشان سؤال کردیم. آقای خامنهای گفتند برخورد مردم ایرانشهر در روزهای اول با من سرد و ناراحتکننده بود، اما بعداً که آشنایی بیشتر شد، روابط مردم با ما گرم و بهتر شد... و راضی بودند. در آن سفر آقای خامنهای به ما گفت مدتی پیش آقای حجتی کرمانی نیز از قم به این شهر تبعید شده است و با هم هستند، اما در آن زمان او برای پیگیری پرونده دادگاه خود به تهران رفته بود، بنابراین ما موفق به دیدار آقای حجتی نشدیم».
انتخاب به رهبری
راوی در ادامه بیان خاطرات خویش از رهبری، به بیان چند و، چون انتخاب ایشان به این سمت پرداخته است. وی پیش از آن، جلوههایی از توجه امام خمینی به آیتالله خامنهای در دوران ریاست جمهوری را روایت میکند: «بعد از برکناری آقای منتظری که یکی از افراد مؤثر در نهضت و مبارزات بودند این سؤال در بین بسیاری از مردم، شخصیتها و مسئولان ایجاد شد که حالا سرنوشت و آینده انقلاب چه خواهد شد؟ چه کسی میتواند خلأ وجودی امام را بعد از ایشان پر کند؟ اما بعد از رحلت امام اوضاع و احوال عوض شد. در آن زمان بحث جانشینی امام در خبرگان با دو نظر مطرح شد. یک نظر این بود که شورای رهبری تشکیل شود و یک نظر هم این بود که مانند دوره امام یک فرد رهبر باشد. گزینه سران کشور برای رهبری فردی کسی جز آیتالله خامنهای نبود. ایشان از نظر جامعه شخصیت محترمی بود، باسابقه بود و در مبارزات نیز پرونده و حضوری درخشان داشت. علاوه بر این آقای هاشمی هم نقلقولهایی کرده بود مبنی بر اینکه امام اشاراتی داشتهاند که آقای خامنهای بهترین فرد برای این کار است. من این نقلقولها را قبلاً نیز از احمدآقا شنیده بودم. اما علاوه بر آن موارد، یک مورد از احترام خاص امام به آقای خامنهای را هم خود من شاهد بودم که در مجلس افطاری منزل امام اتفاق افتاد. احمدآقا هر سال از سران قوا و عده زیادی از شخصیتهای مختلف برای مهمانی و افطار ماه رمضان دعوت میکرد. این برنامه شامل نماز جماعت امام و بعد هم افطار بود. بعد از نماز امام آمدند سر سفره افطار. آقای خامنهای مشغول نافله بودند. امام ایستادند. آقای هاشمی هم آمده بود، آقای موسوی اردبیلی هم آمده بود و همه اینها کنار امام بودند، اما امام ایستاده بود تا آقای خامنهای بیاید. مدت خیلی طولانی امام ایستاد تا اینکه به آقای خامنهای خبر دادند که امام منتظر شما هستند. ایشان هم سریع آمد نزد امام و هنگامی که آقای خامنهای آمد، امام نشستند. این خود گواه بر این بود که امام عمداً توجه خاصی به آقای خامنهای کردهاند. این جریانات همه حکایت از این میکرد که بعد از امام، خبرگان چگونه تصمیم بگیرند. همین مسائل را آقای هاشمی هم شاهد بود و به همین دلیل در مجلس خبرگان این توجهات امام را اظهار کرد و نتیجتاً خبرگان رأی قاطعی به رهبری آیتالله خامنهای دادند».
تو یوسف میشوی!
یکی از فرازهای خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی از رهبر معظم انقلاب، بیان رؤیایی است که در یک ملاقات خصوصی، از زبان ایشان شنیده است. وی در روایت و تفسیر این رؤیا، چنین میگوید: «در سالهای ابتدایی رهبری آیتالله خامنهای، مرحوم آقای سیداحمد فهری که از دوستان و رفقای من بود به منزل ما آمد. از من خواست، چون وقتی از رهبری گرفتهام همراه ایشان به دیدن آقای خامنهای بروم. من ابتدا عذر آوردم و گفتم جنابعالی وقت گرفتهاید درست نیست من همراه شما باشم، اما ایشان گفت شما که با رهبری سابقه رفاقت دارید، ایشان خوشحال خواهند شد. به هر حال به اتفاق رفتیم. در این دیدار صحبت ما به خاطرات گذشته کشید و آقای خامنهای برای ما داستانی را از دوران مبارزه نقل کردند و فرمودند: «من در دوران مبارزه و بعد از تبعید شبی در خواب دیدم که امام فوت شدهاند و من هم خیلی متأسف بودم. دریایی از جمعیت برای تشییع امام آمده بود. من بالای پیکر مطهر امام رفتم و بسیار متأثر بودم. بعد در عالم خواب نگاهی به صورت امام کردم دیدم که چشمان ایشان باز است و در همان حال که خوابیدهاند انگشت خود را به سمت من نشانه رفتند و سه بار خطاب به من فرمودند تو یوسف میشوی! من از خواب بیدار شدم. بعد از چند روز این خواب را برای مادرم تعریف کردم. ایشان به من گفت تعبیر خوابت همین است که مانند یوسف از این شهر به آن شهر تبعید میشوید و زندان میروید. البته من این تعبیر را قبول نداشتم. برخی از دوستانی هم که این خواب را میشنیدند تعبیراتی میکردند ولی من هیچ کدام را درست نمیدانستم. بعد از پیروزی انقلاب و زمانی که من برای ریاست جمهوری کاندیدا شده بودم، آقای حافظی که از دوستان مشهدی ما بود و در آن زمان در سفر حج بود، برای من نقل کرد که من در زمان رأیگیری در مکه بودم و هنگام رأی دادن یاد خاطره و خواب شما افتادم و الان که از سفر برگشتم و شما را در جایگاه ریاست جمهوری میبینم به نظرم رسید آن خواب شما تعبیر شده است. من اصلاً آن خواب را یادم نبود و وقتی آقای حافظی گفت به یاد همان خواب افتادم و فهمیدم که تعبیر آن خواب همان بوده که من رئیسجمهور شدم... بعد از نقل این خواب من به ایشان گفتم البته تعبیر درستتر این خواب الان است که شما رهبر شدهاید».