سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعی گر سالروز رحلت عالم مجاهد، زنده یاد آیت الله حاج شیخ صادق خلخالی است. بی آنکه در صدد تائید مطلق کارنامه وی باشیم، باید اذعان کنیم که اقدامات قاطع و انقلابی وی در دوران پیش و پس از نهضت اسلامی، در تداوم انقلاب و نظام برآمده از آن، نقشی شاخص داشته است. او در شرایطی به تصدی حاکمیت شرع انقلاب اسلامی پرداخت که ابواب جمعی رژیم گذشته و حامیان خارجی آنان، در صدد بازگرداندن آب رفته به جوی بودند و خلخالی با دادگاههای خویش، امید ایشان را نقش بر آب کرد. بی جهت نیست که امروزه سالها پس از درگذشت وی، حجم فراوانی از تبلیغات ضد انقلاب، معطوف به مذمت از اوست، چیزی که برای خود وی اهمیتی نداشت و آن را از پیامدهای قطعی عمل به تکلیف تلقی میشد.
در شخصیت و کارنامه خلخالی اما، یک نکته شاخص است؛ و آن پیشینه طولانی ارتباط و مراوده وی با امام خمینی رهبر کبیر انقلاب و فرزند ارجمدش، شهید آیت الله سید مصطفی خمینی است. خاطرات وی در این باره، شنیدنی است و ما بخشی از آن را، ختام این یادداشت قرار میدهیم. روحش شاد.
«آشنایی من با حضرت امام، از طریق آشنایی با مرحوم آقا مصطفی شروع شد. من در هفده، هیجده سالگی به توصیه پدرم به حوزه علمیه اردبیل در مدرسه حاج ملا ابراهیم رفتم و مشغول تحصیل شدم و در رمضان سال ۱۳۲۴ ش، به قم رفتم و حدود سه ماه در مدرسه فیضیه با آیتالله موسوی اردبیلی و آیتالله مشکینی هم حجره بودم. در آن موقع تعداد طلاب حوزه علمیه شاید ۱۲۰۰ نفر هم نمیشد. در مدرسه فیضیه با آقا مصطفی آشنا شدم که همراه با پدرش در نماز جماعت ظهر و عصر، پشت سر آیت الله آقای سیداحمد زنجانی و شبها پشت سر آیت الله آقای سیدمحمدتقی خوانساری نماز میخواندند. گاهی هم که هوا سرد بود یا آقای خوانساری کسالت داشتند، این آقا که در آن دوره به ایشان حاج آقا روحالله میگفتند، پیشنماز میشدند و ما به ایشان اقتدا میکردیم. من همیشه میدیدم که آقا مصطفی با یک سید بسیار متین و موقری ــ که همیشه سرش پایین و بسیار آراسته بود و لباس مرتبی میپوشید ــ به مدرسه میآید. از او پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: «ایشان حاج آقا روحالله پدر من هستند». به این ترتیب در پی آشنایی و رفاقت با حاج آقا مصطفی، پای ما به بیت امام باز شد. هیچ کس به اندازه من با آقا مصطفی رفیق نبود. ما بیش از سی سال با هم محشور بودیم و به شهرهای مختلف ایران سفر کردیم.
امام خصال شخصیتی جالبی داشتند. یادم هست که ایشان؛ هیچ وقت در نمازهای میت علما شرکت نمیکردند. همیشه تا در صحن جنازه را تشییع میکردند و برمیگشتند. حتی در مورد تشییع جنازه مرحومان خوانساری، صدر، حجت، فیض، کبیر و... هم تا صحن آمدند و برگشتند. ویژگی بسیار برجسته امام نظم ایشان بود. وقتی طلبهها اصرار میکردند که امام درس را زودتر یا دیرتر از موعد مقرر شروع کنند، میگفتند: اصراری نیست به درس من بیایید، به درسهای دیگر بروید! طلبه که نباید همه درسها را برود! همیشه رأس ساعت هشت تشریف میآوردند و رأس ساعت مقرر هم درس را تمام میکردند. درس خارج فقه که از اول طهارت شروع کردند و درس خارج اصول که یک دوره و نیم شرکت کردم و درسشان را نوشتم. مام به نماز اول وقت هم بسیار عنایت داشتند و اگر طلبهای نمازش را به آخر وقت موکول میکرد، فوقالعاده ناراحت میشدند. همین تقید ایشان باعث شد که من هم نسبت به این موضوع اهتمام پیدا کنم. امام توصیههای اخلاقی نابی را در اواخر درس مطرح میکردند که دیگران به آنها توجه نداشتند. برداشت امام از مطالب الهی و فلسفی و بحثهای محیالدین ابن عربی چیزی بود که من در دیگران ندیدم. یک سال در نیمه دوم شهریور از مسافرت برگشتند و درسی را شروع کردند و متوجه شدند که آقایی از صاحب اسفار بد گفته است! ایشان به قدری عصبانی شدند که سر کلاس فرمودند: تو چه میدانی اسفار چیست و صاحب اسفار کیست؟... در حالی که امام معمولا به این نوع مسائل نمیپرداختند، ولی این بار به قدری عصبانی شدند که برخورد تندی کردند. این مسئله برایم جالب بود...»