کد خبر: 1031745
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۹ - ۰۵:۴۵
از سفر آیت‌الله طالقانی به آذربایجان هنگام شکست فرقه دموکرات، ۷۴ سال گذشت
آیت‌الله طالقانی خطاب به خبرنگاران در سفر به آذربایجان: «من در قیافه اغلب شما‌ها نسبت به بودنم، آثار تعجب را خواندم! یک مقدار هم حق دارید، چون کمتر دیده شده که روحانیون، با این گونه امور سر و کار داشته باشند و بیشتر وظایف دینی، در محیط‌های خاصی انجام می‌شود ولی اگر قرآن و روش اولیای اسلام میزان دین باشد، باید متدینین در تمام امور حیاتی، دخالت و رأی داشته باشند. البته این تقصیر متدینین و طرفداران اسلام است که از همه امور حساس کنار کشیده و میدان را به دست دیگران داده‌اند...»
محمدرضا کائینی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روز‌هایی که بر ما گذشت، از هفتاد و چهارمین سالروز شکست فرقه دموکرات آذربایجان، عبور کردیم. زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمود طالقانی- که در آن روزگار عالمی جوان بود- به رغم تمامی انتقادات خویش به شیوه حکومت پهلوی‌ها و از سر احساس وظیفه دینی و ملی و نیز با تأکید جمعی از علمای وقت، رهسپار آذربایجان شد و مشاهدات خویش از این رویداد را، پس از بازگشت در نشریه «آیین اسلام» منتشر ساخت. آنچه پیش رو دارید، شمه‌ای از گزارش آیت‌الله است که مورد خوانش تحلیلی قرار داده‌ایم. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

از حدود وظایف روحانی خود خارج نشده‌ام!

زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، در آغاز گزارش خویش، به دفع یک شبهه مقدر پرداخته است! او در بادی این نوشتار، به جدا‌کنندگان دین از سیاست، تذکار می‌دهد که تلاش برای حل مشکلات جامعه، در زمره ابتدایی‌ترین وظایف روحانیت است: «پیش از آنکه به شرح مشاهدات این سفر بپردازم، باید تذکر بدهم که تا به حال، من از حدود وظایف روحانی خود- که عبارت از تعلیم علوم دینی و تربیت و آشنا کردن مردم به اخلاق اسلامی است- خارج نشده‌ام و هیچ‌گاه بالاستقلال به امور سیاسی و جریان روزانه جهان، وارد نبوده‌ام و با روزنامه آیین اسلام هم که سر و کار دارم، بر همه معلوم شده که این نامه، صرفاً دینی است و با هیچ حزب و دسته‌ای سر و کار ندارد و بنابراین رفتن به مسافرت زنجان هم، بنا بر درخواست اداره شریفه آیین اسلام و تصویب بعضی از علمای بزرگ- که حق استادی بر من دارند- فقط منظور انجام وظیفه دین بوده. چون هر کس از دور و نزدیک به وضع تبلیغات ما آشنایی دارد، می‌داند که هدف ما، فقط آشنا کردن مردم به تعالیم قرآن و تربیت اولیای اسلام می‌باشد و با منطق روشن معتقدیم که اگر قرآن اجرا شود، همه امور و گرفتاری‌ها اصلاح می‌شود و بنابراین خود را در صراط مستقیم می‌دانیم و شبانه‌روز چند مرتبه در نماز، از خداوند هدایت به آن را می‌طلبیم که طریقی برتر از روش راست و چپ می‌باشد...»

در قطار، خبرنگاران با تعجب به من می‌نگریستند!

آیت‌الله طالقانی در بدو ورود به قطاری که قرار است او را به زنجان ببرد، با نگاه تعجب‌آمیز خبرنگاران مطبوعات مواجه می‌شود که این روحانی در اینجا چه می‌کند؟ او با آنان سر گفتگو را باز می‌کند و به بسیاری از پرسش‌های ایشان، پاسخ می‌دهد: «روز دوشنبه چهارم آذر، دو ساعت بعد از ظهر، در ترن مخصوص حاضر بودیم. ۲۳ نفر از مدیران جراید و مخبرین، در این اتاق مخصوص بودند. البته با آنکه عموم این آقایان و جوانان حساس را می‌شناختم، مسلم بود که در مرام‌های حزبی، با هم مختلف‌العقیده‌اند. بعضی که من را از دور و نزدیک می‌شناختند و به روحیه‌ام آشنا بودند، نزدیک شدند ولی بیشتر در قیافه‌شان، از هنگام ورود، آثار تعجب مشاهده می‌نمودم. چند دقیقه پس از ورود در اتاق، ترن حرکت کرد. درخواست کردم که هر وقت مقتضی شد، اجازه دهند عرایضی (عرض) کنم، چون اغلب اظهار رغبت کردند و مایل شدند. عرض شد: من در قیافه اغلب شما‌ها نسبت به بودنم، آثار تعجب را خواندم. یک مقدار هم حق دارید، چون کمتر دیده شده که روحانیون، با این گونه امور سر و کار داشته باشند و بیشتر وظایف دینی، در محیط‌های خاصی انجام می‌شود ولی اگر قرآن و روش اولیای اسلام میزان دین باشد، باید متدینین در تمام امور حیاتی، دخالت و رأی داشته باشند. امیرالمؤمنین (ع) - که بزرگ‌ترین شخصیت‌های اسلامی پس از رسول اکرم (ص) است- وقتی به اوضاع زندگی‌اش می‌نگریم، گاه آن حضرت را در محراب عبادت می‌بینیم و گاهی در منبر خطابه، گاهی در میدان جنگ و گاهی بالای کرسی سیاست و قضاوت و اداره امور مملکت. البته این تقصیر متدینین و طرفداران اسلام است که از همه امور حساس کنار کشیده و میدان را به دست دیگران داده‌اند. به این جهت شما‌ها تعجب می‌کنید وقتی یک نفر روحانی را وارد اوضاع روز می‌بینید. یکی از آقایان گفت تقصیر خود شماست. گفتم من که اعتراف کردم، ولی بعضی امثال شما هم تقصیر دارند، چون حاضر نیستند به هیچ وجه به روحانیون و دین نزدیک شوند و اصول مسلمه اسلام را هم انجام دهند و در ضمن تذکر دادم که آقایان! شما از طرف ملت نماینده شده‌اید که یک پیشامد مهم حیاتی را از نزدیک ببینید و در آن قضاوت کنید. گفته و نوشته‌های شما، سند تاریخی است و در اساس زندگانی نسل آتیه مؤثر است. خود را مسئول خدا و وجدان بدانید، آنچه که هست بگویید و بنویسید و اگر خدماتی از ناحیه انقلابیون به جامعه شده، باید تذکر دهید و تحت احساسات قرار نگیرید. چون مطلب به اینجا رسید، بعضی گفتند ما اشکالات و سؤالاتی در موضوعات دینی خود داریم، اگر حاضرید جواب بگویید. گفتم من تا ورود به زنجان، در دسترس آقایان هستم، بفرمایید. سؤال و جواب‌هایی رد و بدل شد، تا به ایستگاه قزوین رسیدیم. پس از حرکت از ایستگاه گفتم آقایان! امشب شب سه‌شنبه اول ماه محرم است. از فردا در مجالس و محافل عالم شیعه، یک موضوع تاریخی ۱۳۰۰ سال پیش، مورد مذاکره واقع خواهد شد و آثار تأثر، در سراسر سرزمین‌های اسلامی آشکار است. اگر اجازه بدهید، رسیدگی کنیم تا ببینیم اهمیت این قضیه از چه جهت است؟ چون اظهار رغبت نمودند، یک ساعتی در اطراف وضع حکومت معاویه و رفتار حکومت با توده‌های اسلامی و نهضت سیدالشهدا (ع) و خطبه حضرت هنگام حرکت از مکه و وقایع بین راه تا ورود به کربلا، صحبت کردیم...».

مشاهدات اولیه در راه‌آهن زنجان

راوی داستان ما، در بدو ورود به شهر زنجان و در راه‌آهن این شهر، جلوه‌ها و پیامد‌هایی از هر آنچه را که در دوران حاکمیت دموکرات‌ها بر آذربایجان رفته را، این‌گونه روایت کرده است: «قدری از ساعت ۸ گذشته بود که وارد ایستگاه شدیم. آقای سرهنگ بواسحاقی به استقبال آمده بود. (آقای سرهنگ بواسحاقی سه ماه پیش از ورود قوای دولتی به زنجان، به سمت نمایندگی نخست‌وزیری و فرماندار نظامی، مأمور زنجان بودند. از افسران رشید و عاقل و بردبار است، گویا سابقه روحانیت و تحصیلات علوم دینی هم دارند. پدرشان جناب حاجی‌شیخ احمد بواسحاقی، از علمایی هستند که در تهران به سر می‌برند). در محوطه ایستگاه، اشخاصی از مهاجرین و فداییان با خانواده‌ها و اثاثیه‌شان، منزل داشتند. گفتند این‌ها را به اینجا جمع کرده و اطرافشان نظامی است تا از تعرض مردم محفوظ باشند. آقایان نمایندگان از مرد‌ها و زن‌ها، تحقیقاتی نمودند. بعضی از آن‌ها را اهالی مجروح کرده بودند، از جمله مردی بود قلی‌اف نام، دارای قیافه‌ای به نظر من مهیب و زننده، که آثار جراحت و خون در صورت و دستمالش آشکار بود. معلوم شد ایشان رئیس باشگاه راه‌آهن زنجان بوده‌اند. از قراری که می‌گفتند مأموران ایستگاه از او متوحش بودند. مرد دیگر لاغراندام پیش آمد و شروع کرد با زبان ترکی به صحبت. یکی از کارمندان گفت گوش به حرف این جنایتکار ندهید، این مرد چند نفر به دست خود کشته بود! به هر حال وقت گذشته بود و صلاح بود زودتر به شهر برویم. اتومبیل‌های نظامی حاضر بود. دسته دسته به شهر و منزل ذوالفقاری‌ها- که محل ستاد ارتش است- وارد شدیم. در اینجا هیجان عجیبی بود. افسران، نظامیان، روحانیون، بازاری‌ها و جریده‌نگاران، یکدیگر را می‌دیدند. پس از قدری استراحت، چون قبلاً بنا بود به منزل یکی از علما بروم، چون شهر نظامی بود، با اتومبیل به مصاحبت آقای سرهنگ بواسحاقی، به طرف مقصد رفتیم. در میان راه، محلی که به طرف سرهنگ تیراندازی شده بود (چنان که در اعلامیه جناب آقای نخست‌وزیر بود) نشان دادند. چون به منزل رسیدیم، آقای سرهنگ مراجعت کردند. با مرد بزرگوار و عالمی که در منزلشان بودم، تا نیمه شب مذاکرات و سؤالاتی در میان آمد. آن شب به واسطه هیجانی که در شهر بود و مطالبی که شنیده بودم، بسیار کم خوابیدم. صبح به محل اجتماع در ستاد رفتیم».

غارت و کشتن عقیده به هیچ وجه قابل جبران نیست

طالقانی در بازدید از یکی از دبستان‌ها و دبیرستان‌های زنجان، از برخی محصلین، در باب چند و، چون تدریس مرام کمونیستی از سوی فرقه دموکرات سؤال می‌کند و نهایتاً اراده دموکرات‌ها در ترویج بی‌ایمانی را، این‌گونه به باد انتقاد می‌گیرد: «قرار شد عصر سه‌شنبه، مردم در مسجد جمع شوند و صحبت کنیم. بنابراین در معابر و خیابان‌ها، به عموم اعلام می‌کردند. به اتفاق جمعی از نمایندگان جراید و توده مردم، به دبستان و دبیرستان معروف رفتم. آقایان سؤالاتی کردند و عکس‌هایی برداشتند و در دبیرستان، همه محصلین در سالن جمع شدند و سخنرانی‌های مهیجی نمودند و سؤالات مختلف از وضع فرهنگ و مدیران و معلمین زمان انقلابیون دموکرات نمودند. من از محصلی که ایستاده جواب می‌داد پرسیدم وضع تبلیغات دینی چطور بود؟ گفت برنامه فرهنگ، غیر از موضوعات دین و غیر از قرآن و شرعیات تدریس می‌شد ولی یک ساعت درس ماتریالیستی و کمونیستی داده می‌شد و به این درس، اهمیت می‌دادند. حتی از دبیرستان‌های دیگر، محصلین اجباراً در وقت این درس، باید در این دبیرستان (پهلوی سابق دارایی زمان دموکرات‌ها) حاضر شوند و در ضمن درباره اعتقاد به خدا و پیغمبر هم، بدگویی می‌کردند و می‌گفتند این‌ها را آخوند‌ها ساخته‌اند!... البته این موضوع از هر چیز، به نظر من خطرناک‌تر است، چون بردن و غارت کردن مال قابل جبران است، هم افراد بالاخره مردنی هستند، ولی غارت و کشتن عقیده، به هیچ وجه قابل جبران نیست و همه بدبختی‌ها، از بی‌ایمانی و ماده‌پرستی و شهوترانی است. نمی‌دانیم این چه فکری است که با صرف پول‌ها و تبلیغات، عقاید مردم را از میان ببرند. مگر امور اجتماعی و ایجاد اعتدال اقتصادی، با داشتن ایمان منافات دارد؟ بلکه پرواضح است با بردن مرکز ثقل- که ایمان افراد است- تمام امور مختل می‌شود و اگر اعتدالی هم (به فرض) در زندگی حاصل شود، قصری است و به واسطه قدرت بیرون از قلب و دل است و قصر دوام ندارد. خلاصه از این جواب‌ها، بسیار متأثر شده، بیرون آمده به طرف منزل رفتیم. جمعی از علما و اهالی آنجا حاضر بودند. درباره مطالبی که روزنامه اطلاعات و بعضی جراید دیگر راجع به کشتن و غارت کردن و بی‌ناموسی منتشر کرده بودند، از آقایان سؤال شد...».

اندر حکایت «غارت اموال مردم» و «بی‌ناموسی»!

راوی این خاطرات پس از تحقیقات و پرسش‌های فراوان از مطلعین، درباره دو موضوعِ «غارت اموال مردم» و «بی‌ناموسی» توسط دموکرات‌ها، نهایتاً منظر خویش در این باره را، این‌گونه به قلم می‌آورد: «غارت اموال، به هیچ وجه قابل انکار نبود. به عناوین مختلف بر مردم از شهری و دهاتی، تحمیلات می‌نمودند و اموال می‌ربودند. خصوصاًَ از وقتی که بین دولت و دموکرات‌ها، قرار شد زنجان تخلیه شود. کامیون‌ها مانند سیل در جاده‌های میان زنجان و آذربایجان، در حرکت بود و آذوقه را می‌بردند و میان مردم گفته می‌شد که غله به طرف روسیه می‌برند! حتی چوب و تخته‌های بی‌قیمت، حمل می‌شد و مباشر غله و آذوقه- که حمل و نقل به عهده او بود- از فدایی‌هاست که می‌گفتند اهل روسیه بوده و جنگ‌های استالینگراد را نقل می‌کرده، نام عوضیش بابازاده بود. می‌گفتند هنوز در زنجان است. درباره تعرض به نوامیس، اگر چه به طور قطع وقایعی انجام گرفته، اما من مدرک صحیحی به دست نیاوردم. فقط خانه‌ای که به نام خانه مدنیت تأسیس نموده بودند، می‌گفتند از جمله تبلیغاتشان در آنجا، تبلیغات ضدعفاف بوده و به این جهت عده‌ای دختر‌ها را، کارمند آنجا نموده بودند و از زن‌ها و دختر‌ها دعوت می‌نمودند و برای آن‌ها سخنرانی می‌کردند. گویا زمینه تبلیغات اشتراک زن را، در آنجا فراهم کردند. (ولی به عقیده من انصافاً باید اعتراف نمود که تمام بی‌عفتی‌هایی که سراغ می‌دادند، به اندازه یک روز جمعه تابستانِ دربند در شمیران نبود و این یکی از نوامیس اجتماعی است که در پی به دنبال ثروت و اشرافیت بودن و نبودن حکومت دین و فضیلت، در جامعه ظهور می‌کند). این مردم لات و لوت و گرسنه مهاجر هم، چون مالدار شدند، از این ناموس، البته خارج نیستند».

نقشه قرآن اگر اجرا شود، اختلاف زندگانی بسیار کم می‌شود!

آیت‌الله طالقانی در جریان این سفر و در اتاق یکی از فرماندهان ارتش، با یک خبرنگار خارجی نیز به مصاحبه نشسته است. او در باب پرسش‌های این فرد غیرایرانی و پاسخ‌های خویش به وی، چنین می‌نویسد: «در اتاق فرمانده ستون، آقای سرهنگ هاشمی رفتیم. عده‌ای از مدیران جراید بودند. یک نفر خبرگزار خارجی بود که می‌گفتند نماینده ۸۰ روزنامه است! چون من را دید، به صندلی من نزدیک شد. دو نفر در میان مترجم بودند، درخواست مصاحبه نمودند، پذیرفتم. چند سؤال درباره نظر من در اوضاع و رضایت و عدم رضایت دهقانان و رنجبران نمود. گفتم دهقانان ایران مسلمانند و با مالک‌های متدین خود- که وظیفه دینی را انجام می‌دهند- کمال اتحاد و صمیمیت را دارند. پرسید نظر شما درباره اصلاح جهان و اجرای سوسیالیستی چیست؟ گفتم اگر قرآن درست اجرا و مردم با حقایق آن آشنا شوند، یقین دارم عالم روی سعادت را می‌بیند. گفت قرآن درباره حقوق رنجبران و فقرا، چه رعایت کرده؟ گفتم نقشه قرآن اگر اجرا شود، اختلاف زندگانی بسیار کم می‌شود و به‌علاوه حقوقی به نام زکات و خمس برای کمک به فقرا و کار‌های عام‌المنفعه مقرر داشته است...».

دموکرات‌هایی که مردم با بردن نام، از آنان شکایت می‌کردند...

حضور طالقانی در آذربایجان، در دوره‌ای است که مردم از بند آزار این فرقه رسته و خواستار مجازات مزاحمین خود بودند. او، اما سعی دارد که با ایجاد آرامش، مردم را از انتقام‌جویی‌های کور و حملات خیابانی بر حذر دارد: «پس از سرکشی کارخانه کبریت، ظهر به منزل برگشتم. طرف عصر به مسجد آمدیم. بنا به دعوتی که شده بود. مردم جمع شدند. بالای منبر ایستاده، اجمال سخن این بود که در عالم هر حادثه معلول علتی است و این اوضاع شما هم البته علل دارد و معنای توبه، برگشتن از روش سابق است، باید توبه کرد. بعد مردم را از طرف علما، دعوت به آرامش و جلوگیری از تعرض به اشخاص بدسابقه در معابر نمودم. اهالی، اول درخواست کردند که از دولت، سران دموکرات‌ها را-که به مال و جان ما دست‌اندازی کرده‌اند- می‌طلبیم و تقاضا داریم اولاً وضع این‌ها روشن باشد که آیا هستند یا به آذربایجان فرستاده شده‌اند؟ و اگر فرستاده‌اند چرا فرستاده‌اند و اگر هستند باید محاکمه شوند و دیگر هم آنکه ما شکایاتی داریم، باید کاملاً دولت رسیدگی کند. شب به منزل آمدیم. عده‌ای از علما و اهالی تشریف داشتند. از آقایان نام سران دموکرات را- که مردم بیشتر از آنان شکایت دارند- پرسیدم. نام‌های ذیل را گفتند علی‌زاده، قنبری، روفی، برهان‌السلطنه یدآداودی، یه‌آمیرزاده، صفرخان جواهری، هادی وزیری، مرندی اوحدی، جهانگیر دارایی، حبیب‌الله ریحانی و عده‌ای دیگر...».

اگر ما در این جنگ کشته شدیم، به خانواده‌های ما به جای تسلیت، تبریک بگویید!

طالقانی در این نوشتار و مجموعاً، تصویری نیک از سربازان و افسران ایرانی ارائه می‌دهد، هرچند منکر برخی رفتار‌های ناپسند آنان نیز، نیست. او از سخنرانی خویش و برخی امرای ارتش ایران در ستاد مدیران جراید، به شرح ذیل یاد کرده است: «روز پنج‌شنبه، چند نفر فدایی دستگیر شدند و به چند نفر هم، مردمی در معابر حمله نموده، آقایان مخبرین جراید جلوگیری کردند. تلگراف تقاضای اهالی برای فرستادن هیئت قضایی دولت، تا به شکایات رسیدگی کنند، به روزنامه آیین اسلام فرستاده شد. تلگرافی هم به عنوان قدردانی از آقای سرهنگ هاشمی فرمانده نیروی اعزامی و دیگر سرهنگان و عموم ارتش، به نخست‌وزیری و وزارت جنگ و ستاد ارتش و چند جریده، مخابره شد. پس از آن به اتفاق آقای ستوان یک فرهنگ افسر هوایی -که جوانی متدین و رشید است و با هیئت اعزامی در آنجا هستند- به طرف فرودگاه بناب رفتیم و در بعضی دهات هم، سؤالاتی کردیم. مردم ابتدا فرار می‌کردند! معلوم شد اتومبیل جیپ را که ما سواریم، قبلاً اتومبیل سواری یکی از رؤسای دموکرات‌ها بوده، به این جهت مردم می‌ترسیدند. بعد که ما را دیدند، جمع شدند. عموم دهاتی‌ها، شاکی و بسیار وضع اسفناکی دارند. بعد از ظهر به منزل برگشتیم. چون حال مزاجی در اثر حرکت و سردی هوا مساعد نبود، قدری استراحت کردم. پنج و نیم بیرون آمدم. معلوم شد آقایان وزرای مالیه و فرهنگ و دارایی و بهداری، از تهران آمده‌اند و یکسره با فرمانده‌ها و مدیران جراید، به مسجد رفته‌اند و عموم مردم جمع شده و آقایان نطق‌های مؤثری کرده‌اند. چون دعوت به نام من بود، قدری هم منتظر مانده، متفرق شدند. شب در ستاد مدیران جراید، حاضر بودم. چون فردا همه می‌خواستند حرکت کنند، مقتضی بود مطالبی را عرض کنم. پس از استجازه، قدری در اطراف اهمیت تربیت اسلام و روح ایمان و اینکه آقایان نویسندگان جراید باید این موضوع را تقویت کنند، بحث کردم و عرض کردم حافظ اتحاد ایرانی با لهجه‌ها و اخلاق مختلف‌شان، اسلام است و بعد انتظار مردم را از آقایان، عرض کردم. سرهنگ وفا-که رئیس ستاد آنجا هستند- بسیار خوب سخنانی گفتند و موضوع ایران را با مثال‌ها خوب گوشزد کردند. از جمله گفتند ما در نظام، در بیابان‌ها، بنا‌های کهنه قدیمی را زیاد دیده‌ایم که از جمله آنها، بنا‌های شاه‌عباس است و چه بسا اوقات به آنجاها، از سرما و بارش و دشمن پناهنده شده‌ایم. هنوز این بنا‌ها محکم است و پابرجاست. چطور می‌شود با آنکه در ساختمان، هیچ‌کس از سران آن روز مملکت، بالای سر عملیات نبوده، ولی امروز در وسط تهران، بنا‌های مهم دولت بی‌دوام است، آن هم با مراقبت دولت از آن عملیات و بناها. این فرق برای همان ایمان و بی‌ایمانی است. آن بنا‌ها را ایمان ساخت، این‌ها را روح ماده‌پرستی. پس از آن، قدری در وضع خودشان که در پیش دارند و جنگی که پیش آمده، بحث کردند و تصمیم ارتش فداکار را گفته و گفتند ما می‌رویم رو به هدف، شما به تهران برمی‌گردید، اگر ما در این جنگ کشته شدیم به خانواده‌های ما به جای عرض تسلیت، تبریک بگویید! چون به آن کلمه رسید، همه گریه کردند و احساسات فراوان نشان دادند...».
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار