سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: فرض کنید سهشنبه است و شما بهخاطر اینکه من دوشنبه چیزی از شما دزدیده بودم، از دستم عصبانی بودید. همچنین فرض کنید من چهارشنبه آنچه دزدیده بودم را برمیگردانم، هرگونه زیان ناشی از دزدی را که در این دو روز متحمل شدید برایتان جبران میکنم، برای نشان دادن حسن نیتم هدایای اضافهتری نیز پیشکش میکنم، از اینکه آن لحظه اشتباه کردم و از شما چیزی دزدیدم، عذر میخواهم و درنهایت قول میدهم دیگر هرگز چنین کاری نکنم. همچنین فرض میکنیم شما باور دارید عذرخواهیام صادقانه است و به قولم وفادار خواهم ماند.
آیا عاقلانه خواهد بود که شما روز پنجشنبه نیز بهاندازه سهشنبه از دست من خشمگین باشید؟ و آیا عاقلانه است به فکر نقشهای برای دزدی تلافیجویانه از من باشید؟ اگر با یک بار سرقت دستبردار نشدید چه: آیا این عاقلانه است که بارها و بارها به دزدی از من ادامه بدهید؟
شاید خشم اولیه منطقی باشد، اما احساس میکنیم انتقام نامتناسب کاری نامعقول خواهد بود. درنهایت به ما میگویند، کار دیگری بکنیم یا دست برداریم یا میل انتقامجویی خود را به شکل احساسی سالمتر یا احترامآمیزتر دربیاوریم. این نگرش منجر شده است به بحثی جدی در بین فلاسفه آکادمیک درباره ارزش خشم. آیا باید خشم را همچون انتقام کینهتوزانه بیپایان بدنام کنیم؟
یکی از واقعیتهای تلخ زندگی این است که نوع بشر در برابر نحوه رفتار دیگران با خود از نظر عاطفی آسیبپذیر است، بنابراین وقتی در حق کسی ظلم میکنید، درد و رنجی را در اثر رفتار ناعادلانه بر او وارد میکنید. این حساسیت اخلاقی در خود همین مفهوم «ظلمکردن در حق کسی» نهفته است: بخشی از علت اینکه ستم بر مردم عادلانه نیست به این برمیگردد که آنها این ظلم را درک میکنند.
همچنین یکی دیگر از واقعیتهای زندگی این است مردم تمایل دارند از مقدمههای حاوی واقعیتهای اخلاقی اصیل درباره ظلم و بیعدالتی نتیجههایی کینهتوزانه و انتقامجویانه بگیرند. معتقدم نباید در آسیب دانستن چنین استنباطهایی عجله کنیم یا آنها را به مثابه نوعی انعکاس کنترلناپذیر روانی رد کنیم.
به مثال اول بحث برمیگردیم. آیا پس از آن همه تلاش من برای اعاده عدالت، باز هم عاقلانه است که شما روز پنجشنبه همچنان از دست من عصبانی باشید؟ رواقیون جدیدی مثل نوسبام و نواحساساتگرایانی مانند استراوسن خواهند گفت: نه.
آنها خواهند گفت باید در نظر داشته باشید ظلمی که خشم شما را برانگیخته با استرداد، جبران خسارت، عذرخواهی و یک قول حلوفصل شده است. من به هر طریق ممکن کار بدم را اصلاح کردهام؛ آنها میگویند اگر شما باز هم مثل آن روز خشمگین باشید، باید به این دلیل باشد که بهطور نامعقولی به این اقدامهای جبرانی بیتوجهی کردهاید.
اصرار بر خشم با وجود عذرخواهی و جبران که گاهی چندین سال طول میکشد و به ضرر همه طرفهای درگیر است، معمولاً نامعقول و مردود شمرده میشود. بهبیان دقیقتر، اغلب فرض بر این است که دست نکشیدن فرد از خشم خود باید نشانه وجود لذتی نامعقول و بیجا در آن خشم باشد، اما در این نگرش واقعیتی را نادیده گرفتهاند و آن اینکه دلایلی برای عصبانی ماندن وجود دارد. رسیدن به این دلایل هم سخت نیست: آنها همان دلایلیاند که در ابتدا بهخاطرشان عصبانی میشوید. عذرخواهی، استرداد و هیچ کار دیگر این واقعیت را که من از شما دزدی کردم از بین نمیبرد یا تغییر نمیدهد یا این واقعیت را که من نباید دزدی میکردم را عوض نمیکند. در واقع، دلایل خشم شما از من همین واقعیتها بودهاند. از آنجا که این واقعیتها با انواع اقدامات ترمیمی من - عذرخواهی، جبران خسارت و کارهایی از این دست- عوض نمیشوند، بنابراین، پس از عملیشدن چنین اقدامات جبرانیای، هنوز هم همان دلایل را برای خشمگین بودن دارید. در هر حال، خشم به معنی میل به اصلاح و ترمیم چیزی نیست، بلکه راهی است برای درک این واقعیت که چیزی خراب شده است. شما از چیزی عصبانی میشوید که اکنون به گذشته پیوسته است و دیگر کاری از دست ما ساخته نیست. کاری که من کردم همیشه با کاری که باید میکردم فرق خواهد داشت، مهم نیست بعداً چه کار میکنم.
البته برای پایان یافتن خشم شما راههای غیرعقلانی بسیاری هست: ممکن است بمیرید، دچار فراموشی شوید یا هیجانتان در طول زمان از تبوتاب بیفتد. فرض کنید یک روز ناگهان تصمیم میگیرید خشمتان را کنار بگذارید و در این کار موفق میشوید. شاید بگوییم این تصمیم به یک معنا «عقلانی» است - کیست که بخواهد تمام عمرش را با خشم سر کند؟ -، اما نه به این معنا که دلیل شما برای خشم حلوفصل شده است. موضوع حل نشده و هرگز حل نخواهد شد. به مجرد اینکه دلیلی برای خشمگین بودن به دست میآورید، آن دلیل همیشه با شما خواهد بود. این همان «استدلال کینه» است.
حال میرسیم به «استدلال انتقام.» معمولاً میل ما به انتقامجویی را، مانند کینهتوزی دایمی ما، نامعقول و ناموجه میشمارند، اما این نتیجهگیری معمولاً حاصل این فرض است که هدف از انتقام حل مشکل، با تعدیل یا خنثیکردن آن کار و آن هم یکبار برای همیشه، نادرست است. وقتی این فرض را رد میکنیم که خشم را میتوان خنثی کرد و به حالت اول بازگرداند -، چون به هر حال همیشه دلیلی هست برای اینکه عصبانی باشید- پس طرح استدلالی در تأیید انتقام کار دشواری نیست. این احتمال نباید برای شما تعجبآور باشد؛ عجیب است که یکی از کهنترین و همگانیترین عادتهای بشری توجیه عقلانی نداشت. به بیان ساده، استدلال انتقام میگوید، انتقام به نحوه مسئول دانستن همدیگر از نظر اخلاقی اطلاق میشود.
من وقتی از شما دزدی میکنم، شما مرا مسئول شکافی جدی بین وضعیت موجود جهان با وضعیت مطلوب آن میشناسید؛ بین ما نوعی تضاد دیدگاه وجود دارد. شما عمل مرا اخلاقاً نامقبول میدانید و این نامقبولی را در قالب رنج و آسیب تجربه میکنید، اما من که دست به چنین عملی زدهام، مسلماً این کار را کاملاً بیاشکال میدانم، چون برای من کار خوبی بوده است.
با این فرض که من میفهمم چه چیزی از شما میگرفتم و این عمل را از روی اکراه انجام ندادهام - جهل و اجبار از عوامل مخفف جرم هستند- سرقت من نشان میدهد که نگرشم به دنیا از نظر ارزش در تضاد با نگرش شماست. چیزی که از نگاه شما «بد» است از دیدگاه من «خوب» است. اگر بخواهید مرا بهخاطر این کار مقصر بدانید و بدون مجازات رهایم نکنید، این تضاد (تصادفی و نامترقبه) را به اصل و قاعدهای برای کنشهای متقابلمان تبدیل خواهید کرد.
استدلال کینه و استدلال انتقام نشان میدهند که به راحتی نمیتوان این نظر را که خشم حسی اخلاقی است از این اندیشه تفکیک کرد که باید کینههای خود را حفظ کنیم یا خشم را بهعنوان مکانیسمی برای مسئولیت اخلاقی بدون تأیید انتقامجویی بپذیریم.
شخص خشمگین هرگز دلیلی ندارد برای گسستن ارتباطی که بین شر طرف مقابل و خیر خودش وجود دارد. شاید توضیح ساده برای چنین غفلتی این باشد که نمیخواهیم بپذیریم ممکن است خشم اخلاقاً درست زمینهای عقلانی برای خشونت نامحدود فراهم میآورد.
نقل از ترجمان/ نوشته: اگنس کالارد/ترجمه: مجتبی هاتف/ تلخیص: سیمین جم: مرجع: بوستون ریویو