یک برنامه تلویزیونی با چند میلیون بیننده در بهترین ساعتی که یک برنامه میتواند آنتن داشته باشد؛ یعنی ساعت قبل از افطار، در چنین ساعاتی سوژههایی با بار دراماتیک قوی بهتر میگیرد و میتواند عوامل برنامه را حسابی مشهور کند. در این میان چه سوژهای بهتر از یک «کودک کار»!
رضا به عنوان یک کودک کار توسط عوامل برنامه انتخاب میشود و در برابر دوربین قرار میگیرد تا میلیونها نفر را برای لحظاتی تحتتأثیر قرار دهد و احساساتشان را تحریک و اشکشان را جاری کند. رضا با اینکه یک کودک کار است، خوب حرف میزند. به خصوص وقتی مجری از او میپرسد، آرزویت چیست و او پاسخ میدهد؛ هیچوقت فرصت نداشته آرزو کند و همیشه کار میکرده و آرزویی ندارد، اما روز گذشته وقتی خبر خودکشی کودک کار برنامه ماه عسل رسانهای شد، نشان داد رضا آرزوها و بغضهای خفته فراوانی در دل داشته که با غلیان این بغضها و اشکهای فروخورده به عصیان علیه خودش رسیده و زندگیاش را پایان دادهاست.
شاید کسی نداند از میان کودکان کار چه تعداد ممکن است مانند رضا به پوچی برسند و خودکشی کنند، اما من فکر میکنم کودکان کاری که در چهارراه ها، در خیابانها یا کارگاههای زیرزمینی کار میکنند تا زمانی که فرصت ندارند به آرزوهایشان فکر کنند، تا زمانی که سقف آرزوهایشان کوتاه است کمتر آنقدر احساس بدبختی و تبعیض میکنند که دست به خودکشی بزنند. اگر در مقابل فقر، «تصویر» یا «قول» آرزوهای بلندپروازانه ارائه شود، فقر غیرقابل تحمل میگردد و انسان میکوشد با همه ابزار ممکن (چه مجاز و مشروع و چه غیرمجاز و نامشروع) از وضعیت فقر بیرون آید، در نتیجه رفتارهای انحرافی رشد میکند.
فقر و نابرابریهای اجتماعی تا زمانی که با درک نابرابری و تبعیض و احساس مقایسه اجتماعی همراه نباشد، قابلتحملتر است. رضا وقتی وارد سازمان عریض و طویل صدا و سیما شده و در دکور مجلل برنامهای قرار گرفت که شاید لباس و ساعت مجری و عوامل برنامه از پول پیش خانهای که او و خانوادهاش در آن زندگی میکردند بیشتر باشد، دیگر بدون آرزو نبود و این آرزوها در مقایسه اجتماعی میان خودش و آنچه در ماه عسل درباره بخشی از واقعیتهای اجتماعی و زندگی همسالانش متوجه شد شکل گرفت. حالا رضا آرزو داشت، اما مجالی برای برآوردهشدن این آرزوها نبود. حتی برنامه ماه عسل هم نبود و عوامل این برنامه حالا سوژهها و سودشان را در مدل تازهای از برنامهسازی دنبال میکردند و اصلاً رضا نامی در گوشه ذهنشان هم جا نگرفته بود. حالا رضا مانده بود و آرزوهایی که برآورده شدنشان محال بود. سوژه دیروز برنامه ماه عسل حالا سوژه یادداشتها، تحلیلها و پستهای متعدد شبکههای اجتماعی است. درست در لحظاتی که صدها و شاید هزاران کودک کار همچون او در سرما و گرسنگی و سختی به سر میبرند، اما اصلیترین سؤالی که ذهن مرا میآزارد، این است که اگر رضا یک روز مهمان برنامه ماه عسل نشدهبود و انتظاراتش از زندگی عوض نمیشد، آیا باز هم امروز خودکشی میکرد؟ اگر بنا بود رضا و آرزوهایش به حال خود رها شوند چه اصراری بود تا رضا آرزو داشته باشد؟!