سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: وقایع رمان ۱۵۲صفحهای «من، بابا و یک کماندو» نوشته داریوش عابدی در زمان جنگ میگذرد. این داستان در مورد نوجوانی است به نام علی که پدرش در جنگ مفقودالاثر شده است و در غیاب پدر به همراه مادرش در یک خانه اجارهای زندگی میکنند. مادربزرگ مادری علی که از لحاظ مالی وضعیت خوبی دارد گاهی به آنها پول میرساند و از لحاظ مالی هوای آنها را دارد. او که امیدی به برگشتن پدر علی ندارد، دوست دارد دخترش دوباره ازدواج کند، اما علی به عنوان مرد خانه با این تصمیم مخالف است. یک روز به علی خبر میرسد یک کماندوی عراقی که از بازداشتگاه فرار کرده احتیاج به کمک دارد. علی کماندوی فراری را میبیند. کماندو به علی میگوید اگر راه فرار به عراق را به او نشان دهد و در این مسیر کمکش کند او هم پدرش را برایش پیدا خواهد کرد. علی که خیلی دوست دارد پدرش را دوباره ببیند وسوسه میشود تا به کماندوی عراقی کمک کند. در همان گیرودار نیروی انتظامی مخفیگاه کماندو را پیدا میکند و در پایان داستان خبر میرسد که بابای علی به زودی آزاد خواهد شد. این خلاصهای بود از رمان نوجوانانه «من بابا و یک کماندو» که توسط انتشارات پالیزان منتشر شده است. نویسنده داستان به خوبی توانسته در این رمان، حال و هوای روزهای جنگ و زندگی در آن روزهای بحرانی را برای مخاطب به تصویر بکشد و این از ویژگیهای کتاب است، اما یکی از ایرادهای مشهود این رمان متأسفانه باز هم همان قصه تکراری ویراستاری است، طوری که حتی خواننده غیرحرفهای هم متوجه نبود علامت «ویرگول» در جملهبندیها و استفاده نکردن به موقع از علائم نگارش میشود. نکته بعدی ناقص بودن و نامفهوم بودن برخی از جملات داستان است که توسط نویسنده در بازنویسیها صیقل نخورده مانده است: مثلاً: «گور پدر هرچی اسیر عراقی را کردهاند!» (صفحه۵۹) یا «اینطوری که رادیو خبر میداد، خیلی از جاها را گرفته بودند...» (ص۴۶) یا «مامان اینقدر دمق بود که حد نداشت» (ص۴۷) یا «پفکی که مادربزرگ برایم آورده بود، گذاشته کنارم». (ص۳۰). هر چند نویسنده در شخصیتپردازی این رمان خوب عمل کرده، اما امیدواریم در چاپهای احتمالی بعدی دستکم اشکالات ویرایشی و نگارشی اصلاح شود.