سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: شهیدان جلال و مسعود شادکام برای مردم مشهد نامهایی شناختهشده هستند. دیماه که از نیمه میگذرد، دلدادگان این دو شهید بیش از هر زمان دیگری به یاد شجاعت و مظلومیت این دو برادر میافتند. دو برادری که با فاصلهای کم از همدیگر و در عملیاتهای کربلای ۴ و کربلای ۵ به شهادت رسیدند. مادرشان سالها چشمانتظاری کشید تا خبری از جگرگوشههایش بشنود. اگرچه مادر پس از سالها توانست تکه استخوان و خبری از فرزند بزرگش، جلال بشنود، اما هنوز از پسر کوچکترش، مسعود، خبری نشده است. مادر داغِ نشسته بر دل را با دردِ دوری و فراق و چشمانتظاری فرزندانش میکشد.
عزم راسخ
جلال چند سالی از مسعود بزرگتر بود. در سال ۱۳۴۳ به دنیا آمده و از همان دوران مدرسه خود را انسانی جدی و مسئولیتپذیر نشان داد. دوران تحصیل را با جدیت و نمرات بالا پشت سر میگذاشت و در دوران دبیرستان با فعالیتهای انقلابی آشنا شد. شبهاى زمستان سال ۱۳۵۷ را با سایر دوستان به کشیک و گشت شبانه مىپرداخت و در همین زمان به علت فعالیتهاى شبانهروزى به بیمارى برونشیت مبتلا شد و بعدها به دلیل کمتوجهى، بیمارى سل دامانش را گرفت و او را مجبور به ترک تحصیل کرد. با این حال جلال دست از فعالیت برنداشت و با بهبودی حالش درس را ادامه داد و دیپلمش را گرفت. هیچ چیز نمیتوانست مانع شخصیت جدی و اراده محکمش شود. شهید جلال شادکام تصمیم گرفته بود با شرکت در آزمون کنکور راهی دانشگاه شود. هر چند وقتی برای اولین بار نتوانست از سد کنکور بگذرد و راهی دانشگاه شود ولی باز دست از تلاش برنداشت و ناامید نشد. زندگی جلال پر از اتفاق و حادثه بود. مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی شروع شد. عشق به اسلام و انقلاب در وجود جلالِ جوان زبانه میکشید و او نمیتوانست نسبت به سرنوشت کشورش بیتفاوت باشد. در این میان اتفاق دیگری او را بیش از همیشه مصمم به شرکت در جبهه کرد. شهادت پسرعمویش نقطه عطفى براى شرکت او در جبهه بود.
شهادت برادر
جلال قبل از آغاز عملیات والفجر ۹ به جبهه رفت و در کنار شهید کاوه در این عملیات مهم شرکت کرد. سال ۱۳۶۵ سال سرنوشتسازی برای جلال و خانوادهاش بود. او توانست در این سال در کنکور سراسرى قبول شود و در رشته فیزیک کاربردى دانشگاه فردوسى تحصیلش را ادامه دهد. اما هنوز یک ترم را پشت سر نگذاشته بود که از طریق برادر کوچکترش، از آغاز عملیات کربلاى ۴ مطلع شد. بدین ترتیب مجدداً عازم منطقه عملیاتى شد. اما در این فاصله یک اتفاق مهم دیگر میافتد. برادر کوچک و ۱۶ ساله جلال به نام مسعود، در جریان عملیات کربلای ۴ مفقود میشود. مسعود از غواصان گردان یاسین بود و خودش را برای شکست خط در کربلای ۴ آماده کرده بود. مسعود جوانی پاک، مخلص و خداجو بود. سیدمحمد انجوینژاد در کتاب «حماسه یاسین» درباره خلوص غواصان و شهید مسعود شادکام مینویسد: «چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود که فهمیدم در گردان خبرهایی هست؛ خبرهایی که تا آنوقت برایم سابقه نداشت. یک ساعت به اذان صبح مانده، در تاریکی فضای حسینیه گردان، مانند نماز جماعت، جو نورانی نماز شب حاکم و صدای ناله و مناجات بلند بود. هر ساعت از شب که اتفاقی از خواب بیدار میشدم، میدیدم کسی در اتاق نیست! این برایم معمّا شده بود. کار طاقتفرسای آموزش غواصی دیگر رمقی برای کسی باقی نمیگذاشت. واقعاً شبهایی که قرار نبود برای تمرین به کارون برویم، از خستگی بیهوش میشدم. این امر هر چند شب یکبار بیشتر اتفاق نمیافتاد ولی بازهم شبهایی که قرار نبود برای تمرین به کارون برویم، از خستگی بیهوش میشدم. اما باز هم بچهها این شبها را غنیمت میشمردند و به رازونیاز میپرداختند.
یک شب بیدار شدم و دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولاً صابون در دستشویی نبود، کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم. ناگهان یکه خوردم. پشت کارتنهای تغذیه، قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. رفتم داخل. زیر نور مهتاب، چهره ملتهب و گریان و دستان به التماس بلند شده مسعود شادکام نمایان شد. مدتی نشستم و با صدای ناله و گریه مسعود همنوا شدم. در قنوتش داشت تندتند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ میخواند و اشک میریخت. دیگر نیازی به صابون نبود! شسته شده بودم و پاک.»
تحقق آرزو در کربلای ۵
پاکی و صفای دل شهید شادکام میان دوستان و همرزمان زبانزد بود. سرشت او با خوبی و نیکی عجین بود و کسی ذرهای از بدی از مسعود سراغ نداشت. خیلی زود دعاهایش اثر کرد و در کربلای ۴ به آنچه لیاقتش بود، رسید. کربلای ۴، غواصان سختیهای زیادی کشیدند. جواد کافی از غواصان گردان یاسین درباره شب عملیات کربلای ۴ چنین میگوید: «عراقیها سه تا چهارلول گذاشته بودند در جزیره ماهی. سماور چطور قلقل میکند؟ ناگهان آب آن حالت را پیدا کرد. اینکه میگویند نیزهدار نیزه میزد و شمشیردار، شمشیر، ما به چشم خودمان آن صحنه را دیدیم. یک وقتی در زمین هستی میتوانی چاله بکنی و مخفی شوی ولی در آب از دست هیچکس هیچ کاری برنمیآمد. آن روز، چهارم دی ۱۳۶۵ بچهها را قتل عام کردند... خیلی عملیات غریبی بود. چهار شب در همان منطقه بودیم و هشت شب طول کشید تا برگشتیم. از آن ۱۲۰ نفر، ۴ نفر برگشتیم.»
خبر مفقودی مسعود به گوش جلال میرسد و او در آستانه عملیات کربلای ۵ باید تصمیم بگیرد که در عملیات شرکت کند یا نه. با اینکه برخی همرزمان به جلال توصیه میکردند در این عملیات شرکت نکند و در کنار خانواده باشد، او مانند همیشه محکم و قاطع پاسخ همه را داد و گفت: «مفقود شدن برادرم مانعى براى شرکت من در عملیات نخواهد بود.» سرانجام خلوص نیت و دلباختگى او باعث شد تا در عصر روز سهشنبه مورخ ۲۳ دی ۱۳۶۵ مصادف با شب وفات حضرت فاطمه (س) مورد اصابت گلوله آرپىجى قرار گیرد و آسمانی شود.
چشمانتظاری مادر
حالا بیش از ۳۰ سال از شهادت دو برادر گذشته و مادر شهیدان دلتنگ فرزندانش است. مادر شهیدان شادکام درباره آخرین دیدارش با فرزندانش میگوید: «حیاطمان بزرگ بود و باغچه و حوض وسط آن همیشه محل بازی مسعود بود. آنقدر آببازی را دوست داشت که وقتی رفت، توی لباس غواصی به اروند زد. قدش بلند بود و کشیده. در آخرین دیدارش نتوانستم صورتش را ببوسم. قد کشیدم و زیر گلویش را بوسیدم و او بیآنکه برگردد رفت. جلال هم که هرگز خداحافظی نکرد و آرزوی دیدن چشمهای کشیدهاش برای همیشه در نگاهم ماند.»
پس از سالها تکه استخوان سوختهای از جلال را برای مادر آوردند و او از شهادت پسر بزرگش مطمئن شد، اما از مسعود همان را هم نیاوردند. با اینکه دوستان مسعود شهادتش را در آب دیدهاند، ولی مادر هنوز امیدوار است شاید روزی پسرش از راه برسد و در خانه را بزند. مادر هنوز به امید و عشق آمدن پسرش خانه را آب و جارو میکند. مادر سالهاست منتظر شنیدن خبری از مسعودش است.