سرویس تاریخ جوان آنلاین: امروز ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، انتصاب مهندس مهدی بازرگان به نخستوزیری دولت موقت انقلاب اسلامی ۴۲ ساله میشود. از این روی خوانش این رویداد شاخص، بهنگام به نظر میآید. در مقال پی آمده، زمینهها و پیامدهای این انتخاب، مورد اشاره و ارزیابی قرار گرفتهاند. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
کیستی مهدی بازرگان
شاید در بادی این مقال، مناسب باشد در نگاهی گذرا، بدانیم که در چنین روزی چه فردی و با کدام سوابق از سوی رهبر کبیر انقلاب و طی یک مراسم رسمی در مدرسه علوی تهران، به نخستوزیری دولت موقت انقلاب اسلامی منصوب گشت. رامین صادقی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، زندگی سیاسی بازرگان را به شرح ذیل روایت کرده است: «با دقت در زندگی سیاسی مهندس مهدی بازرگان، درمییابیم که نقشآفرینی سیاسی وی از دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آغاز میشود. اشتغالات وی نیز در دوران نهضت ملی، بیشتر اداری و کاری است و دشوار میتوان او را فعال سیاسی دانست. بازرگان در سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۰ با مصدق همکاری نزدیک داشت، به همین دلیل در دوران نخستوزیری وی به عنوان نخستین مدیر شرکت ملی نفت منصوب و برای حل مسائل کارگران این شرکت به آبادان اعزام شد. همچنین در نخستین کابینه او، به عنوان عضو سنتی جبهه ملی و مؤسس انجمن اسلامی، معاون وزیر فرهنگ شد. بازرگان پس از کودتای ۲۸ مرداد، مدیر و عضو هیئتمدیره سازمان آب تهران شد و همزمان به تدریس در دانشگاه و به حمایت از انجمن اسلامی ادامه داد. بازرگان اصلیترین و مهمترین عامل اختلاف در میان ملیون را - که باعث کودتای ۲۸ مرداد و شکست آنان شد- حزب توده و اقدامات آن میدانست و از نظر او تودهایها و چپیهای مارکسیست، باطناً ضدملیت و ضددیانت بودند. بعد از کودتا، مهندس بازرگان به صورت جدی وارد مبارزات سیاسی شد و به عضویت سازمانی مخفی، به نام نهضت مقاومت ملی درآمد و در کنار آیتالله زنجانی و یدالله سحابی، از اعضای کادر رهبری نهضت شدند که هدف آن، مبارزه با رژیم کودتایی شاه ـ زاهدی و همچنین استعمار خارجی بود. به همین منظور او در کنار ۱۱ استاد دانشگاه دیگر، به خاطر امضای اعلامیه اعتراض به قرارداد کنسرسیوم نفتی، از دانشگاه اخراج شد. وی در سال ۱۳۳۹ با شکلگیری جبهه ملی دوم، به عضویت شورای عالی این جبهه درآمد. در سال ۱۳۴۰، گروه موسوم به «نهضت آزادی» متأثر از اندیشه و اراده مهدی بازرگان تأسیس شد که ایدئولوژی آن، حفظ اصالت نهضت ملی و ادغام و وحدت آن با جنبش نوین اسلامی بود. حضور نهضت در انقلاب اسلامی داشت و موفقیتش بیشتر به خاطر ارتباط با امامخمینی و تا حدی هم به خاطر توانایی بازرگان بود که توانست شماری از متخصصان جوان و فنسالاران مسلمان را - که تحصیلات جدید داشتند و درصدد تلفیق اسلام و علوم جدید بودند- جذب نهضت آزادی کند. پس از سرکوبی قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، بازرگان در کنار علی شریعتی و روحانیت مبارز، در معرفی افکار اسلامی ـ انقلابی و آشنایی نسلهای جوان با این افکار، صاحب نقش بود. بازرگان به عنوان رهبر نهضت آزادی، از جمله کسانی بود که در پاریس به دیدار امامخمینی رفت. او به ایجاد حکومت اسلامی بعد از سقوط شاه اعتقاد داشت، اما در مورد کیفیت و چگونگی حکومت، دیدگاههای متفاوتی با نظرات امامخمینی ابراز میداشت. بازرگان که چند روز قبل از پیروزی نهایی انقلاب از سوی امامخمینی به نخستوزیری دولت موقت منصوب شد، این انتصاب را مهمترین و خطیرترین مأموریتی دانست که در تاریخ ۷۲ ساله مشروطیت ایران به یک نخستوزیر محول شده بود! از جمله مأموریتهای او در آستانه نخستوزیری دولت موقت، پایان دادن به اعتصاب کارکنان شرکت نفت بود که با موفقیت همراه گشت. با آنکه بازرگان به دلیل اختلاف سلیقه و عوامل دیگر از نخستوزیری دولت موقت استعفا داد، در مصاحبهای اعلام کرد:
استعفایش علیه امامخمینی و انقلاب نبود، بلکه او همچنان اعتقادش را به راه و خط امامخمینی حفظ میکند و تنها راه پیشرفت امور انقلاب را حرکت در خط امام میداند! مهدی بازرگان سرانجام در ۳۰ دی ۱۳۷۳ از دنیا رفت.»
بازرگان در آستانه پیروزی انقلاب، همچنان مدافع حفظ نظام سلطنتی!
قبل از ورود به مقوله چگونگی نخستوزیری مهدی بازرگان در بهمن ۱۳۵۷، مناسب است که به دیدگاههای وی در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی اشارتی رود. بازرگان و اطرافیانش در دورهای که جامعه به چیزی جز رفتن پهلوی دوم و برچیدن نظام سلطنتی رضایت نمیداد، همچنان از حامیان بقای همان نظام بودند و براندازی را نمیپذیرفتند! زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در اینباره آورده است: «مهندس مهدی بازرگان و گروه متبوع وی نهضت آزادی، در فرآیند مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، بر پایبندی به قانون اساسی و اجرای آن تأکید میکرد و همچنان مدافع حفظ نظام مشروطه سلطنتی بود. به عبارتی بنیانگذاران این گروه، خواستار تغییر برخی از سیاستهای رژیم بودند، نه نابودی یا سقوط آن. از این رو محور مبارزات این گروه، سیاستها و برخی از قوانین رژیم بود. براساس اسناد تاریخی، نهضت آزادی در پی جدایی برخی از اعضای جبهه ملی تشکیل شد. از این رو نهضت، هم وارث مقاومت ملی بود و هم برفرازنده و مبلغ شعار شاه سلطنت کند نه حکومت! به طور کلی نهضت آزادی بعد از آنکه از جبهه ملی جدا شد، همچنان بسیاری از سیاستهای جبهه ملی را در پیش گرفت، چنانکه وقتی حسن نزیه به عنوان رهبر اکثریت حزبی ظهور کرد با اتخاذ روشهای ملایم و مصالحهآمیز در بهدست آوردن قدرت، عنوان داشت که: مخالف روش قهرآمیز در بر کنارکردن شاه است. راهکار سیاسی نهضت آزادی این بود که خانواده سلطنتی، خارج از تمام کارها باقی بمانند و به طور کلی، تحت کنترل جدی قرار گیرند. یعنی شاه سلطنت کند نه حکومت و در کارهای روزانه دولت ایران هم، دخالت ننماید. از این رو اصلاحات مورد نظر نهضت، محدود به نهادها و سازمانهای خاصی از حاکمیت بود. اعضای نهضت با نفی کانونهای خشونت رژیم پهلوی نظیر ساواک، به آزادی بیان و آزادی انتخابات باور داشتند و درخواست جدی آنان نیز، اصلاح همین بخش از حکومت بوده است. آنها به هیچ روی معتقد به تغییر حاکمیت نبوده، بلکه خواستار تعدیل حاکمیت بودهاند. بنابراین خواستاران تعدیل حاکمیت آن هم در ابعاد سیاسی داخلی، به نفی کامل حاکمیت نمیاندیشیدند. بعد از آنکه همه گروهها و احزاب سیاسی به این نتیجه رسیدند که شاه باید از قدرت برکنار شود، نهضت آزادی همچنان معتقد به حفظ حکومت و عدم مقابله با دولت بختیار بود! در واقع نهضت آزادی آماده بود که دولت بختیار را تحمل کند تا تحت تأثیر رفتن شاه از کشور، تعدیل برقرار شود. نهضت آزادی از نظر سیاسی، همچنین معتقد به ارتباط سیاسی با امریکا برای حل مشکلات بود. مواضع خاص نهضت آزادی پیرامون حکومت پهلوی و نیز ارتباط با امریکا، از جمله موضوعاتی بود که باعث اختلاف اساسی این حزب با جریان مذهبی و امامخمینی گردید. در این رابطه و در بحبوحه اوجگیری انقلاب و طرح پیشنهادی آشتی ملی از سوی رژیم و ابراز تمایل جبهه ملی و نهضت آزادی به درخواست شاه، امامخمینی با موضعگیری خاص خود جهت مبارزه را تا فرجام نهایی روشن ساخت: من با روش آشتی و بینابینی مخالفم، اگر همه به طور روشن و قاطع این موضع را اتخاذ کنند که رژیم شاه باید برود، دیگر رژیم ناگزیر میشود سیاست خستهکردن ملت را، از راه کشتارهای مستمر و روشهای تازه فشار و اختناق کنار بگذارد و پیروزی ملت نزدیکتر میشود....»
بازرگان انتخاب شد تا از حساسیت غرب بر پیروزی انقلاب کاسته شود!
با آنچه در فوق بدان اشارت رفت، جای این پرسش باقی میماند که از چه روی امامخمینی و رهبران انقلاب اسلامی، به نخستوزیری مهدی بازرگان رضایت دادند؟ به این سؤال، پاسخهای متنوعی داده شده که شاخصترین آن، تلاش برای کاستن از حساسیت غرب بر پیروزی انقلاب اسلامی و براندازی کمهزینهتر سلسله پهلوی بوده است. علی مطهری فرزند شهید آیتالله مرتضی مطهری- که نخستوزیری بازرگان، به پیشنهاد پدرش صورت گرفت- در اینباره چنین میگوید: «به نظر من معرفی مهندس بازرگان برای نخستوزیری دولت موقت از سوی شهید آیتالله مطهری، تدبیر بسیار حکیمانهای بود و باعث شد، انقلاب زودتر به پیروزی برسد و چهرهای دموکراتیک پیدا کند. با این حال، این تدبیر برای مدت موقت بود، برای دورانی که از شرایط بحرانی انقلاب گذر کنیم. به همین دلیل بود که شاهد مقاومت غربیها با روی کارآمدن دولت موقت، کمتر شد و انقلاب سریعتر به پیروزی رسید. البته آنها نمیتوانستند مانع پیروزی انقلاب شوند، اما ممکن بود تلفات بیشتری داشته باشیم. غربیها مهندس بازرگان را انسانی لیبرال، معتدل و آزاداندیش میدانستند. در چنین شرایطی شهید مطهری ایشان را برای مدت موقت، به عنوان نخستوزیر معرفی کرد تا بعد از آن کنار رود. ظهر آن روزی که استاد مطهری به شهادت رسیدند، سر سفره ناهار، بحث آقای بازرگان پیش آمد. ایشان فرمودند: همین روزها میخواهیم دولت را تغییر دهیم! از نظر ایشان دوره مسئولیت آقای بازرگان، دوره گذار از انقلاب به استقرار نظام بود. البته با وجود اختلافنظرهای آقای بازرگان و امام، در مجموع شرایط بهگونهای نبود که اصلاً امکان ادامه کار دولت بازرگان وجود نداشته باشد. شهید مطهری هم، کاملاً به این تضادها آگاه بود. از سوی دیگر باید به این نکته هم اشاره کرد که این تضادها بیشتر، در عمل پیدا شد و ادامه کار را سخت کرد. شاید به طور کلی آقای بازرگان، با برخورد تند با غرب و امریکا مخالف بود و میخواست در محیطی آرام، کشور را اداره کند و امام - که انقلاب را بهصورت یک آرمان جهانی میدید و میخواست شور انقلاب حفظ شود- لازم میدانست که دوقطبی انقلاب اسلامی و غرب آشکار باشد. ولی اصولاً دولت موقت، وظایف مشخصی برای مدت موقت داشت. در حکم نخستوزیری آقای بازرگان - که من احتمال قوی میدهم توسط شهیدمطهری یا با مشورت ایشان نوشته شده بود- مأموریت دولت موقت مشخص بود: برگزاری رفراندوم، تدوین قانون اساسی، برگزاری انتخابات و خلاصه استقرار نظام جمهوری اسلامی. به همین دلیل بنا نبود که این دولت ادامه پیدا کند، بلکه بنا بود تا زمان انتخاب رئیسجمهور دایمی، حضور داشته باشد، ولی اختلاف روشها باعث شد که این دولت، زودتر از موعد مقرر کنار برود. عامل اصلی استعفای مهندس بازرگان، تسخیر سفارت امریکا بود. ایشان این کار را قبول نداشت و بارها گفته بود: در یک محیط آرام میتوانم کشور را اداره کنم. حتی تشبیه کرد: ما فولکس واگن هستیم که تنها در جاده آسفالت میتوانیم حرکت کنیم، نه جاده پردستانداز و خاکی!
به هرحال همانطور که اشاره کردم، در روز آخر که صحبت مهندس بازرگان بود، من به پدرم گفتم: آقای بازرگان اخیراً در مصاحبه تلویزیونی، به امام گوشه و کنایه میزد! ایشان پرسیدند: خودت شنیدی یا از دیگران شنیدی؟
گفتم: خودم شنیدم. گفتند: امام هم از دست ایشان خیلی راضی نیست، میخواهیم همین روزها این دولت را برداریم و یک دولت انقلابی روی کار بیاوریم! اواخر که اصطکاکها رو به افزایش بود، شهیدمطهری بهعنوان عضو مؤثر و تشکیلدهنده شورای انقلاب معتقد بود: بهتر است ایشان کنار گذاشته شود... و دولت بازرگان را تمام شده تلقی میکردند، ولی شاید هنوز این امکان وجود داشت که تفاهم ایجاد شود و شاید شهید مطهری میتوانست این کار را بکند، چراکه آقای بازرگان، حرف شنوی نسبتاً خوبی از شهید مطهری داشت. به هرحال معتقدم اگر شهید مطهری میبود، مسائل به شکل دیگری پیش میرفت، یا همان روزها دولت تغییر میکرد، یا ایشان موفق میشد که این همدلی و هماهنگی را ایجاد کند، چراکه ایشان به مسائل، سیاسی نگاه نمیکرد!.»
دولت یک انقلاب ساختار شکن، که در پی تغییر شرایط نبود!
مهدی بازرگان به هر دلیل که برای تشکیل دولت انتخاب شد، بر پیشانی خویش مهر موقت داشت. با این همه بازرگان و دولتش در همان دوره موقت نیز، اسباب نارضایتی رهبر انقلاب، گروههای سیاسی و بدنه اجتماعی را فراهم آوردند و مدام در معرض انتقاد بودند. مهمترین انتقاد به آن دولت، تلاش برای تحقق کمترین تغییرات و عقب ماندن از موج مطالبات اجتماعی بود، امری که نهایتاً موجب شد نتواند به خدمت ادامه دهد. یعقوب توکلی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره معتقد است: «نهضت آزادی تا پیروزی انقلاب اسلامی، فقط از نفی استبداد و سلطه سخن میگفت و در پی اصلاح امور بود و مبارزه با استکبار، رنگ چندانی در ادبیات آنها نداشت. بیتردید اگر هوش سرشار، ایمان خالص و اعتقاد راسخ حضرت امام نبود، همان بلایی بر سر انقلاب اسلامی میآمد که بر سر جنبش اخیر مصر آمد! امثال همینهایی که در فکر تعدیل و اصلاح بودند، به محمد مرسی خط دادند که با حکومت سابق مصر، تعامل برقرار کند و شد آنچه که شد! اگر یادتان باشد، مهندس بازرگان وقتی نخستوزیر شد، به مردم گفت: انقلاب تمام شد، به خانههایتان بروید و بگذارید ما کارها را انجام بدهیم!... اگر مردم به این توصیه عمل میکردند، همان بلایی بر سر انقلاب میآمد که در دوره دکتر مصدق آمد، اما امام قاطعانه گفتند: انقلاب تمام نشده، بلکه تازه شروع شده است!... مهندس بازرگان در قامت یک نخستوزیر سعی کرد ساختارهای قبلی را در کنار انقلاب- که معتقد به تغییر ساختارها بود- حفظ کند و نقطه اختلاف از همین جا بود. جریان انقلابی به جد معتقد بود که سران نظامی رژیم گذشته، سازمانهای امنیتی و تمام تشکیلات مربوط به آن را باید تغییر داد. نخستوزیر میگوید: «نباید چهره بینالمللی ما خراب شود، ما عضو سازمان حقوق بشر هستیم و نباید با گروهها برخورد کنیم!» به همین دلیل به رغم مخالفت سرلشکر قرنی- که یک استراتژیست نظامی است- به حزب دموکرات کردستان ۵۰۰ قبضه اسلحه میدهد! نتیجه چنین تفکری کاملاً مشخص است: فعالیتهای تجزیهطلبانه! در اینجا ما سیاستمداری را میبینیم که دیندار و رهبر یک جریان اصلاحطلب است، اما کفایت سیاسی لازم و عقلانیت انقلابی ندارد و شرایط بحرانی و خطرناک کشور را درک نمیکند. مهندس بازرگان که تا مرحله اوجگیری انقلاب، رهبر یکی از جریانهای سیاسی مخالفت رژیم پهلوی بود، قائل به تغییر نظام سیاسی و مبارزه با امریکا نبود! بدیهی است که این تفکر، در تقابل صددرصدی با تفکر حضرت امام قرار داشت که میخواست امریکا را نه تنها از ایران که از جهان اسلام براند. عملکرد مهندس بازرگان، پس از کنارهگیری هم جالب است. او شخصاً آدم وابستهای نبود، اما طرز فکر او به قول چپیهای آن موقع، جاده صاف کن امپریالیسم بود و زمینه را برای بازگشت آب رفته به جوی فراهم میکرد. نکته مهم دیگر این است که اعضای دولت مهندس بازرگان، خودشان با هم اختلافنظر داشتند و بیشتر از آنچه جریان اسلامگرا آنها را حذف کند، خودشان یکدیگر را حذف کردند!
یکی دیگر از اشتباهات بزرگ مهندس بازرگان این بود که سابقه درخشان خود را به عنوان یک فرد متفکر نمازشبخوان - که دهها شاگرد بهتر از بنیصدر داشت- خرج آدمی مثل بنیصدر کرد! ایشان در دورهای و متأثر از اختلاف با سران حزب جمهوری اسلامی، آمد و پشت سر او ایستاد و از او دفاع کرد! این نهایت نشناختن قدر و قیمت خود است. مهندس بازرگان انسان پاکدامن و متدینی بود و انصافاً اینکه قدر خود را نگه نداشت، تأسف برانگیز است. بعد هم که از مجاهدینخلق - که جنگ مسلحانه را علیه نظام شروع کردند و دست به ترورهای گسترده مردم عادی زدند- دفاع کرد، دیگر هر روزنه امیدی را به سوی خود بست. در حالی که در دوره رژیم شاه و علناً، هیچ وقت از مبارزات مسلحانه دفاع نکرد. هر کسی ظرفیتهای محدودی دارد و اکثر آدمها، آدم شرایط و زمانه خود هستند. بعضی از آدمها، در دایره محدودی انسانهای بزرگی هستند و نمیشود به آنها دامنه نامحدود داد! به نظر من مهندس بازرگان پس از پیروزی انقلاب، مرد زمان خودش نبود و اگر سر کار میماند، انقلاب و دستاوردهای آن یکسره از دست میرفت! توصیههای او قبل از پیروزی انقلاب، شاید گاهی مرهمی مفید بود، ولی بعد از انقلاب تبدیل به سم کشنده شد!.»