سرویس ایثار و مقاومت جوانآنلاین: به همت ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان با شهید بهروز بهروزی آشنا شدم.شهیدی ۸ ساله که عنوان اولین شهید انقلابی سمنان را به خود اختصاص داده است.شاید به سن و سال شهید بهروز بهروزی که نگاه بیندازیم سخت باور کنیم که یک کودک ۸ ساله چطور می تواند لایق شهادت این مسیر شود.کودکی که وقتی چشمش به تصویر امام خمینی ره می افتد با حسرت می گوید ؛ "مادر من هم می توانم مثل امام شوم."
متن زیر مروری است بر زندگی کوتاه و شهادت این شهید انقلابی بهروز بهروزی؛
غیرت بهروز
بهروز بهروزي ۲۴ شهريور ۱۳۵۰در سمنان ودر يك خانوادهي مذهبي به دنيا آمد. پدرش نانوا بود و زندگي متوسطي داشتند. يك خواهر و يك برادر داشت.گاهی وقت ها که کارگرهای نانوایی می آمدند از خانه وسیله ای ببرند، بهروز می دوید داخل خانه وبه مادرو خواهرش می گفت؛ کار گرها آمدن چیزی ببرن،بیرون نیایید.سن و سالش زیاد نبود اما غیرت زیادی داشت.
پلاکارد های اعتراضی بهروز
سال ۵۷ در كلاس دوم ابتدايي مدرسهي شهيد چمران درس ميخواند.مادرش تعریف می کرد که ؛امام را با عكسش ميشناخت. يك بار از من پرسيد:«امام كي هست مادر؟».
عكس امام را آوردم و نشانش دادم. مدتي به عكس خیره شد و سرش را بلند كرد و گفت:« مامان! منم ميتونم مثل امام بشم؟»
یکبار هم فرستاده بودمش توي صف نفت بايستد و نفت بگيرد. خيلي طول كشيد و از او خبري نشد. چادرم را انداختم سرم و رفتم دنبالش. دم شعبهي نفت نبود. مردم داشتند تظاهرات ميكردند. فهميدم كه رفته تظاهرات. خودم را به جمعيت رساندم. جلوی جمعيت يك طرف يك پلاكارد را گرفته بود و با مردم شعار ميداد. رفتم جلو و با ناراحتي گفتم:«بهروز! بيا بريم.».
پايهي پلاكارد را داد دست يكي ديگر و آمد. گفتم:«بچهجان! تو آخرش خودت را به كشتن ميدهی. تو هنوز بچهاي اين كارا به تو نيامده.».
بهش برخورد. گفت:«من ديگه بزرگ شدم. وقتي برادر و خواهرم هستند منم بايد باشم.
شبهايي كه مردم ميرفتند بالاي پشتبام و در مخالفت با نظام شاهنشاهي تكبير ميگفتند، اصرار داشت كه ما هم برويم، اما خانهي ما طوري بود كه مأموران به راحتي ميتوانستند ما را شناسايي كنند. براي همين ما ميترسيديم و نميرفتيم. احتياط كاري ما را كه ميديد، ميگفت:«ترسوها! از چي ميترسين؟ اصلاً من خودم ميروم.».
با خواهرش يك پتو برميداشتند و ميرفتند بالاي پشتبام. پهن ميكردند و مينشستند روي آن و بعد تكبير ميگفتند. ما كمي صبر ميكرديم و دلواپس ميشديم. از پشت سرشان مجبور ميشديم برويم بالا. ما كه ميرفتيم او پشت پيدا ميكرد. از بالاي پشتبام سنگ پرتاب ميكرد طرف مأمورها و شعار ميداد:«اي جلّاد! مرگت باد!». بعدها همين جملهي بهروز شد شعار روي تابلوها و ديوارها...
چادر های نماز مادر
در دورانی که انقلاب اسلامي به پيروزي نهايي نزديك شده بود و مردم در برابر سختگيريهاي نظاميان وابسته به دربار كه تلاش داشتند به هر قيمتي شاه را نگه دارند، بيباكانه و با خانواده در تظاهرات شركت ميكردند.
مادرش تعریف می کرد که؛خانهمان نزديك ميدان شهيد بهشتي(فلكهي سيسر) بود. اغلب تظاهرات يا از آنجا شروع ميشد و يا به آنجا ختم. درگيري بين پليس و مردم در آن محدوده به اوج خودش ميرسيد. يك روز كه درگيري شروع شد، بهروز چند تا چادر نمازي را كه توي خانه داشتيم برداشت و رفت جلوی در ايستاد. خانمها معمولاً با چادر مشكي در تظاهرات حاضر ميشدند. وقتي ديد كه آنها دارند در ميروند، چادرها را به آنها داد. پوشيدند و ديگر مأموران آنها را تعقيب نكردند.
گلوله ای در سر
لحظه شهادت بهروز به نقل از مادرش: دهم دی ماه ۵۷ مردم حكومت نظامي را شكسته بودند. خيابانها شلوغ بود. كشيده شدند به طرف ميدان شهيد بهشتي. ساعت حدود يك و نيم بعد از ظهر بود. مأموران شهرباني رسيدند و اول چند تير هوايي شليك كردند كه مردم متفرق شوند. وقتي ديدند كسي توجه نميكند، سر اسلحهها را گرفتند پايين و مردم را به رگبار بستند. من و دخترم فرار كرديم طرف خانهمان كه همان نزديكي بود. مدتي گذشت ولي از بهروز خبري نشد. نگران شدم. مردم پخش شده بودند و ديگر صداي تيراندازي نميآمد. برگشتم توي خيابان كه ببينم كجا دارد كنجكاوي ميكند. چشمم افتاد به جنازهي پسربچهي كوچكي كه همه جايش را خون گرفته و نقش زمين شده بود. دخترم همراهم بود. گفت:«مامان! بريم ببينيم اين بچه چي شده.».
از همان دورتر معلوم ميشد كه سرش متلاشي است. با ترس و لرز رفتيم نزديكتر. بهروز بود. محكم كوبيدم توي سرم و فرياد كشيدم. پاهايم سست شد و از كار افتاد. قدرت حركت كردن را از دست دادم. مستأصل شدم. كمي طول كشيد تا بتوانم بر خودم مسلط شوم. به خودم كه آمدم او را بر داشتم و دويدم طرف بيمارستان. بردند اتاق عمل و چند دقيقه بعد آمدند و گفتند:«متأسفيم! گلوله از مغزش عبور كرده، نتونستيم كاري براش بكنيم.
مردم غیور سمنان
مردم كه از شهادت او به هيجان آمده بودند،پیکرش را بر روي دست تا امامزاده يحيي سمنان تشييع با شكوهي ترتيب دادند و در آنجا به عنوان اولين شهيد انقلابی سمنان دفن کردند. ريختن خون پاك او بر زمين، نقطهي عطفي در حركتهاي انقلابي مردم سمنان شد.روز بعد در تشييع جنازهي بهروز مردم لباس خونين بهروز را روي چوبها بالا بردند و به عنوان سند جنايت پهلوي در معرض ديد عموم گذاشتند و خشمگينانه شعار ميدادند. مردم خيلي داغدار شدند و به شدت ناراحت بودند و گريه ميكردند. بهروز كوچك شد قهرمان بزرگي براي مردم.