سرویس دین و اندیشه جوان آنلاین: بعد از یاد خدا اول سخن اینکه در حالیکه مورد هشدارهای آقای توکلی؛ رضا مطلبی کاشانی است طبق تصریح صفحه ۲۴۹ کتاب «عبد کریم» (چاپ ۱۳۹۰ /انتشارات نبوغ / در شرح حال آیت الله حق شناس) دخیل در کفن و دفن مرحوم حق شناس «حاج هاشم مطلبی کاشانی» عنوان شده است! بنابراین اگر واقعا اغراض سیاسی در کار نبوده و کمی احتیاط و تقوی در کار بود آیا نباید آقای توکلی و مجموعه اش به عنوان دیده بان شفافیت و عدالت ابتدا درباره حاج هاشم و آقا رضا شفاف سازی میکردند؟! و بعد ...
و از همه مهمتر اینکه غسال یعنی کسی که با دستهای خودش آیت الله حق شناس و بعضی دیگر از بزرگان را غسل داده کسی نیست جز بزرگواری که بعضی ویژگی هایش عبارتست از اینکه:
اولا یکی از یادگارهای بی ادعای دفاع مقدس است آن هم از نوع سریالهای تلویزیونی! (چون او نیز از قضا با آنکه تک پسر خانواده بوده ...)
دوما از سادات جلیل القدر است و نامش آقا سید محسن است
سوما یکی از ذاکرین اهل بیت بسیار خوش صدا و خوش نفسی است که سالها در مجالس آیت الله حق شناس روضه خوانی میکرده و سالهای سال نیز که آیت الله حق شناس خانه نشین شده بود به درخواست ایشان به ویژه ظهرهای تاسوعا و عاشورا در خانه به طور خاص برای ایشان ذکر مصیبت میکرده...
چهارما از همه مهمتر اینکه آسید محسن با آنکه رسما طلبه نیست و معاشش از ادامه شغل پدری میگذرد چهل سال، سابقه تحصیلات حوزوی دارد و همچنان پای درس بعضی از بزرگان تهران حاضر میشود چنانچه کفایه (در اصول فقه) و شرح منظومه (در فلسفه) را نیز در محضر آیت الله حق شناس تلمذ نموده است و البته او از معدود افراد بلکه شاید بتوان گفت تنها فرد در قید حیاتی است که طلبه گی را با تدریس خصوصی آیت الله حق شناس با متن شرح امثله آغاز کرده و همه بزرگوارانی هم که قبلا غسل داده همه از حق داران و اساتیدش بوده اند و الان هم درباره موضوع غیر دقیقی که حداقل با دو واسطه از او در تلویزیون نقل قول شده حاضر نیست هیچ توضیحی بدهد.
چشمهی چشم مراای گل خندان دریاب
آری آری، سخن عشق، نشانی دارد
هر کسی، بر حسب فکر، گمانی دارد
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
بعد از حواشی مربوط به دفن و کفن علامه مصباح یزدی که در آن جسارتی نیز به آیت الله حق شناس شد میخواستم به عنوان نویسندهی شرح حالش توضیحاتی را مرقوم کنم، ولی چون معلوم بود قضیه صد در صد سیاسی است که ترکشهایش مرحوم آقای حق شناس متوفای سال ۱۳۸۶ را نیز گرفته منصرف شدم تا اینکه جوابیهی آقای حسین شریعتمداری را خواندم و واقعا معلومم نشد نوشتهی ایشان جوابیه بود یا تحت دفاع از شخصیت علامه مصباح یزدی یک رپرتاژآگهی برای برادر گرامی احمدتوکلی رفته اند!
در آن زمانه ایکه هر صدایی در جا خفه میشد آقا شیخ محمد حسین زاهد و حضرت آیت الله حق شناس با رویکردی کاملا فرهنگی و معنوی با آن انفاس قدسیه و با آن کشش و کاریزمای معنوی کم نظیر بلکه بی نظیرشان، بی سر وصدا داشتند در مسجد امین الدوله مومنهای مجاهد باموالهم و انفسهم تربیت میکردند. به گواه تاریخ اکثریت فداییان اسلام بلکه همهی شهدای همراه و پا به رکاب شهید نواب صفوی از تربیت شدههای مسجد امین الدوله بوده اند و به گواه تاریخ، بسیاری از جان برکفان و پول خرج کنهای هیئتهای موتلفهی اسلامی از تربیت شدههای آیت الله حق شناس بوده اند؛ و هر چند که الانه اکثریت، باسوادند، اما در زمانهای که عبدالکریم حق شناس از دارالفنون فارغ التحصیل شد و یک تسلط کامل نسبی بر زبان فرانسه داشت اکثریت؛ سواد خواندن و نوشتن نداشتند و تعداد تحصیل کردههای علوم جدیده بسیار بسیار کم بود و در حالیکه خان دایی بازاری و متمول آقای حق شناس بناداشت هرچه زودتر خواهر زادهی یتیمش را برای ادامهی تحصیل به فرانسه بفرستد ایشان طی یک تحول روحی، پشت پا به همهی موقعیتهای کم نظیرش زد و آمد حوزه و شد یک طلبه ساده و مستقل. آن هم در زمانه ایکه بی سابقهترین هجمههای تبلیغاتی و تحریمهای اقتصادی بر علیه حوزهها به راه افتاده بود و حتی بعضی از حوزویان میگفتند که او حتما دیوانه است که با چنین موقعیتهای ویژهی مالی و تحصیلی آمده حوزه! چنانچه خیلی از حوزویان در آن سالها با کمترین چراغ سبز رفتند که رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند که مصادیقش بسیار است.
واقعا به چنین عالم وارسته و کم نظیری که از همهی دنیای داشته و حاضر و آماده اش گذشته است و تنها مسئولیتش در این نظام، آن هم به درخواست جمعی از بزرگان بازار تهران و به دستور آیت الله بروجردی؛ امامت یک مسجد بوده چه انگی را میخواهند بچسبانند؟!
عبدالکریم حق شناس از معدود بزرگانی بود که هم به طور خاص سالها از محضر و مکتب عارف کامل آیت الله شاه آبادی و هم به طور خاص سالها از شاگرد برجسته آن عارف کامل، حضرت امام خمینی مستفیض شده بود. اما او باز بر خلاف میلش از همه جاذبههای حوزه قم گذشت و با وجود داشتن چندین اجازه اجتهاد، یک بار دیگر همه موقعیتهای حوزوی اش را کنار گذاشت و آمد تهران!
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
ولی ...
ما کجاییم و ملامتگر بی کار کجاست
ابتدا میخواستم بیشتر، درباره حاج هاشم مطلبی کاشانی متولد و بزرگ شده یکی از محلههای اطراف مسجد امین الدوله که پایش از شیر خوارگی همراه با مادر مومنه اش به نمازهای جماعت مسجد امین الدوله باز میشود و در کودکی مکبر نمازهای حاج آقا نیز بوده توضیحاتی بدهم و سپس درباره رضا مطلبی کاشانی نیز که در این چند روزه شناختمش و درباره اش اطلاعات بسیار جالبی را پیداکردم توضیحاتی بنویسم، ولی چون ریشه قضیه بسیار مهمتر است بهتر است مقداری نیز به اصل قضیه پرداخت، اما فقط همین قدر بگویم که به شهادت قابل استناد کثیری از شاگردان آیت الله حق شناس حاج هاشم از کودکی در مسجد ایشان و کنار ایشان بوده و حقیر نیز که از حدود سال ۱۳۶۶ پایم به مسجد امین الدوله باز شد چهره ایشان را میشناختم چنانچه در کتاب «عبد کریم» صفحه ۲۵۱ میخوانیم که حاج هاشم میگفت: «کودکی هفت هشت ساله بودم و بعضی اوقات در مسجد امین الدوله تکبیر گوی نمازهای جماعت آیت الله حق شناس میشدم. به مقتضای سن و سالم گاهی در تکبیر گفتن اشتباهاتی میکردم یکبار در یکی از نمازها اشتباهاتی کردم که سبب شد چند نفر از نمازگزاران بعد از نماز به من اعتراض کنند حتی بعضیها با عصبانیت مرا سرزنش کردند من هم به شدت شرمسار و دلگیر شدم. چند روزی از شدت این شرمساری و ناراحتی خجالت میکشیدم بروم مسجد. در آن حال و هوای کودکی با مسجد انسی پیدا کرده بودم و دوست داشتم به صورت یواشکی و مخفیانه هم که شده بروم سری به مسجد بزنم، ولی تا به یاد آن اشتباهات و اعتراضات و سرزنشها میافتادم پایم سست میشد، اما سه چهار روز بعد، آیت الله حق شناس آن عالم ربانی و بزرگ خودش آمد جلوی خانهی ما و مرا صدا کرد! ایشان مرا به حرف گرفت و آن دلخوری و خجالت زدگی را از دلم درآورد و فرمود " داداش جون! داداش جون! بیا مسجد تکبیرت را بگو، با کسی هم کاری نداشته باش " معلوم شد حاج آقا حواسش به همهی آدمهای مسجدش هست، حتی به من که بچهای هفت هشت ساله بودم. بدین ترتیپ دوباره پای من فوری به مسجد باز شد و باز تکبیر گوی نمازهای جماعت آیت الله حق شناس شدم و...»
و، اما بپردازیم به اصل ماجرا و علامه مصباح یزدی!
پیش از هر چیز دوست دارم حقیر نیز در بزرگداشت مقام و منزلت علمی و معارفی ایشان سهمی کوچک داشته باشم و مطلبی را نقل کنم.
همه میدانند که آیت الله بهجت بسیار اهل احتیاط بود و به این راحتیها از جهات معنوی و علمی؛ نه کسی را رد میکرد و نه تایید! و علامه مصباح یزدی از معدود و نادر بزرگانی بود که مورد تاییدات ایشان واقع شده بود. حاج آقای قائمی معروف به حاج آقا شمس الله یکی از شناخته شدهترین شاگردان و اطرافیان آیت الله بهجت میگفت:
قبل از پیروزی انقلاب روزی از محضر آیت الله بهجت پرسیدم آقا میخواهم پای سخنان معارفی یکی از بزرگان حاضر شوم آیا امکانش هست شما بزرگی را معرفی کنید؟
و آیت الله بهجت با همان لهجه زیبا که گاه حاء را کمی غلیظ ادا میکرد در حالیکه انگشت اشاره اش را بالا آورد فوری و بلافاصله فرمود:
«محمد تقی؛ مصباح»
خدا شاهد است از سالها پیش وقتی به سایت منصوب به آقای توکلی یعنی سایت الف مراجعه میکردم بارها جملهای گوهربار از مرحوم آیت الله بهجت در ذهنم متبادر میشد که خود حداقل دو بار این جمله را از آیت الله بهجت شنیدم که میفرمود:
«گاه شیطان با نود و نه درصد حق میآید جلو تا فقط یک درصد باطلش را به انسان القا کند!»
جملهای که هر مسلمانی را به واقع به وحشت میاندازد. برای خیلیها نود و نه درصد حق! یعنی همهی حق!
پیشاپیش از این قیاس شرمنده ام و خدا شاهد است که هیچ منظوری ندارم.
سالها پیش پس از خواندن نظرات زیر نویس شدهی مطلبی در سایت الف پیرامون علامه مصباح یزدی؛ از ناجوانمردیهای سایت منصوب به آقای توکلی (در لوای نظرات مخاطبان) از شدت ناراحتی تا ساعاتی از شب خوابم نبرد! به راستی ریشه این کینههای از علامه چیست؟!
و به راستی چرا آقای شریعتمداری میخواهد حقد و کینهی چندین ساله امثال آقای توکلی یا شاید هم؛ نفوذیهای پیرامونش را لاپوشانی کند؟! چرا؟!
بی تردید اگر ما خیلی ارفاق کنیم میگوییم سرچشمه این کینهها به سال ۱۳۸۴ برمیگردد همان سالی که بنابر وفاقی ولایی برای اولین بار در تاریخ نظامهای دو حزبی و دو جناحی؛ هر دو جناح کنار زده شدند و در اتفاقی بی سابقه، هر دو جناح به طور علنی با هم ائتلاف کردند و تقابل چپ و راست به تقابل جبههی ائتلاف و جبههی انقلاب بدل شد! و از آن پس خیلیها از جمله رفیق شفیق آقای توکلی که خود را در یک قدمی قبضه کردن ریاست جمهوری میدیدند فقط وفقط در دور اول انتخابات حضرت علامه مصباح یزدی را مسئول سرازیر شدن آرای شش میلیونی جمعی از ولایتمداران به آن سو دیدند و خواسته و ناخواسته کینهای شتری از ایشان به دل گرفتند و ول کن هم نیستند که نیستند تا آنجاکه هماهنگ با ضد انقلاب جهانی و همراه با جبهه ائتلاف داخلی حتی حاضر نشدند از تیر باران جنازهی مطهر ایشان نیز صرف نظر کنند! اما در تاریخ ثبت شد که آن مجاهد نستوه و حکیم متاله علامه مصباح یزدی بارها به انحای مختلف گوشزد کرد که در سال ۸۴ آن آقا تنها کسی بوده که قبول کرده شعارهای انقلابی بدهد و بقیه آقایان بدون استثنا به هیچوجه زیر بار نرفتند و صادقانه گفتند ما واقعا انقلابی هستیم، ولی در حال حاضر شعارهای انقلابی و عدالت خواهی خریدار ندارد؟! بنابراین آن آقا، یک انتخاب نبود بلکه تنها گزینهی باقیمانده بود و الا حتی اگر فقط یک نفر از دیگر کاندیداهای تایید صلاحیت شدهی ۸۴ ژست اصول گرایی را قبول میکرد معلوم نبود آن آقا گزینه نهایی باشد و.
به راستی اگر در آن سال، فرد دیگری از نیروهای مدعی انقلابی گری با شعارهای دو پهلو و داعیهی دلجویی از همه کدخداهای داخلی بر سر کار میآمد باز در حال حاضر شاهد اثبات اینکه نظام ولایی، در عمل، ضد دیکتاتوریترین نظام موجود در دنیاست بودیم؟ حاشا و کلا! و صد البته که اگر در سال ۸۸، که همه ارکان راست و چپ بر علیه نظام کودتا کرد فقط نیمی از خواص و ژنرالهای مدعی اصول گرایی و انقلابی گری پای کار آمده بودند که نیامدند بی تردید تمامیت خواهان نمیتوانستند این همه هزینههای سنگین و غیرقابل جبران را بر مردم و نظام تحمیل کنند. صدماتی که میگویند حداقل تا پنجاه سال قابل جبران نیست!
بی گمان نقش آن فقیه عالیقدر و حکیم متاله را در تحولات و جبهه بندیهای سیاسی معاصر نمیتوان کتمان کرد. مردی که میخواست در عمل به ما بیاموزد که در جریان و سریان سلسله مراتب "ولایت الله" قرار نیست که حضرت "ولی فقیه" سپری برای ولایتمداران باشد بلکه بر عکس این ولایتمداران هستند که هر کدام در حد و اندازهی خود باید خود را برای، ولی فقیه به گونهای خرج کنند که سپری و بازویی برای او باشند و خود در عمل چنین کرد و الگوی جدیدی از سریان "ولایت الله" را در رقابتهای سیاسی درون جناحی به منصه ظهور رساند تا هم، طمع صاحبان زر و زور و تزویر تمامیت خواه را از جبهه اصول گرایی و ولایتمداری کوتاه یا کم فروغ کند و هم خود با توجه به شخصیت حقوقی پذیرفته شده اش مِن الفُقَهاءِ صائناً لنفسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً على هَواهُ مُطِیعاً لأمرِ مَولاهُ به صورت آلترناتیو سپر آماج حملات باشد؛ و سخن آخر اینکه:
و شاید خدا میخواست علامه مصباح یزدی؛ سوار بر پروگاندای همه کینه ورزیها آخرین پیام سیاسی اش را به ما بدهد و برود! و شاید آخرین پیامش جز این نبود که به نیروهای انقلابی و عدالتخواه و ولایتمدار بگوید در انتخابات پیش روی؛ که از اثر گذارترین مولفههای گام دوم انقلاب است چشمهای خود را بیش از پیش باز کنند و مواظب نفوذیهای جبهه ائتلاف و اجماع سازیها باشند و بدانند که حتی آدمهایی همچون احمد توکلیها نیز این چنین بازی میخورند و به قول استادش:
«گاه شیطان با نود و نه درصد حق میآید جلو تا فقط یک درصد باطلش را به انسان القا کند».
والسلام.
در پایان از هر دو بزرگوار مورد انتقاد خاصه از آقای احمد توکلی میخواهم که اگر این یادداشت را دیدند هر چه را حق بود بپذیرند و هر چه که ناروا بود ببخشند.
یارب این احمدخندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوی وفا گشت به صدمرحله دور
دور باد آفت دور فلک از، جان و تنش
گر به سر منزل سلمی رسیای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
(اصل شعرحضرت حافظ نوگل خندان است)
نویسنده:
نویسنده کتبی، چون "عبد کریم " (زندگینامه و شرح حال آیت الله حق شناس) و "رسول ترک آزاد شده امام حسین ع " و "آقاشیخ مرتضای زاهد" و "ماجرای یک توبهی ترکی! "