کد خبر: 1040843
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۰:۳۴
نگاهی به رمان «عشق و رنج و بلوط»
رامین جهان‌پور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: «مادرم می‌گوید: «اگر زودتر خودمان را به جنگل بلوط نرسانیم در آتش می‌سوزیم.» باید از چاله بیرون برویم. زن نگاه‌مان می‌کند. یک زن مجروح با چهار تا بچه! یکی از آن‌ها را به پشت می‌بندد، دو تا را هم بغل می‌گیرد. خون از بازویش بیرون می‌زند. یکی از بچه‌ها را زمین می‌گذارد. دوباره بغلش می‌کند. یکی از بچه‌های زن جا می‌ماند. دامن مادرش را می‌گیرد. مادر کودک بغلش را زمین می‌گذارد و بچه دومش را برمی‌دارد. کودکی که روی زمین است جیغ می‌کشد. چاره‌ای نیست. باید از یکی از بچه‌هایش چشم بپوشد. به زودی هواپیما‌ها بازمی‌گردند.»

این فقط قسمتی از رمان «عشق و رنج و بلوط» نوشته رضا موزونی است که توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. در این رمان نویسنده سعی کرده از زبان اول شخص حال، به مرور خاطرات جنگ در دوران کودکی‌اش بپردازد. نویسنده که خود اهل مناطق غربی و جنگ‌زده کشور است آنچه در کودکی دیده و تجربه کرده در قالب رمان پیش روی مخاطب گذاشته است و با یادآوری لحظه‌های سخت و پراسترس جنگ، سعی در به تصویر کشیدن شب‌های بمباران و کوچ و آوارگی و بی‌خانمانی اجباری اهالی یکی از شهر‌های مرزی کشور داشته است. آنچه در این رمان چشمگیرتر از هر چیزی جلب توجه می‌کند، نگاه اقلیمی و بومی‌گرایانه نویسنده به داستان زندگی خود و اعضای خانواده‌اش در گذشته است. در سراسر رمان مخاطب با انواع و اقسام تکیه‌کلام‌ها، ضرب‌المثل‌ها، نام‌ها و اصطلاحات زبان کردی کرمانشاهی آشنا می‌شود که نشانگر بومی بودن این داستان است و نویسنده در واقع با یک تیر دو نشانه را هدف قرار داده است و علاوه بر اینکه برش‌هایی از خاطرات هشت سال دفاع جانانه مردم بومی گیلانغرب را در مقابل ارتش بعث پیش روی مخاطب می‌گذارد، از آداب و سنن و زبان و گویش مردم غرب کشور هم می‌گوید.

منطقه‌ای که نویسنده از آنجا صحبت کرده گیلانغرب است؛ شهر کوچکی که پر از سرسبزی درخت‌های سر به فلک کشیده بلوط است. «درخت بلوط» در این داستان چند کاربرد محوری دارد؛ یکی اینکه در زمان بمباران عراقی‌ها، تنها مکانی که مردم به آنجا پناه می‌برند لابه‌لای درخت‌های تناور بلوط است؛ درخت‌هایی که سالیان است به مردم گیلانغرب از روستا‌های اطرافش اکسیژن و سایه‌سار داده‌اند. درخت‌ها با سخاوتمندی هر چه تمام‌تر از مردم جنگ‌زده استقبال می‌کنند. خصوصاً زمانی که هواپیما‌های دشمن قرار است به شهر حمله کنند. کاربرد دوم درخت بلوط هم نگاه نمادین نویسنده به آن است. درخت در اشعار حماسی ما همیشه مظهر استقامت و ایستادگی است. نویسنده مردم شهر کوچک گیلانغرب را نماد استقامت و مقاومت آن هم با دست خالی در مقابل هجوم دشمن تا دندان مسلح ارتش عراق قرار داده است. خصوصاً زمانی که زن و مرد و جوان و نوجوان دوشادوش هم از زادگاه و آب و خاکشان در مقابل ارتش متجاوز بعث دفاع می‌کنند. از ویژگی‌های دیگر قابل توجه داستان استفاده از زبان طنز است. نویسنده در برخی قسمت‌های کتاب از طنز موقعیت و کلامی استفاده کرده تا مخاطب کمتر تلخی سوژه جنگ و دربه‌دری مردم شهر را احساس کند:

«خالو منصور، کلاهش را روی سرش جابه‌جا می‌کند و به سنگی که کنارش گذاشته اشاره می‌کند: نه روله! این صف آخر است. تو پشت سر این سنگ هستی. خالو شاه‌مراد می‌خندد: من پشت سر این سنگم؟
- ها! این سنگ باجناقم مشی مایخان است.

دهانم از تعجب باز شده است: این سنگ، باجناق شما مشی مایخان است؟»

خیلی جدی نگاهم می‌کند: «آره! این سنگ را مشی مایخان پشت سر من گذاشته و رفته که کوپن‌هایش را بیاورد.» در اینجا نویسنده خاطرات صف ایستادن مردم کوپن به دست را در زمان جنگ یادآوری کرده است. یکی از مشکلات داستان ضعف نویسنده در جمله‌پردازی و نگارش است. اگر دقت کنیم در همین دیالوگ‌هایی که به آن اشاره شد بی‌دقتی نویسنده مشهود است، مثلاً در سطر بالا نویسنده به جای اینکه بنویسد «دهانم از تعجب باز می‌ماند»، نوشته: «دهانم باز شده است» که اشتباه است. از این موارد اشتباهات و سکته‌های دیالوگی زیاد در داستان دیده می‌شود که نیاز به اصلاح دارد. نویسنده این رمان در شخصیت‌پردازی و به تصویر کشیدن مصائب جنگ بسیار هوشمندانه عمل کرده، اما ضعف کلی این رمان ساختار آن است که در بعضی از فصل‌ها کاملاً از رمان ادبی فاصله می‌گیرد و تبدیل به خاطره یا سرگذشتنامه می‌شود. دلیل عمده‌اش هم پرداخت و توضیحات بی‌وقفه و بدون مکث نویسنده است که گاهی از عنصر خیال و فضاسازی و توصیف در ساختار داستان جا می‌ماند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار