سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: هشتمین روز از فروردین سال ۶۳ برای عروس خانه محمودپور روز سخت و پرالتهابی بود. یاسین برای دیدار با مادر و همسرش به مرخصی آمد و به فاصله کمی بعد از آخرین دیدارشان، در جبهه کردستان به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت یاسین را به مادر و همسرش دادند، آنها به خوابی فکر میکردند که چند روز پیش از شهادت یاسین دیده بودند؛ خوابی که در آن دسته گل زیبایی به دستان مادر شهید داده بودند و اینگونه شهادت دردانه خانه محمودپور به مادر الهام میشود. خدیجه محمودپور هرچند کوتاه، اما برای دقایقی همراه و همکلاممان شد تا از همسرش شهیدیاسین محمودپور بگوید.
خدمت در کردستان
یاسین متولد سراب بود. تا کلاس پنجم درس خواند و بعد برای امرار معاش خانواده در قسمت لولهکشی آب مشغول به کار شد. بعد هم به خدمت سربازی رفت. خیلی خوشاخلاق و مهربان بود. اهل نماز بود. من و یاسین با هم دخترعمو پسرعمو بودیم و از بچگی با هم بزرگ شدیم.
زمانی که ازدواج کردیم سن کمی داشتیم. نوجوان بودم که عمو به خانه ما آمد تا من را برای پسرش خواستگاری کند. پدرم فوت کرده بود و عمو به من گفت تو هم مثل دخترم هستی. من و یاسین دو سال نامزد ماندیم و بعد از دو سال عروسی کردیم. کمی بعد به خدمت سربازی رفت و از آنجا به جبهه کردستان اعزام شد.
سعادت و شهادت
زمانی که یاسین برای آخرینبار به مرخصی آمد. مادرشوهرم خواب دید که یک دسته گل در دستانش گذاشتهاند. من گفتم انشاءالله خیر است، اما کمی بعد خبر شهادت همسرم را یکی از بستگانمان به من داد و تعبیرخواب مادرشوهرم شهادت یاسین بود. من بعد از شهادت او خیلی اذیت شدم و سختی کشیدم. یاسین در ۸ فروردین ماه سال ۶۳ در کردستان به شهادت رسید.
مراسم تشییع خوبی برای او برگزار کردند. او را در اطراف روستای سراب به خاک سپردیم. وقت دلتنگی به خوابم میآید و از من به خاطر اینکه من را تنها گذاشته، عذرخواهی میکند، اما من میدانم راهی که او انتخاب کرد، راه سعادتی بود که خدا شهادت را در آن نصیبش کرد.
التزام به ولایت فقیه
یاسین اهل کمک کردن به دیگران بود. این کار را خیلی دوست داشت. همیشه دیگران از ایشان به خوبی یاد میکردند. همسرم خیلی از کارهای خیری را که انجام میداد به ما نمیگفت. اهل هیئت و مسجد بود.