سرویس تاریخ جوان آنلاین: خاندان فرمانفرمائیان و به طور مشخصتر شخص عبدالحسین میرزا در تاریخ معاصر ایران جای پایی قابل رصد و نقشی نمایان دارد. هم از این روی، خوانش زمانه و کارنامه وابستگان و برخاستگان از این تبار، اهمیتی فراوان مییابد. خوشبختانه در این باره، اسناد درخور استناد، فراوان است که در زمره آنها، اثری است که هم اینک به شما معرفی میشود. مهر ماه فرمانفرمائیان در زمره آن طیف از فرزندان عبدالحسین میرزاست که خاطرات خویش را به قلم آورده و منتشر ساخته است. هم او در باب اهمیت و محتوای «زیر نگاه پدر»، در دیباچه خاطرات خویش چنین آورده است: «در شبهای طولانی زمستان اروپا، دور از سرزمین مادری و خانواده خود، دور از مردمانی که همزبان و همنژاد بودند، دور از محیطی که قبولم داشتند، در غم و اندوه فرو رفته بودم، به گذشته روشن و زیبای خود میاندیشیدم. دستم کوتاه بود و عمری را در حسرت و ماتم گذرانده بودم. معنی سرگردانی، بیریشه بودن در اروپا را با تلخی درک میکردم. به جز کارتشناسایی کوچکی با عکسی زشت روی آن دستاویز دیگری نداشتم. ناشناخته، بیهویت و ناخواسته بودم! هنگامی که یک زن اروپایی همسن خود را در پیادهرو روبهروی خود میدیدم، میگفتم: «این دیار از آن اوست، نه از آن من. من هستم که در اثر انقلاب در ایران از دیار خود رانده و به سرزمین او وارد شدهام، من هستم که غریب افتاده و هویتم را از دست دادهام. او در این کشور ریشه و به این مرز و بوم تعلق دارد. اگر روزی به حضور من در اینجا معترض باشد باید حق را به او بدهم.» در اندیشه خود روزهای روشن آفتابی، آسمان صاف آبی، کوههای رنگارنگ ایران را از نظرم میگذراندم. گفتگو با هممیهنان خونگرم و دلسوز خود را در خاطر مرور میکردم.
اتفاقات کوچک و خوش روزمره یا مصیبتهای بزرگ اندوهزا از نظرم میگذشتند. همه را دوست داشتم، همه را با عشق به خاطر میآوردم، همه خاطرهها مانند تارهای رنگارنگ به هم آمیخته و درهم تنیده بودند و در روحم همچون امواج آرام به حرکت درمیآمدند و قلبم را تسکین میدادند. به خاطرم رسید که خاطرات شیرین گذشته را ثبت کنم مبادا محو شوند و آنها نیز از دستم بروند! این بود که شبها گوش جانم را به گذشته میسپردم و آنچه را میشنیدم ثبت میکردم. گاه در این یادآوری به بعضی نکات مجهول برخورد میکردم که باید درباره آن تحقیق میکردم تا مثلاً تاریخ و دلایل مسافرت خانوادگی به فارس، علت ماندن در اصفهان، محبوس شدن پدر و برادرانم و... برایم روشن گردد. از این جهت به مطالعه سرگذشت پدرم عبدالحسین میرزا فرمانفرما پرداختم و آنچنان در آن غرقه شدم که یکباره کتابچههای خاطرات خود را کنار گذاشتم و تمام توجه خود را به زندگینامه او معطوف داشتم. چون آن کتاب به طبع رسید، کتابچههای خاطرات گذشتهام را گشودم و آنها را دوباره مرور کردم، به نظرم آمد دست روزگار گنجینهای از آداب و رسوم قدیم ایران را به دستم سپرده است و وظیفه دارم با نوشتن خاطرات خود این گنجینه را به نسلهای بعدی بسپارم، مبادا از بین برود و به نسلهای آتی نرسند. اینک این گنجینه را به شکل کتاب حاضر به شما خوانندگان عزیز تقدیم میکنم. در آن شبهای غرق در گذشته، گاه خاطراتم در ثانیهای سالها را طی میکردند و از کنج آرام و دنج خود به محیط پر سر و صدا و پر زرق و برق زندگی اروپا سر میکشیدند و ساعتها طول میکشیدند تا بار دیگر به محل ساکت خود بازگردند. این خود خصیصه خاطرات است که از حرکت باز نمیایستند و مانند نورافکنی بزرگ روی گذشته دور و نزدیک پرتو میافکنند و آنها را با هم متصل میساختند...»