کد خبر: 1044046
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۴۰۰ - ۲۲:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهیدرحیم سهیل‌پور از شهدای عملیات فتح‌المبین
برادرم بسیار محجوب و کم‌حرف بود. حتی زمانی که در جبهه بود، نمازشبش ترک نمی‌شد. معنویت خاصی در وجودش بود که همه را به خودش جذب می‌کرد. در عین حال بسیار متواضع بود. همرزمانش شیفته اخلاق و منش او شده بودند. رحیم احترام خاصی برای پدرومادرم قائل بود. حتی از دوران کودکی اطاعت‌پذیری زیادی از آن‌ها داشت. در امور خانه به آن‌ها کمک می‌کرد. به قولی عصای دستشان بود.
صغری خیل‌فرهنگ
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: متولد سال ۴۲ در اهواز بود. از همان سربازان در قنداق امام خمینی (ره) که با شنیدن حکم جهاد امامشان درس و تحصیل را ر‌ها کردند و راهی میدان جهاد شدند. تک‌تیرانداز خطوط نبرد بود که در عملیات فتح‌المبین پس از حماسه‌آفرینی‌های بسیار با اصابت تیر به صورتش در منطقه شوش به شهادت رسید. به خاطر شرایط منطقه چند روزی پیکر او و همرزمانش در منطقه ماند، اما چند روز بعد که برادرش و چند تن از دیگر رزمندگان برای تفحص و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند، از عطر خوش پیکر‌ها که از فاصله دور به مشامشان می‌رسید آن‌ها را تفحص کردند و به آغوش خانواده‌ها بازگرداندند. دیدن این صحنه دل حبیب برادرشهید رحیم سهیلی‌پور را لرزاند. او در گفتگو با ما گفت‌: دیدن آن صحنه و تفحص برادر شهیدم و همرزمانش من را یاد این شعر انداخت:

پیچیده شمیمت همه جا،‌ای تن بی سر!
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد.

گفت‌وگوی ما را با حبیب سهیلی‌پور، برادر شهید رحیم سهیلی‌پور پیش رو دارید که در دومین روز از فروردین ماه سال ۶۱ و در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید.

اصالتاً اهل کجا هستید؟ کمی از خانواده‌تان بگویید.

ما در خانواده‌ای مؤمن و مذهبی به دنیا آمده‌ایم. هفت برادر و سه خواهر هستیم. رحیم متولد چهارم آبان ماه سال ۴۲ در اهواز و فرزند هفتم خانواده بود. سوم راهنمایی بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. رحیم با شروع جنگ، درس و تحصیل را ر‌ها کرد و به جبهه اعزام شد. من برادر بزرگ‌تر ایشان بودم و روی درس خواندنش حساس بودم، نمی‌خواستم از درس و تحصیل عقب بیفتد. برای همین با هم خیلی سر این موضوع کل کل می‌کردیم. به رحیم می‌گفتم: تو چرا درس نمی‌خوانی؟ تنبلی. رحیم هم می‌گفت: در حال حاضر وضعیت انقلاب را ببین. امروز به ما نیاز است.

رحیم تنها رزمنده خانه‌تان بود؟

خیر، زمانی که امام خمینی (ره) فرمودند: جهاد تکلیف است و سنگر‌ها را خالی نگذارید، به ما گفت می‌خواهم به حرف امام خمینی (ره) عمل کنم و به جبهه بروم. همه فکرش شده بود جبهه، عملیات و شهادت. رحیم جذب کمیته انقلاب اسلامی شد. همزمان با حضور او در جبهه، سه برادر دیگرم هم در جبهه حضور داشتند، اما در نهایت شهادت نصیب رحیم شد. برادرم در عملیات‌های متعددی شرکت کرده و تک‌تیرانداز بود. او آرزوی شهادت داشت. درنهایت در عملیات فتح‌المبین به آرزویش رسید. ایشان و دو دوستش در اعزام به جبهه و شهادت با هم رقابت داشتند که به خواست خدا هر دو رفیقش شهید حسنعلی زارع و شهید ایرج میری همزمان با رحیم و در یک منطقه به شهادت رسیدند.

چطور برادری برای شما و فرزندی برای پدر و مادرش بود؟

برادرم بسیار محجوب و کم‌حرف بود. حتی زمانی که در جبهه بود، نمازشبش ترک نمی‌شد. معنویت خاصی در وجودش بود که همه را به خودش جذب می‌کرد. در عین حال بسیار متواضع بود. همرزمانش شیفته اخلاق و منش او شده بودند. رحیم احترام خاصی برای پدرومادرم قائل بود. حتی از دوران کودکی اطاعت‌پذیری زیادی از آن‌ها داشت. در امور خانه به آن‌ها کمک می‌کرد. به قولی عصای دستشان بود. رحیم اهل قناعت بود و در زندگی از پدرومادرم توقع و خواسته زیادی نداشت. رحیم خادم شهدا بود. در مراسمات خانواده شهدا شرکت می‌کرد و به دیدارشان می‌رفت. برادرم روی حجاب خیلی تأکید داشت و خودش هم اهل رعایت بود. لباس آستین کوتاه نمی‌پوشید و می‌گفت ما هم باید رعایت کنیم. با توجه به اینکه ما هم خودمان خانواده‌ای مذهبی بودیم و خواهرهایم هم رعایت می‌کردند، اما رحیم باز هم به آن‌ها در مورد حجاب تأکید می‌کرد. برادرم با اینکه سن کمی داشت و اصلاً امام را ندیده بود، اما علاقه زیادی به ایشان داشت. برای همین اطاعت‌پذیری و ولایتمداری‌اش بود که راهی جبهه شد. هم خودش از ولایت‌فقیه پیروی می‌کرد و هم دیگران را به اطاعت از امام خمینی (ره) سفارش می‌کرد. رحیم هرگز در مجلس غیبت حاضر نمی‌شد و از غیبت کردن اجتناب می‌کرد.

شهادت ایشان چطور رقم خورد؟

رحیم در عملیات فتح‌المبین تک‌تیر‌انداز بود که بعد از سه روز جنگ و درگیری با دشمن روی تپه‌های کله قندی شوش با اصابت تیر به صورتش در تاریخ دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.

خبر شهادت برادرتان را چطور شنیدید؟

من و یکی دیگر از برادرهایم در جبهه بودیم که خبر شهادت رحیم را شنیدیم. یکی از فرمانده‌هان به من اطلاع داد که برادرت هم در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسیده و پیکر ایشان و چند نفر دیگر از بچه‌ها در منطقه مانده است. من و چند نفر دیگر به همراه یکی از فرمانده‌هان راهی منطقه عملیاتی فتح‌المبین شدیم. الحمدلله در این عملیات به اهداف از پیش تعیین شده‌مان رسیده بودیم. بعد از کلی تجسس و پیگیری چشممان به سه پیکر خورد که به فاصله خیلی کمی از هم روی زمین افتاده بودند. هر چه به پیکر‌ها نزدیک می‌شدیم، بوی عطر خوبی به مشاممان می‌رسید. برای همه ما جالب بود. با اینکه چند روزی از شهادتشان گذشته بود، اما هیچ بوی تعفنی نمی‌دادند.

با دیدن این صحنه چه کردید؟

وقتی این صحنه را دیدیم، دوست نداشتیم پیکر‌ها را جابه‌جا کنیم و به سردخانه ببریم. هر سه رفیق حسنعلی زارع، ایرج میری و برادرم در کنار هم به شهادت رسیده بودند. شهید ایرج میری تک فرزند خانواده بود. پدرشهید همراه ما آمده بود تا پیکر تنها فرزندش را به خانه ببرد. تا چشمش به پسرش افتاد، پیکر شهیدش را روی دست گرفت و به سمت آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.» دیدن این صحنه همه ما را منقلب کرد، همه این‌ها نشان از روح بزرگ پدرشهید ایرج میری داشت. روز‌ها و سال‌های دفاع مقدس پر بود از این لحظات. وقتی پیکر را آوردیم، به سردخانه بیمارستان امام خمینی اهواز بردیم. چون تنها سردخانه شهر اهواز بود. بعد هم تا یک مسیری به شکل پیاده تشییعش کردیم. بعد به قطعه یک گلزار شهدای اهواز بردیم و در آنجا به خاک سپردیم. مراسم بسیار باشکوهی برگزار شد که بعد از گذشت ۳۹ سال هرگز از ذهن و خاطره من بیرون نمی‌رود.

با شهادت رحیم والدین‌تان چه عکس‌العملی داشتند؟

هنگام شهادت برادرم، پدرم بسیار بی‌تابی می‌کرد. اما وقتی پدر شهید میری را دید که اینگونه پیکر بی‌جان فرزندش را روی دستانش گرفته و از خدا می‌خواهد قربانی او را بپذیرد، به خودش آمد و آرام گرفت. رحیم به آنچه در قنوت نماز‌های شبش از خدا می‌خواست رسید و شهادت نصیبش شد. هدف او پیروزی اسلام، انقلاب و اطاعت از امام بود که با شهادتش به همه این خواسته‌هایش دست پیدا کرد. همان زمان هم که پیکرش را آوردیم، مادرم خیلی اصرار داشت که صورت رحیم را زیارت کند، اما از آنجایی که تیر به صورتش اصابت کرده بود، ما این خواسته‌اش را عملی نکردیم. می‌دانستیم که تحمل دیدن چهره برادرم را ندارد. می‌خواستیم چهره‌اش همانطور در ذهن مادرمان بماند که در آخرین روز‌های حیاتش او را بدرقه کرده بود. مادرمان خیلی مشتاق بود، اما ما خواسته او را انجام ندادیم و مادر همیشه از ما بابت آخرین وداع با رحیم گله دارد و می‌گوید نگذاشتید روی ماه فرزندم را ببینم. هر چقدر هم که دلداری‌اش می‌دهیم و می‌گوییم شرایط اینطور بود، قبول نمی‌کند. بعد از ۳۹ سال تا یاد آن روز می‌افتد، گله از سر می‌گیرد و آه می‌کشد.

شما و برادرتان مدت‌ها با هم همرزم بودید، بعد از گذشت این همه سال دوری، دلتنگش می‌شوید؟

ما مدت‌ها در جبهه با هم همرزم و همسنگر بودیم. وقت دلتنگی‌های برادرانه بر سر مزارش می‌روم و می‌نشینم و با او درددل می‌کنم. مادرم هنوز از دلتنگی او آه می‌کشد و برای او صدقه کنار می‌گذارد. وقتی گره به کار من و دیگر دوستان رحیم می‌افتد به او متوسل می‌شویم. او به ما کمک می‌کند و دستگیرمان می‌شود. گویی حی و حاضر است و ما را در امورات زندگی‌مان یاری می‌کند و هر جا گره‌ای به کارهایمان می‌افتد، به سر مزارش می‌رویم و بعد از دعا و توسل گره‌گشایی می‌کند. او در این سال‌ها همیشه حواسش به ما بوده است. ما هم تمام تلاش خود را صرف کردیم که ادامه‌دهنده راه شهیدمان باشیم و در صراطی که او قدم بر داشته، قدم برداریم. گاهی هم دوستان و بستگان خواب می‌بینند که در حرم مطهر امام رضا (ع) با حالت خشوع و خضوع در حال نیایش و دعاست.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار