کد خبر: 1044504
تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۴۰۰ - ۲۲:۵۷
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید ابراهیم جلالی از شهدای دوران دفاع مقدس
مادرم از تصمیم ابراهیم برای گذراندن دوران خدمت در خوزستان ناراحت بود و می‌گفت نرو! شرایط جنگی است، اما ابراهیم بر تصمیمی که گرفته بود، پافشاری می‌کرد. می‌گفت اگر یک دقیقه از عمرم باقی مانده باشد می‌خواهم در زادگاهم جان بدهم. ابراهیم مجرد بود. در جزیره مینو خدمتش را ادامه داد تا اینکه بعد از ۱۸ ماه خدمت به شهادت رسید.
مبینا شانلو
سرویس ایثار  مقاومت جوان آنلاین: ابراهیم متولد ۸ بهمن ۱۳۴۳ آبادان بود که در روز‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی داوطلبانه در جهاد سازندگی آبادان مشغول فعالیت شد، اما با شروع جنگ به زادگاه والدینش، روستای «کمارج» کازرون، هجرت کرد. ابراهیم علاقه خاصی به ورزش، مخصوصاً فوتبال داشت و عضو تیم «مهاجران جنگ تحمیلی» نورآباد بود. با فرارسیدن خدمت سربازی، به گروهان شوشتر منتقل و در آنجا به خدمت مشغول شد و پس از آن، به گروهان رزمی امام سجاد (ع) در جزیره مینو فرستاده شد. او عشق والایی به شهادت داشت که در نهایت ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۶۴، مصادف با نیمه شعبان به شهادت رسید. آنچه پیش رو دارید ماحصل همکلامی ما با مهرانگیز جلالی خواهر شهید ابراهیم جلالی است.

اهل کجا هستید؟ ابراهیم فرزند چندم خانواده بود؟

برادرم ابراهیم متولد ۱۳۴۳ آبادان بود که در شب ۱۹ ماه مبارک رمضان در حالی که مادرم روزه بود، به دنیا آمد. ما سه خواهر و پنج برادر بودیم و ابراهیم فرزند پنجم خانواده بود. ابراهیم بسیار آرام بود. مادرم می‌گفت از همان دوران کودکی آرامش عجیبی در وجود ابراهیم بود. ایشان تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل داد. اهل ورزش بود. بیشتر فوتبال بازی می‌کرد و در تیم «مهاجران جنگزده آبادان» عضو بود. ابراهیم بسیار اهل مطالعه بود وکتاب زیاد می‌خواند. در ابتدای پیروزی انقلاب فی سبیل‌الله در جهاد سازندگی آبادان مشغول فعالیت شد. انقلابی بود و خدمات زیادی در راه انقلاب و سبیل‌الله کرد.

شروع جنگ تحمیلی چه شرایطی را برای خانواده شما رقم زد؟

با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۵۹ و شرایط سخت زندگی در آبادان، خانه و زندگی‌مان را ر‌ها و به استان فارس روستای کمارج کازرون مهاجرت کردیم. آن زمان ابراهیم در کلاس دهم درس می‌خواند. برادرم بعد از اینکه دیپلمش را گرفت، به خدمت سربازی رفت. ابراهیم در تاریخ ۲۳ بهمن ۱۳۶۲ جهت انجام خدمت مقدس سربازی به پادگان آموزشی رفت و بعد به خوزستان اعزام شد و از آنجا به گروهان شوشتر منتقل و تا ششم آبان ۱۳۶۳ در آنجا به خدمت مشغول شد. از آنجایی که شهید عشق فراوانی به زادگاه خود آبادان داشت به صورت داوطلب تقاضای اعزام به هنگ ژاندارمری آبادان کرد و بعد از طی آموزش‌های لازم به گروهان رزمی امام سجاد (ع) در جزیره مینو پیوست. بعد از مدتی که در جزیره مینو بود او را به پشت جبهه منتقل کردند، اما به خاطر علاقه زیادی که به دوستان و عشق به لقاءالله داشت مجدداً به جزیره مینو برگشت.

خانواده با این تصمیم ابراهیم مخالفتی نداشتند؟

مادرم از تصمیم ابراهیم برای گذراندن دوران خدمت در خوزستان ناراحت بود و می‌گفت نرو! شرایط جنگی است، اما ابراهیم بر تصمیمی که گرفته بود، پافشاری می‌کرد. می‌گفت اگر یک دقیقه از عمرم باقی مانده باشد می‌خواهم در زادگاهم جان بدهم. ابراهیم مجرد بود. در جزیره مینو خدمتش را ادامه داد تا اینکه بعد از ۱۸ ماه خدمت به شهادت رسید.

کمی از شاخصه‌های اخلاقی برادرتان بگویید.

ابراهیم مؤمن و پاک و شوخ‌طبع بود. همه از اخلاق و منش او راضی بودند. دست به خیر بود و به همه کمک می‌کرد. هر کاری برای مردم می‌کرد صرفاً رضایت خدا را در نظر داشت. اگر کسی برای کمک به او مراجعه می‌کرد نه نمی‌گفت. ابراهیم خانواده‌دوست بود. خیلی خواهرانش را دوست داشت. برای بزرگ‌تر‌ها به ویژه برای پدر و مادرمان بسیار احترام قائل بود. آن‌قدر خوب بود که به جرئت می‌توانم بگویم که شهادت حقش بود. همه به این موضوع اذعان داشتند که شهادت حق او بود و نام نیک ابراهیم باید برای همیشه برجای می‌ماند. ابراهیم در ماه محرم همواره در مراسم عزاداری و دسته‌های سینه‌زنی که برای مهاجران آبادانی بود، شرکت می‌کرد. زمانی که آقایان رجایی و باهنر شهید شدند، خیلی گریه کرد. به ابراهیم می‌گفتیم چرا این‌قدر گریه می‌کنی؟ می‌گفت شهید رجایی و باهنر آدم‌های بسیار خوبی بودند هرچند لیاقت شهادت را داشتند. زمان شهادت آقای بهشتی هم همین‌قدر بی‌تاب شد و گریه کرد.

آخرین باری که ابراهیم را بدرقه کردید به یاد دارید؟

آخرین باری که برای وداع و خداحافظی آمد، قبل از ماه مبارک رمضان بود. هر زمان می‌آمد عادت داشت که همه خواهر‌ها و برادر‌ها را دور هم جمع کند. دوست داشت همه در کنار هم خوش و خرم باشند. در همین وداع آخر، یکی از خواهر‌هایم در بوشهر و آن یکی در شیراز بود، همه را دعوت کرد تا یک‌جا جمع شویم. لحظات آخر مهمانی وقت خداحافظی شد. با ابراهیم روبوسی می‌کردیم که جای ترکش را پشت گردنش دیدیم، پرسیدیم چه شده؟ کی مجروح شده بودی که به ما نگفتی؟! برای اینکه ما ناراحت نشویم گفت چیزی نیست. او رفت و فردای همان روز دقیقاً در روز نیمه شعبان زمانی که در سنگرش حضور داشت با اصابت ترکش خمپاره به قلبش در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۴ در جزیره مینو به شهادت رسید. گویا هنگام شنیدن انفجار خمپاره یکی از همسنگران ابراهیم فوراً از سنگر بیرون آمده و او را از زمین بلند می‌کند و به طرف بیمارستان می‌برد. اما حدود ۵۰ متری سنگر در حالی که شهید روی دستان همسنگرش بود، چشمانش را باز می‌کند و نگاهی به دوست خود انداخته لبخندی می‌زند و به شهادت می‌رسد.

بعد از شنیدن خبر شهادت ابراهیم چه کردید؟ پیکر ایشان در آبادان به خاک سپرده شد؟

خبر شهادت ابراهیم را از طرف سپاه به ما دادند. از آنجایی که محل تولد ابراهیم آبادان بود یک هفته‌ای پیکرش را نگه داشتند که شاید ما بخواهیم ایشان را درآبادان دفن کنیم، اما مادرم نپذیرفت که پیکر برادرم را در زیر بمباران تشییع و به خاک بسپاریم. خانواده هم دیگر در آبادان نبودند برای همین پیکر برادرم را به روستای پدری و مادری‌ام در کازرون فرستادند. دوستان برادرم از آبادان برای تشییع آمده بودند و برایش سنج و دمامه می‌زدند و سینه‌زنی می‌کردند. پیکر برادرم در یکی از روستا‌های شهر کازرون به نام کمارج و در محوطه امامزاده جعفر (ع) به خاک سپرده شد. بار‌ها خوابش را دیده‌ام. چهره‌اش زیباتر شده و حالش خوب است. همراه پیکر ابراهیم ساکش را هم برایمان آوردند. داخل ساک دست‌نوشته‌ای بود که زندگی‌اش را در آن روایت کرده بود. ساعت، لباس و پول‌های داخل کیفش یادگاری‌های بر جای مانده از او برای روز‌های دلتنگی ماست.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار