سرويس فرهنگ و هنر جوان آنلاين: ماجرای فیلم در چهارمین سال از جنگ بوسنی و چهار ماه پس از امضای دستورالعمل " رادوان کاراجیچ " رهبر سیاسی صربهای بوسنی موسوم به "بخشنامه ۷"، رخ میدهد. او به نیروهای خود دستور میدهد "یک وضعیت غیرقابل تحمل و ناامنی کامل، بدون امید به زنده ماندن برای ساکنان سربرنیتسا یا ژپا" ایجاد کنند. گویا در واقع آنها را به کوچ اجباری اختیاری محکوم شده اند. ارتش صرب بوسنی مجموعهای از اقدامات نظامی را بر اساس "بخشنامه ۴" در زمستان ۹۳/۱۹۹۲ آغاز کرد. در نتیجه، دهها هزار مسلمان در روستاهای مسلمان نشین در دره رودخانه درینا پاک سازی شده بودند، مجبور به پناه بردن به منطقه سربرنیتسا، ژپا و گوراژده شدند.
شورای امنیت سازمان ملل متحد در ۱۶ آوریل ۱۹۹۳ با مشاهده وضعیت وخیم بشردوستانه در محاصره سربرنیتسا، جایی که حدود ۴۰، ۰۰۰ پناهنده از خانههای خود اخراج شده و به محل امن گریخته بودند، قطعنامه ۸۱۹ خود را تصویب کرد و اعلام کرد سربرنیتسا اولین منطقه امن در بوسنی و هرزگوین است، اما نیروهای هلندی فقط به ۵، ۰۰۰ نفراجازه ورود به محوطه کمپ سازمان ملل را میدهند. جمعیت بیش از حد مردم بی پناه مانند دریای وسیعی در پشت ورودی کمپ به انتظار کورسوی امیدی نشسته اند محافظان جوان هلندی در اردوگاه سازمان ملل متحد وقتی با ارتش صرب بوسنی تا دندان مسلح روبرو میشوند، بدون مقاومت درب اردوگاه به روی آنها باز میشود ملادیچ نیز با نیروهای خود از راه میرسد و هزاران نفر را به زور به داخل اتوبوسها و کامیونها میبرد، زن و مرد از یکدیگر جدا شده اند. طرح تخلیه هنوز توسط سربازان سازمان ملل نهایی نشده و غیرنظامیان حتی ثبت نشده اند. نیروهای افراطی ارتش صرب بوسنی حدود ۲۰۰ نفر را در پشت پایگاه سازمان ملل بازجویی میکنند، ملادیچ میگوید که او این غیرنظامیان را به کلادانی که تحت کنترل ارتش بوسنی بود، خواهد برد طرح از قبل نوشته شده است تا اعدام گسترده را از جامعه بین المللی پنهان نگه دارد.
دیدن فیلمهایی که بیننده به کل داستان آن از قبل دسترسی دارد و حتی پایان آن را میداند شاید علاقه مندی و یا حوصله بیشتری را بطلبد فیلم کجا میری آیدا؟ یکی از همین فیلم هاست داستان نسل کشی مسلمانان سربرنیتسا تماشاگر این فیلم میداند که هر مرد بوسنیایی روی پرده سینما به طور بالقوه محکوم به مرگ است. اما ژبانیچ درام را خوب میشناسد، همین طور تراژدی را، خانواده به عنوان ستون تشکیل دهنده جامعه رکن اصلی در این فیلم دارد ژبانیچ میکوشد هزاران قربانی بوسنیایی را با محدود کردن آنها در قالب یک خانواده، برای بیننده برجستهتر نماید ژبانیچ در همان ابتدای آغاز فیلم با یک پن ملایم آیدا و خانواده اش را که به او زل زده اند را از کل فیلم بیرون کشیده و به بیننده معرفی میکند و سپس فیلم آغاز میشود کارگردان با این معرفی تکلیفش را با دانستههای بیننده با داستان سربرنیتسا روشن میکند چرا که او میخواهد قصه خودش را بیان کند. این فیلم سه روز منتهی به نسل کشی را به تصویر میکشد.
یاسمیلا ژبانیچ فیلمساز بوسنیایی درآخرین فیلم خودش ارتش صرب بوسنی را مسئول مستقیم درد و عذاب شخصیت قهرمان زن معرفی میکند. ژبانیچ در خصوص این فیلم میگوید: "از نظر من، این زنان سربرنیتسا مقدس بودند ما همیشه فکر میکنیم مقدسها در آسمان هستند، اما این زنان با ما بر روی زمین هستند.
آیدا با داشتن نشان UN بر سینه اش، فکر میکند برگ برندهای در دست دارد که دیگران ندارند، اما او از نظر سایر همکارانش هنوز هم یک بوسنیایی است برای همین با عجز و ناله به پای نیروهای حافظ صلح سازمان ملل میافتد تا شاید بتواند از خانواده اش محافظت کند و حتی قانع میشود که حداقل یکی از فرزندانش را نجات دهند. نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد تحت سرهنگ تام کارمانس (یوهان هلدنبرگ) به طرز استادانهای همان گونه که در تاریخ ثبت شده است در این فیلم به تصویر کشیده شده اند.
در فیلم به وضوح شاهد استیصال این فرمانده هستیم فرمانده هلندی که درمانده است. وقتی به مقر سازمان ملل میرسد، توسط مافوق خود غافلگیر میشود، چرا که به او میگویند باید از صربها دلجویی کند. او نمیتواند مجوز حملات هوایی علیه مواضع صربها را بگیرد خود را در یک اتاق محبوس میکند و در جواب آیدا که میگوید آنجا آن بیرون دارند آدمها را میکشند فقط سکوت میکند او به خوبی میداند که برای همیشه در قتل عام گستردهای شریک خواهد بود. (در زمان نسل کشی سربرنیتسا، هلند به نقش خود و اهمال صورت گرفته اعتراف کرد و پس از ارایه گزارش ویژه در سال ۲۰۰۲، نخست وزیر و کل کابینه هم استعفا کردند.) علیرغم این تصمیم وپس از گذشت ۲۵ سال همزمان با نمایش جهانی فیلم کجا میری آیدا؟ دولت هلند اعلام کرد ۵۰۰۰ یورو به نیروهایی که در سربرنیتسا خدمت میکردند به عنوان کمک پرداخت میکند.
کارگردان که از داشتههای تماشاگر در خصوص نسل کشی مطلع است آگاهانه از ارایه هر گونه تصویر خشونت بار پرهیز میکند و تلاش دارد با نشان دادن عین حقایق به صورت راش و مجزا که هنوز هم در سایت آسوشیتدپرس در یوتیوب وجود دارد فضایی را خلق کند که تماشاگر خود را در میان جمعیت حاضر در سربرنیتسا سال ۱۹۹۵ ببیند که به کمک بازی پر تنش آیدا و قاب بندیهای زیبای فیلمبردار و کار بسیار حرفهای تدوین گر موفق میشود. POVهای پی در پی آیدا در طول فیلم حالت مستندگونهای به فیلم تزریق کرده است ورود کامیونهای حامل مردم بی گناه و زخمیها به اردوگاه و تب و تاب آیدا در میان جمعیت ترسیده ازچتنیکها که به دنبال شوهر و پسرانش است فضای کلی از بروز یک فاجعه را پیش بینی میکند که تماشاگر گویی همه ماجرا را در پیرامون خود احساس میکند و وقتی برای صدا زدن شوهر و فرزندش به بالای کانتینر میرود با صحرای محشری از مردم مواجه میشود که مانند دریایی آرام در انتظار طوفان نشسته است فیلمساز به قدری آیدا را برجسته کرده است و یسنا جوریچیچ چنان با قدرت در نقش اصلی بازی میکند که بیننده تصور میکند گویی قرار است سرنوشت نهایی این نسل کشی بر دوش همین یک زن باشد، بازسازی صحنههای فیلم بسیار شبیه به واقعیت ماجرا به تصویر کشیده شده است درست است که ۲۵ سال از این جنایت میگذرد، اما با تطبیق فیلمهای موجود میتوان گفت این کار عالی انجام شده است.
ماجرای نسل کشی سربرنیتسا سرشار از خشونت محض است. اعدامهای گروهی، تجاوز به زنان و گورهای دسته جمعی و حتی پخش بقایای یک جسد در چندین گور مختلف برای عدم شناسایی، اما کارگردان به طرز ماهرانهای و به عمد این خشونت را روی پرده به نمایش نمیگذارد در یکی از تکان دهندهترین سکانس های بخش اول فیلم که در ذهن تماشاگر شکل میگیرد، جمع کردن مردان و پسران نابالغ بوسنیایی در سالن تاتر مدرسه است کامیون های حامل مردان و پسران بوشنیاک وارد حیاط مدرسه میشوند همسایگان و پسربچههای توپ به دست پیاده شدن آنها را به تماشا میایستند همه را با زورداخل سالن میبرند سالنی با دیوارها و پنجرههای بسته، که فقط چند دریچه کوچک هوا دارد لولههای تفنگ از دریچههای کوچک آن بیرون میزند و تماشاگر در حیاط مدرسه فقط صدای رگبار گلولهها را میشنود چند پسر بچه همسایه که در حال بازی فوتبال هستند ابتدا کمی مکث میکنند و بعد با بیشتر شدن صدای رگبارها از محوطه فرار میکنند، اما والدین آنها در همسایگی این مدرسه بی اعتنا به این کشتار در تراس منزل خود در خلسه هستند و طوری رفتار میکنند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است دوربین به آرامی دالی بک میکند و از حیاط مدرسه بیرون میآید و با ترانزیشن محو به سفیدی (Fades to White) به پیج و خم جادهای در سرزمینی پوشیده از برف سفر میکنیم محو به سفیدی به مخاطب میگوید که ماجرای این نسل کشی هنوز تمام نشده است. باوجودی که تمام اطلاعات بصری به شما میگوید ماجرا کامل شده است، اما هنوز چیزهایی باقی مانده است؛ و خبر از یک پایان مبهم با خود به همراه دارد.
ژبانیچ سینما را در مکتب یوگسلاوی سابق آموخته است سینمای پارتیزانها، سینمای والتر از سارایوو دفاع میکند، سینمایی که در آنها مدام پلها منفجر میشوند و یا سربازان بر روی مینها میروند و از کشتهها پشتهای ساخته میشود، اما او در این فیلم بسیار سادهتر از آنچه که تصور میشود تماشاگر را غافلگیر میکند.
چه بخواهیم و چه نخواهیم که منطق کارگردان در روایت شخصی از نسل کشی سربرنیتسا را بپذیریم، اما این فیلمساز ۴۵ ساله بوسنیایی به خوبی توانسته است بعد از ۲۵ سال، مادران، همسران، خواهران، مادربزرگها، خالهها و پسر عموهای بوسنیایی باقیمانده از نسل کشی سربرنیتسا را با خود همراه کند و نه تنها به عنوان صدای مادران بوسنیایی بلکه به عنوان نماینده بین المللی ملت جوان و رنج دیده کشورش را چنین قدرتمند در قالب شخصیت آیدا که گویی نماینده همه مادران قربانیان سربرنیتسا است معرفی کند.
نحوه ورود کارگردان به دل ماجرای نسل کشی در فیلم کجا میری آیدا؟ به گونهای رقم خورده است که اکثر تماشاگران به ویژه از نوع اروپایی و غربی را به یاد فیلمهای فهرست شیندلر (Schindler's List) پیانیست (The Pianist) و زندگی زیباست Life Is Beautiful میاندازد.
فیلم کجا میری آیدا؟ انباشته از دروغ، بی تفاوتی، ترس و وحشت است که به وجود بیننده رسوخ میکند، تماشاگر به خوبی این موضوع را دریافته است. آیدا هم این را خوب میداند، اما باید وعدههای دروغین مسئولان را ترجمه کند و به مردم دستور دهد تا به سوی مرگ حرکت کنند کارگردان او را هم شریک هلندی قرار میدهد و تمامی صحبتهای فرمانده هلندی آیدا هم با او در یک مدیوم شات دو نفره قرار دارد.
تماشاگر هم در حین دیدن فیلم با اینکه میداند ماجرا چیست، اما او هم به مانند آیدا خوش خیال است و امید دارد کارگردان پایان خوشی بر این فاجعه داشته باشد این در حالیست که جامعه بین المللی در حال فراموش کردن آن به عنوان نسل کشی است. بانیان و عاملان این نسل کشی با جسارت تمام این جنایت را انکار میکنند و حتی در مراسم راهپیمایی صلح سالیانه آن هم شرکت فعال دارند و یا هنوز هم به فروش آنلاین تی شرتهایی با مضمون سیم، چاقو، سربرنیتسا و با شعار ستایش از قتل عامهای سربرنیتسا صربها را دعوت میکنند که بیایید یک سربرنیتسای دیگر راه بیندازیم.
نسل کشی سربرنیتسا با اراده عاملان آن به موضوعی شدیدا سیاست زده تبدیل شده است، بی نتیجه ماندن فریاد ناراحتی بازماندگان که اکنون باید در کنار مجرمانی زندگی کنند که هرگز پایشان به دادگاه کشیده نشده است، و یا آنها هم که به دادگاه کشیده شده اند مدتهای مدیدی است اسیر بورکراسی شدید قرار دارند ۲۵ سال بعد، کشتاری که توسط دو دادگاه سازمان ملل متحد به عنوان نسل کشی تعریف شده است با وجود شواهد غیرقابل انکار آنچه اتفاق افتاده هنوز توسط سیستمهای سیاسی صرب به طور سیستماتیک تکذیب و انکار میشود؛ و پروژه صربستان بزرگ پروژهای که هلندیها در ۱۱ ژوئیه ۱۹۹۵ باعث تحریک آن شدند همچنان با شدت دنبال میشود.
ژبانیج با استناد با گفتهها و تصمیمات اشخاص واقعی این رویداد که هنوز در دادگاههای معتبر بین المللی پرونده باز دارند به خوبی هر چه تمام خط بین قربانی و جانی را پر رنگ کرده و تماشاگر به راحتی میتواند آن دو را از هم تمیز دهد، اما با ایجاد و خلق شخصیتهایی بر مبنای ذهنی خود موفق میشود کاتارسیس را در این فیلم تولید کند که سرنوشت قربانیان نسل کشی و جنایتکاران آن را به هم تنیده و ممزوج میکند.
فیلم با یک سکانس بدون دیالوگ به پایان میرسد. پایانی پر از ایهام. آیدا به شغل قبلی خود معلمی بازگشته است و به تدریس کودکان مشغول میشود کودکان فارغ از قومیتی باز کنار هم در یک کلاس درس نشسته اند و فیلمساز مانیفیست خود را با چشمان و نگاه تماشاگر فریاد میزند. سالن تاتر مدرسه که محل اعدام دسته جمعی بود برای اجرای نمایش کودکانه بازسازی شده است کارگردان بیننده را درمیان تماشای کودکان قربانیان نسل کشی و کودکان جانیان نسلی کشی به حال خود رها میسازد تماشاگر محو بازی الان میبینم الان نمیبینم در قالب باز و بسته کردن چشمان این کودکان میشود، تاکید کارگردان بر این بازی کودکانه نشان از وضعیت فعلی مرتکبان جنایات نسل کشی است که چشم حقیقت بین جامعه بشری در دیدن و یا ندیدن آنها مردد و منفعل عمل کرده است نمایش این کودکان، کودکانی که پس از جنگ بدنیا آمده اند و قرار است نسل آینده این کشور باشند در حالی که والدین آنها فارغ از این که جانی هستند و یا قربانی در کنار هم با خنده و خوشحالی از سر رضایت به تماشای این نمایش نشسته اند، کارگردان روی چهره و نگاه جانیان نسل کشی حاضر در سالن تاکید میکند، اما خبری از عصبانیت، انتقام، کینه و نفرت، نیست و ژبانیچ به جای آنها ترس و شفقت را در قالب صبوری و همزیستی مسالمت آمیز به بیننده پمپاژ میکند. آیدا جدا ازهمه در یک مدیوم شات. پشت به نردهها رو به دوربین ایستاده و با نگاه نگرانش به تماشاگرخیره شده است دوربین با حرکت "دالی این" ما را به آیدا نزدیکتر میکند گویا آیدا نگران دریافت تماشاگر از کلیت پیام فیلم است، ترس و شفقت و دلسوزی در قالب صبوری یعنی چیزی فراتر از بخشش که به صورت یک کاتارسیس بی پایان، اما هدفمند تماشاگر را پس از خروج از سینما هم رها نمیکند. همین نگاه کارگردان به جریان نسل کشی سربرنیتسا کافیست تا امسال نامزد جایزه اسکار شود و چه بسا که آن را هم دریافت کند.