سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: عبدالکریم پرهیزگار اولین شهید مدافع حرم بخش خفر استان فارس است که سال ۱۳۶۵ در خانواده مؤمن و روستایی به دنیا آمد. از سال ۱۳۷۷ به عضویت بسیج در آمد و نهایتاً در سال ۱۳۸۴ لباس مقدس پاسداری به تن کرد. عبدالکریم در موسم حضور رزمندههای ایرانی در جبهه دفاع از حرم، سه بار به سوریه اعزام شد و در آخرین اعزامش در بیستم آذر ۱۳۹۶ به شهادت رسید. برای آشنایی با سیره و زندگی این شهید والامقام با پدرش حسین پرهیزگار همکلام شدیم. ماحصل این گفتگو را پیشرو دارید.
شغلتان چیست و چند فرزند دارید؟
من بازنشسته آموزش و پرورش هستم. ۹ فرزند داشتم. پسرم عبدالکریم ۲۲ مرداد ۱۳۶۵ به دنیا آمد. اصالتاً اهل روستای کراده از شهر خفراستان فارس هستیم.
نقش تربیتی که در خانواده داشتید چطور بود که مسیر زندگی پسرتان به شهادت ختم شد؟
فرزند صالح طبق آن چیزی که مبلغین دین میگویند تأثیر لقمه حلال است. درآمدم از شغل معلمی و کشاورزی بود. من زودتر از همه معلمان سرکار میرفتم. اگر مدیر بودم سعی میکردم کارم را به نحو احسن انجام دهم تا حقوقی که میگیرم حلال و پاک باشد. سرشت وجود پسرم پاک بود. پدربزرگم باسواد، مؤمن و خیلی شجاع بود که روی حقالناس و لقمه حلال حساس بود. مردم میگفتند عبدالکریم مثل پدربزرگ و جدش است. من و همسرم سعی کردیم پسرم خوب تربیت شود. همسرم زحمت زیادی کشید. مادر شهید بزرگوار و اصل و نسبدار است.
اخلاق و رفتار پسرتان در کودکی چطور بود؟
از همان هشت، ۹ سالگی امر به معروف و نهی از منکر میکرد. مادرش اگر مچ دستش از چادر بیرون میآمد میگفت مامان دستت بیرون است! یعنی از کودکی محرم و نامحرم میفهمید. از نظر گذشت و ایثار زبانزد عام و خاص بود. یک روز برادر کوچکترش شیشه را شکسته بود، عبدالکریم سریع بلند شد گفت من شکستم! میخواست داد و فریاد سر برادرش نکنم. این ایثاری بود که در سن ۱۰ سالگی انجام داد. ۳۲ سالی که پسرم با ما زندگی کرد صدایش را برایم بلند نکرد. چیزی از من نخواست که برای تهیهاش به زحمت بیفتم. اصلاً نادر است که جوانی ۳۲ سال زندگی کند و پدرش هیچ ناراحتی از او نداشته باشد.
متأهل بود؟
بله متأهل بود. هنگام شهادت یک فرزند سه ساله و نیمه داشت که شدیداً به پدر نیاز دارد و فرزند دیگرش چند ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد. هنگام شهادتش خیلی دوست داشت همسر و فرزندش را ببیند ولی با همین حال وقتی با داعشیها درگیر شد لطف خداوند شامل حالش شد و دل از زن و بچهاش کند. مقاومت و ایستادگی کرد و شجاعتش جهانی شد. حتی در فضای مجازی به صورت جهانی پخش است شهیدی که ۴۰ داعشی را زمینگیر کرد، ایستادگی کرد و به شهادت رسید.
چند بار به سوریه اعزام شد؟
سه بار به سوریه اعزام و در مرحله سوم شهید شد. اولین باری که به سوریه رفته بود داعشیها به نزدیک حرم حضرت زینب (س) رسیده بودند. خمپارهها نزدیک حرم حضرت زینب (س) برخورد میکردند. پسرم با همکاری بقیه مستشاران ایرانی به سوریه رفت و از حرم نوه پیامبر اسلام (ص) دفاع کردند. شهید بعد از فروپاشی داعش به عنوان تخریبچی آنجا فعالیت میکرد. همیشه مسلح بود و کامل مهمات همراهش بود. چندین داعشی با کلی مهمات که در کولهپشتیشان داشتند از ساعت ۹ صبح تا قبل از نیمههای شب با عبدالکریم درگیر شدند. این درگیری همین طور ادامه داشت تا اینکه مهمات پسرم تمام شد و به عبدالکریم نزدیک شدند و پسرم به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید.
نحوه شهادتش چطور بود؟
همرزمانش میگویند بعد از اینکه مهمات عبدالکریم تمام شد سه نفر از داعشیها باقیمانده بودند.
میخواستند عبدالکریم را مثل شهید بزرگوار محسن حججی اسیر کنند. من به ایشان سفارش کرده بودم طوری مبارزه کند که اسیرش نکنند، شهید شود خیلی بهتر است. ایشان هم همین کار را کرد. با سرنیزه به سه داعشی حمله کرد و دو نفر از آن حرامیها زخمی شدند. سومین نفر سه گلوله به سر و گردن عبدالکریم زد. بعد از اینکه پسرم شهید شد با قنداق اسلحه صورتش را له کردند. بعد به بریدن سرش اقدام کردند. سرش را تقریباً بریده بودند، اما وحشتی که خدا به دل داعشیها انداخت سرش را جدا نکردند. بعد از پنج روز همرزمانش به پیکرش دسترسی پیدا کردند. وقتی روی گردنش دست گذاشتند خون تازه جاری شده بود.
محل شهادتش کجا بود؟
جاده اصلی نزدیک شهر بوکمال سوریه.
همرزمان پسرتان چه خاطراتی از حضور او در جبهه مقاومت برایتان تعریف کردهاند؟
همرزمان پسرم در مراسم اربعینش برای ما تعریف کردند اگر عبدالکریم مقاومت نکرده بود جاده بوکمال بهدست داعشیها میافتاد. کسانی که به سوریه میروند کارشناسان جنگی هستند و میگفتند سه تیر و پوکه اسلحه امریکایی کنار پیکر عبدالکریم افتاده بود که دواعش با آن اسلحه امریکایی به سر پسرم شلیک کرده بودند. یعنی داعشیها از تسلیحات امریکایی در سوریه استفاده میکردند.
شهید فرزند سه ساله و توراهی داشت. چه شد که همه تعلقات را رها کرد و به دفاع از حرم آلالله رفت؟
پسرم و شهدایی مثل او، نگاهشان فراتر از زندگی مادی بود. آنها اهداف والایی داشتند که به خاطر آنها از همه تعلقات دنیا گذشتند و به جبهه رفتند. نه اینکه خانوادهشان را دوست نداشتند، برعکس پسرم آدم عاطفی بود، ولی همانطور که گفتم احساس مسئولیتی که نسبت به اسلام و اهل بیت داشت، باعث شد چشم روی همه این تعلقات ببندد و برود.
پیکرش را چند روز بعد از شهادتش به شما تحویل دادند؟
۲۰ آذر ۱۳۹۶ به شهادت رسید. بعد از پنج روز یعنی ۲۵ آذر به پیکرش دسترسی پیدا کردند که مصادف با مناسبت مذهبی یا ملی و روز تفحص بود. ۲۸ آذر پیکرش در روستای کراده، کنار بقیه شهدا و امامزاده سیدمحمد (ع) به خاک سپرده شد.
همسر و فرزندان شهید چطور توانستند این داغ را تحمل کنند؟
من و خانواده در خدمت همسر و فرزندان شهید هستیم. دومین فرزند شهید پنج ماه بعد از شهادت پسرم متولد شد. الان راه میرود و حرف میزند. دستش را روی عکس پدرش میکشد و میگوید بابایی! وقتی به مزار پدرش میرود با پدر شهیدش صحبت میکند. شهید دو فرزند حدود دو ساله و نیمه و شش ساله دارد. از نظر عاطفی همسر شهید خیلی هوای فرزندانش را دارد. خانم خیلی خوبی است و حاضر به ازدواج نشد و وصیت کرد هر موقع از دنیا رفت باید قبر شهید را باز و او را در قبر همسر شهیدش دفن کنیم.
بعد از اینکه پیکر پسر شهیدتان را به شهرتان آوردند تشییع باشکوهی انجام و در فضای مجازی پخش شد. تأثیر این شهید را در بین اطرافیانتان دیدید؟
یکی از مسئولان شهرمان میگفت انگار عکس این شهید با من صحبت میکند. مسئولان، عکس و سررسید پسر شهیدم را روی میزشان گذاشتند. گفتم نگاه به چهره عبدالکریم کنید یکدفعه به شما اخم نکند! اگر میخواهید خدا و شهدا از شما راضی باشند کارتان را به نحو احسن انجام دهید. روز تشییع پیکر عبدالکریم پروفایل گوشیهای اکثر مردم جهرم، خفر، شیراز، فیروزآباد، اکبرآباد و شهرستانهای اطراف عکس شهید عبدالکریم پرهیزگار بود.
روز تدفین عبدالکریم من سخنرانی کردم گفتم خدا گواه است پیکر و روح شهید به من میگوید همه شما الان عاقبت بخیر هستید، از این به بعد مراقب خودتان باشید که شیطان فریبتان ندهد.
چه شد که عبدالکریم تصمیم گرفت پاسدار انقلاب اسلامی شود؟
من، دایی و عمویش مشوق پسرم بودیم. عبدالکریم وقتی میخواست وارد سپاه شود حدود یک ماه میرفت مصاحبه میداد میگفتند بعداً بیا! گفته بودند شایستگی ندارد! کسی که میآید تحقیق باید همهجانبهنگر باشد. البته کسانی که گزینش میکنند افراد خوبی هستند ولی شاید یکی دو نفر که خوب نباشند باعث شوند جوان مملکت سرخورده شود.
اهداف شهدا و پسرتان چه بود که پاسدار اسلام و انقلاب اسلامی شدند؟
هدف شهدا نابودی کفر و نفاق و زمینهسازی برای حکومت جهانی امام زمان (عج) بود.
پیش آمده بود که عبدالکریم از شهادتش حرفی بزند؟
وقتی اسم «شهید» را پیش عبدالکریم میآوردند تبسم خاصی روی لبانش نقش میبست. پسرم فعال فرهنگی و مذهبی بود، یادمان شهدا و شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) برگزار میکرد. با لباس بسیجی و خاکی کار میکرد. از لباسی که آرم سپاه داشت استفاده نمیکرد. حتی محل دفنش را قبل از شهادت مشخص کرد. به شهید کرمی که هم محلی خودمان است علاقه داشت. میگفت اگر لیاقت شهادت پیدا کردم کنار شهید کرمی مرا به خاک بسپارید. شهید اسماعیل کرمی زمان دفاع مقدس به شهادت رسیده بود. همه میدانستیم عبدالکریم شهید میشود. همسرش میگفت دفعه آخر که میخواست به سوریه برود وسایلی که در زندگی کم داشتیم خرید و مرتب کرد. حتی کنار میزها لایه پلاستیکی میزد که بچه آسیب نبیند. گفتم عبدالکریم! این دفعه شهید میشوی. با لبخند گفت وقتی پیرمرد شدم شهید میشوم! وقتی برای آخرین بار تماس گرفت با تمام اعضای خانواده صحبت کرد. ۱۰ روز قبل از شهادتش با دخترش صحبت کرد. احساس کردم دارد با همه خداحافظی میکند. من سر قبرش رفتم خیلی دعا کردم. امام حسین را واسطه قرار دادم و گفتم همانطور که دست روی قلب حضرت زینب (س) گذاشتی و حضرت زینب قلبش آرام گرفت دستی هم روی قلب مادر شهید و همسر شهید بگذار که قلب اینها آرام شود. الحمدلله خداوند صبر داد و آرام شدند. صبر باعث بالا رفتن درجه معنوی انسانها میشود. رفتارهای پسرم نشانه شهادتش بود. خالصانه برای شهدا کار میکرد.
همرزمانش میگفتند از کنار مسجدی رد شده و متوجه شدیم حیوانات از گرسنگی و تشنگی در حال تلف شدن هستند. یک ساعت بعد عبدالکریم برگشت به این حیوانات آب و غذا داد. پسرم حتی نسبت به حیوانات ترحم داشت. بالاخره هر کسی لیاقت شهادت ندارد.