کد خبر: 1045934
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۰:۰۵
گفت گوی «جوان» با وجیهه سامانی نویسنده رمان «آن مرد با باران می‌آید»
دلم نمی‌خواست کتابم شعارزده و به کلیشه‌ها نزدیک شود. اصلاً این طوری نیست که افراد خانواده فی‌ذاته انقلابی باشند و شور و حال انقلابی داشته باشند بلکه یک خانواده کاملاً معمولی از طبقه متوسط که در محله‌های پایین جامعه زندگی می‌کنند. اتفاقاً پدر خانواده به شدت مانع انجام فعالیت‌های انقلابی از سوی فرزندانش است و اصلاً دوست ندارد بچه‌هایش وارد این حیطه‌ها شوند
مصطفی شاه کرمی
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: رمان «آن مرد با باران می‌آید» به قلم وجیهه سامانی با درونمایه روایت حوادث روز‌های منتهی به فرار پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، توسط انتشارات کتابستان معرفت و به منظور پاسخگویی به سؤالات مخاطبان نوجوان در مورد اتفاقات ابتدای انقلاب و ایجاد تصویری روشن از سیر تحول شخصیتی افراد در آن ایام منتشر شده است. یکی از چندین رمانی که موفق به دریافت تقریظ رهبر انقلاب شده و نویسنده آن که برگزیده جشنواره داستان انقلاب نیز بوده پیش از این آثار دیگری از جمله «بادبادک‌ها»، «بخوان به نام مهر»، «پل‌های شکسته»، «عطر یاس»، «مثل یک رؤیا» و «پرستوها» را به رشته تحریر و تألیف درآورده است. تقریظ رهبر انقلاب، اقبال مخاطبان نوجوان، تمجید اهل فن از این رمان و همچنین رسیدن به چاپ بیست و نهم بهانه‌ای شد تا «جوان» به گفتگو با این رمان‌نویس خوش قریحه بنشیند.
 
نوشتن داستان درباره انقلاب و رویداد‌های آن به دلایل مختلف سختی‌های خاص خود را دارد و نیاز به کار پژوهشی کافی و دقیق دارد، نگارش کتاب ابتکاری بود یا به صورت سفارشی؟

به صورت کاملاً اتفاقی فراخوان سومین جشنواره داستان انقلاب حوزه هنری را که تازه منتشر شده بود، دیدم. با خودم گفتم که در تمام این سال‌هایی که من در موضوعات مختلف قلم زدم در مورد انقلاب هرگز داستانی ننوشتم. با خودم فکر کردم سوای اینکه در این جشنواره برگزیده شوم یا نه بهتر است یک طبع‌آزمایی در این زمینه بکنم. در انتخاب اینکه برای رده سنی بزرگسال بنویسم یا برای رده سنی نوجوان مقداری تأمل کردم و به دو دلیل به این نتیجه رسیدم که برای نوجوان‌ها بنویسم. دلیل اول این بود که آن موقع (سال‌های ۹۰-۸۹) کتاب‌هایی با موضوع انقلاب اسلامی برای نوجوان‌ها خیلی کم بود یا دست‌کم من این‌طوری فکر می‌کردم و با این‌حال جشنواره داستان انقلاب که هر سال برگزار شده و کتاب‌هایش را چاپ کرده‌اند در حال حاضر اوضاع بهتری دارد. دلیل دومم این که نوجوان‌هایی را که پیرامون خودم بودند می‌دیدم که خیلی سؤال دارند و هیچ درکی از آن دوران ندارند و با خودم گفتم یک‌نفر باید به اندازه بضاعت خودش به سؤالات این نوجوان‌ها جواب بدهد. ما نسلی هستیم که وقتی انقلاب شد در سنین کودکی بودیم و درک عمیقی از انقلاب نداشتیم، ولی باز ما به نوعی بچه‌های انقلاب محسوب می‌شویم و نسل ما هم تمام شود دیگر چه کسی می‌خواهد این اطلاعات و آگاهی را به نسل‌های بعد انتقال دهد؟ به همین علت برای خودم وظیفه دانستم که این رمان را بنویسم و آن موقع اصلاً به برگزیده شدن فکر نکردم و فقط با خودم می‌گفتم که یک انجام وظیفه باشد که خوشبختانه کتاب «آن مرد با باران می‌آید» در نهمین دوره جشنواره داستان انقلاب برگزیده هم شد.

تألیف و پژوهش کار چقدر طول کشید؟

این رمان را چهار ماهه نوشتم، اما تحقیقات قبلی آن حدود ۹ ماه طول کشید.

سبک روایی شما در کتاب «آن مرد با باران می‌آید» بر چه محوری استوار است؟

من داستان را بر اساس تخیل نوشتم یعنی کلاً فضای داستان، آدم‌ها، کاراکتر‌ها، رویداد‌ها و شخصیت‌ها همه زاییده ذهن خلاق نویسنده است، ولی سعی کردم به کلیه اتفاقاتی که مستند در آن بازه زمانی رخ داده وفادار باشم. بازه زمانی من از ۱۷ شهریور ۵۷ شروع می‌شود و تا ۲۶ دی همان سال ادامه دارد. در واقع چهار ماه پایانی حکومت پهلوی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی که پر از بحران و اتفاق‌های متنوع است. من تمام آن اتفاقات و رویداد‌ها و هر چیزی که در تاریخ رخ داده است را بررسی کردم و اتفاقات داستان من منطبق بر تاریخ است یعنی یک داستان تخیلی بر اساس یک‌سری روایت‌ها و اتفاقات تاریخی و واقعی روایت شده است. نثر این رمان برای جذب بهتر طیف نوجوان به عنوان جامعه هدف اصلی مخاطب رمان، خیلی ساده و روان است.

آیا قهرمان اصلی این رمان هم زاییده تخیلات شماست یا اینکه یک شاهد واقعی و عنصر وسط میدان برای ماجرا‌های آن دوران است؟

ما در این رمان با یک نوع تغییر و تحول باورپذیر مواجه هستیم. باورپذیر از این جهت که گاهی شما از همان ابتدا یک‌نفر را به عنوان قهرمانی که وسط معرکه است به مخاطب معرفی می‌کنید که همه کار‌ها را انجام می‌دهد، اما قهرمان داستان من این‌گونه نیست و یکجوری پرداخت شده که برای نوجوان‌ها باورپذیر باشد. در ابتدا یک نوجوان خام و بی‌اطلاع از حوادث پیرامونی و خیلی منفعل که به شدت ترسو هم هست و خودش به میدان نمی‌رود، اما یک‌سری اتفاقات در کنار سلسله رویداد‌ها و شخصیت‌هایی این فرد را به وسط ماجرا می‌کشاند. اما از یک جایی به بعد این فرد خودش کم‌کم به بلوغ می‌رسد یعنی این‌جوری نیست که ماجراجویانه یا ناآگاهانه به دل اتفاقات بزند. از یک جایی به بعد این بلوغ و رشدیافتگی برایش اتفاق می‌افتد. اگر در نهایت قصه ببینیم که به یک قهرمان یا بزرگمردی تبدیل می‌شود این بلوغ را در جریان حوادثی که طی ۲۰۰ صفحه رمان روایت شده به صورت پله پله با او حرکت می‌کنیم و می‌بینیم. اتفاقاً من این نگرانی را داشتم که این شخصیت از سوی مخاطبان نوجوان رمان پذیرفته شود و نگویند که خیلی سرسری بود و باورپذیر نبود. خوشبختانه با توجه به بازخورد‌هایی که بعد از پشت سر گذاشتن تجربه ۲۹ چاپ از آن به دست آورده‌ام همه به صورت متفق‌القول می‌گویند که آن‌ها تحول این شخصیت را پذیرفته‌اند و برایشان باورپذیر بوده است که برای من نویسنده مایه خوشحالی است.

از آنجایی که تم فکری و نوع کنشگری نوجوانان امروز با یک نوجوان دهه پنجاهی یا شصتی به دلیل پیشرفت‌های فناوری و به طور کلی تغییر سبک تفاوت‌های بسیاری دارد برای باورپذیر کردن کنشگری شخصیت اصلی رمان و همراه کردن مخاطب آن (نوجوانان) چه مسیری را طراحی و اجرا کردید؟

سؤال خیلی مهمی را مطرح کردید که پاسخ به آن توضیحات مفصلی را می‌طلبد، اما اگر بخواهم به اختصار پاسخ بدهم باید با یک مثال شروع کنم. مثلاً یک ایرادی که همیشه در مورد ادبیات دفاع مقدس هم در حوزه تصویر و هم در گستره نوشتار مطرح می‌شود این است که ما آن‌قدر از شهدا و رزمندگان اسطوره‌سازی دور از دسترس و فرازمینی به تصویر کشیده‌ایم که مخاطب و جوان امروزی با خودش می‌گوید بین این افراد و ما فاصله بسیار زیادی وجود دارد که اساساً دست‌یافتنی نیستند به همین علت تلاشی برای نزدیک شدن به آن‌ها نمی‌کند یا اصلاً برای دیدن فیلم یا کتابی که در مورد آن‌ها ساخته شده است حرکت و اقدامی انجام نمی‌دهد. من فکر می‌کنم هم در حوزه ادبیات و هم در حوزه فیلمسازی باید این انگاره (غلط یا درست) را بشکنیم. من اگر این نوجوان را از همان ابتدا با زاویه دید یک جوان انقلابی فعال و موفق وارد قصه می‌کردم حتماً نمی‌توانستم نوجوان‌ها را به عنوان جامعه هدف اصلی این رمان با خودم همراه کنم به همین علت رویداد‌ها را از زاویه دید کسی روایت کردم که اتفاقاً می‌ترسد و هیچ شناخت و اعتقادی نسبت به حوادث انقلاب ندارد و خیلی هم منفعل است. در نتیجه احساس می‌کنم که نوجوان‌ها این کاراکتر را می‌پذیرند و با او همراه می‌شوند، چون مخاطب را به یکباره وسط دریایی از اتفاقات با نقش‌آفرینی قهرمانانه یک نوجوان نمی‌اندازم. به همین علت است که می‌گویم نوجوان‌ها آن را می‌شناسند، ترس‌ها و تردیدهایش را واقعی می‌دانند و درک می‌کنند و به خاطر همین راحت‌تر با او همراه می‌شوند، چون که به یکباره با اقدامات متهورانه و جسورانه یک‌شبه قهرمان مواجه نمی‌شوند. نوجوان رمان من یک شخصبیت خاکستری و دست‌یافتنی دارد و مثل هر نوجوان دیگری می‌ترسد، دچار تردید می‌شود، حسادت می‌کند، یک جا‌هایی منفعل است، ولی کم‌کم وارد فضایی می‌شود که خودش به این انتخاب دست می‌زند و خودش می‌خواهد که پیشرفت کند، بیشتر بداند و مبارزه کند. این اتفاق در رمان «آن مرد با باران می‌آید» افتاده و خدا را شکر که توانسته نوجوانان را با خودش همراه کند.

نوجوانان در رابطه با اتفاقات و فعالیت افرادی که در آن دوران زندگی می‌کردند سؤالات متنوع و متکثری دارند؛ آیا گمان می‌کنید رمان «آن مرد با باران می‌آید» به این سؤالات پاسخ مناسب و اقناع‌کننده داده است؟

این سؤال خیلی از من پرسیده می‌شود و در پاسخ باید عرض کنم اگر هر کس به اندازه موقعیتی که مجال نقش‌آفرینی پیدا کرده، درست و به‌جا کارش را انجام بدهد مثل قطعه‌ای از یک پازل که اگر در جای مناسبش قرار بگیرد می‌تواند در فرآیند تکمیل آن پازل نقش مهم ولو کوچکی را ایفا کند حالا ممکن است من یک قطعه از یک پازلی باشم که میلیون‌ها قطعه دیگر هم دارد، اما تلاش می‌کنم آن وظیفه‌ای که بر عهده دارم را به بهترین وجه ممکن انجام بدهم. من یک نویسنده قلم به دست هستم و تا قبل از این رمان در مورد موضوعات بسیاری قلم زده‌ام، اما در مورد انقلاب ننوشته بودم و با خودم گفتم که وظیفه دارم در مورد انقلاب هم بنویسم و به یک‌سری سؤالات احتمالی که در ذهن افراد جامعه وجود دارد پاسخ بدهم. البته قطعاً حوزه اثر‌گذاری من به اندازه یک رمان یا کتاب است و بقیه دوستان هم که در حکم بقیه قطعات پازل هستند باید در حیطه توانایی‌های‌شان وارد عرصه عمل شوند و برای تکمیل این پازل یا همان پاسخگویی به سؤالات جامعه نقش‌آفرینی کنند. البته نمی‌دانم که اثر‌گذاری تلاش من تا چه اندازه بوده است. این را هم می‌دانم که اگر بقیه قطعات این پازل کارشان را درست انجام ندهند تلاش من هم به اوج اثری‌گذاری‌اش نمی‌رسد.

همان‌طور که چند بار اشاره کردید مخاطب این رمان قشر نوجوان است، اما واقعیت این است که بسیاری از افراد بزرگسال هم کتاب «آن مرد با باران می‌آید» را مطالعه کرده‌اند. آیا در این رابطه بازخوردی هم داشته‌اید؟

رده سنی که من در ابتدا برای این کتاب در نظر داشتم رده سنی ۱۲ تا ۱۸ سال بود، اما در ادامه و مخصوصاً بعد از تقریظ حضرت آقا که باعث اقبال دوستان بزرگسال و به نوعی همه رده‌های سنی به این کتاب شد باعث چالش‌های جالبی برای من شد. مثلاً بازخورد‌های زیادی از مخاطبان بزرگسالی که در دهه‌های چهارم و پنجم زندگی خودشان هستند می‌گیرم که همگی متفق‌القول می‌گویند فضای نوستالژیکی که این داستان برایشان داشته آن‌ها را به سمت خاطرات محله‌های کودکی و منزل پدری و دیوارنویسی‌ها و... پرتاب کرده است و باعث شده تا با آن همراه شوند، اما این افراد بدون در نظر گرفتن رده سنی خاصی که کتاب برای آن‌ها نوشته شده در رابطه با ادبیات نوشتاری آن می‌گویند که همه چیز خوب بود، ولی کاش سطح ادبیات نگارش آن قدری بهتر می‌بود یا اینکه در برخی موارد توضیحات زیادی داده شده و من مجبورم برای عبور از این چالش توضیحاتی ارائه کنم از جمله اینکه مخاطب این رمان نوجوان‌ها هستند.

در رابطه با وجه تسمیه کتاب هم صحبت کنید. منظورتان از «آن مرد با باران می‌آید» دقیقاً چه کسی است؟

اولاً این جمله بخشی از درسی بود که در کتاب فارسی اول دبستان دهه‌های ۵۰ و ۶۰ وجود داشت که نوعی حس نوستالژی برای بچه‌های آن دوران دارد. ثانیاً معنایی که در خود این جمله مستتر است و می‌توانیم آن مرد را به امام زمان (عج) تعبیر کنیم. از سوی دیگر، چون فضای رمان مربوط به انقلاب است به امام خمینی (ره) می‌توانیم نسبت بدهیم. منظور آزادمردی است که قرار است بیاید و جهان را نجات بدهد. در آن برهه‌ای که رمان من اتفاق می‌افتد، چون ایام منتهی به فرار شاه و آمدن امام است می‌تواند وجه تسمیه‌اش امام باشد. در واقع هر دو وجه (آمدن امام خمینی و ظهور حضرت حجت علیه‌السلام) در نامگذاری این رمان مورد نظر من بود، چون انقلاب‌مان را در مسیر تحقق حضور صاحب‌الامر و ظهور ایشان می‌دانیم.

برای اینکه به شما و رمان «آن مرد با باران می‌آید» برچسب شعار دادن الصاق نشود چه کار یا کا‌رهایی انجام دادید؟

محور داستانم خانواده‌ای است که به لحاظ مذهبی یک خانواده متوسط در روزگار خودشان بوده که اتفاقاً جزو اقشار پایین یا فرودست جامعه دسته‌بندی می‌شوند. به هیچ وجه دلم نمی‌خواست کتابم شعارزده شود و به کلیشه‌ها نزدیک شود. اصلاً این طوری نیست که افراد خانواده فی‌ذاته انقلابی باشند و شور و حال انقلابی داشته باشند بلکه یک خانواده کاملاً معمولی از طبقه متوسط که در محله‌های پایین جامعه زندگی می‌کنند. اتفاقاً پدر خانواده به شدت مانع انجام فعالیت‌های انقلابی از سوی فرزندانش است و اصلاً دوست ندارد بچه‌هایش وارد این حیطه‌ها شوند، چون پدر خودش (پدربزرگ فرزندانش) را در دوران رضاخان و در جریان بگیر و ببند‌های آن ایام از دست داده است و به همین علت یک وحشتی دارد و همیشه می‌گوید ما نمی‌توانیم کاری بکنیم یا چیزی را تغییر بدهیم. چون حکومت همیشه پیروز است، همیشه زور می‌گویند و ما فقط با این کار‌ها جانمان را از دست می‌دهیم! مادر خانواده زن خانه‌داری است که سرش به کار‌های منزل و امور روزمره گرم است و پدر خانواده یک میوه‌فروش زحمتکش است و تا جایی که می‌تواند می‌جنگد تا فرزندانش را از انجام کار‌های انقلابی منع کند چراکه می‌ترسد بچه‌هایش را از دست بدهد. چون می‌داند که حکومت پهلوی و عمالش بدون کمترین توجهی این‌ها را می‌زنند و می‌کشند. اما با این همه می‌بینیم که نوجوان قصه، در خلال چهار ماه، تبدیل به بزرگمردی می‌شود که در مواقع خطر، بهترین تصمیم‌ها را می‌گیرد. اینکه همه افراد از همان ابتدا در قامتی قهرمانانه وارد جریان انقلاب شوند و هیچ تردید و ترس و پرسشی هم نداشته باشند، برای نوجوانان امروز که نسلی فهیم و بسیار پرسشگر هستند، بیشتر شبیه یک کمدی است، ولی در هر صورت من فکر می‌کنم همه آدم‌ها و اتفاقات کتاب به صورت قابل قبولی باورپذیر و غیرشعاری هستند. من سعی کردم عقلانی به مسائل نگاه کنم و اگر مخاطب می‌خواهد همذات‌پنداری بکند با این شخصیت‌ها آن‌ها را از جنس خودش و آدم‌های دور و برش بداند. جذابیت آنجایی ایجاد می‌شود که یک تضاد یا مانعی وجود داشته باشد که در مورد این خانواده پدر مانع است و پسر بزرگ خانواده آگاهی دارد و دلش می‌خواهد بقیه مردم را هم آگاه کند.

واقعیت این است که گمان می‌کنم در حوزه رمان نوجوان و به‌خصوص رمانی که به دوران و ایام منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بپردازد و موفق بشود مثل اثر شما همراهی قابل اعتنای این قشر را داشته باشد آثار زیادی نداریم. علت این کمبود یا کم‌کاری را چه می‌دانید؟

جریان و حوادث سال‌های منجر به انقلاب، بستر اتفاقات زیاد و متنوعی بود که هرکدام‌شان ظرفیت زیادی برای تبدیل شدن به ایده‌های داستانی دارند. من فکر می‌کنم تا به حال از ۲۰ درصد این پتانسیل هم استفاده نشده است. واضح است که اگر رمان‌ها و داستان‌های خوب و قوی و البته وفادار به اصل واقعیات و بدون تحریف تاریخی نوشته شود، قطعاً مخاطب خود را پیدا می‌کند. همین جشنواره داستان انقلاب که فکر کنم هشتمین یا نهمین دوره آن که نمی‌دانم به خاطر کرونا برگزار شده یا نه در طول یک دهه‌ای که در حال فعالیت است خیلی به جریان ادبیات انقلاب کمک‌کننده بوده است. خود مرحوم امیرحسین فردی که بنیانگذار این جشنواره بود یک بار گلایه‌ای داشتند که گلایه‌شان هم به‌حق بود. می‌گفتند ما در مورد انقلاب چه در حوزه بزرگسال و چه در حوزه نوجوان حقش را ادا نکردیم. معمولاً می‌گویند از یک حادثه باید قدری دور شویم تا بتوانیم آثار ادبی خوب و شاهکاری در موردش خلق کنیم. جریان انقلاب به‌خاطر جنگ تحمیلی هشت ساله‌ای که به وقوع پیوست به محاق فراموشی رفت. من فکر می‌کنم مرحوم امیرحسین فردی کار بسیار بزرگی کردند که این جشنواره را احیا و برگزار کردند چراکه تا قبل از آن ما جشنواره‌ای با موضوع انقلاب نداشتیم. ایشان به معنی واقعی کلمه پیشتاز و پرچمدار برگزاری جشنواره انقلاب بودند و در مورد هدفشان از برپایی این جشنواره داستانی گفته بودند که همه انقلاب‌ها، ادبیات داستانی خودشان را خلق کرده‌اند، ولی ما ۳۰ سال را از دست داده‌ایم و هنوز کار داستانی انقلابی منسجمی صورت نگرفته است. همین جشنواره داستان انقلاب باعث شده امثال نویسنده‌هایی مثل من به خودشان بیایند و درباره انقلاب اثر خلق کنند یا نویسندگان تازه پا به عرصه گذاشته می‌آیند و طبع‌آزمایی می‌کنند. به همین علت می‌خواهم عرض کنم که الان نسبت به ۱۰ سال پیش کار‌های خوبی انجام گرفته و کتاب‌های خوبی با موضوع انقلاب و برای نوجوانان تألیف شده است، ولی هنوز تا رسیدن به آن وضعیت ایده‌آل خیلی فاصله داریم.

چطور از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب‌تان مطلع شدید؟ رمان «آن مرد با باران می‌آید» را خودتان به ایشان دادید یا از طریق دیگری به دست‌شان رسیده بود؟

در جریان دیداری که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودم رمان «خواب باران» را به ایشان هدیه دادم؛ اصلاً در ذهنم نبود «آن مرد با باران می‌آید» را هم بیاورم؛ چون هم رمان نوجوان بود، هم اینکه احساس کردم کتاب نوجوان را هدیه نمی‌دهند. چند ماه بعد از این ملاقات یکی از بزرگان ادبیات را دیدم و می‌دانستم ایشان اطلاعاتی دارند، پرسیدم اطلاع دارید خواب باران من را رهبری خوانده‌اند یا نه؟ گفت بله، می‌دانم که خوانده‌اند. گفتم آقا چیزی نوشته‌اند یا نه؟ گفتند آقا هر کتابی می‌خوانند حتماً یادداشتی هرچند کوتاه، برایش می‌نویسند و گفتند رهبر معظم رمان دیگری از من را هم مطالعه کرده‌اند. گفتم کتاب دیگری به ایشان نداده‌ام، که ایشان گفتند، گویا به دستشان رسیده است. پرسیدم چیزی نوشته‌اند؟ جواب دادند «ان‌شاءالله!» اینجا بود که مطمئن شدم آقا متنی که قابل انتشار باشد بر کتاب نوشته‌اند. خلاصه من از دو سه ماه قبل خودم را آماده کرده بودم، اما وقتی کاملاً مطمئن شدم خیلی خوشحال شدم. به این دلیل که احساس کردم مزد این ۲۳ سال زحمت و سختی که کشیده‌ام را یک‌روزه گرفته‌ام، چون بر خلاف چیزی که همه تصور می‌کنند کار ما اصلاً کار ساده‌ای نیست، به‌خصوص کسی که بخواهد موضوع‌های ارزشی بنویسد و قلمش را صاف، پاک و مطهر نگه دارد. مشکلات مربوط به ناشر، پخش، مسائل مالی و اقتصادی و دیده شدن یا دیده نشدن کار هم وجود دارد، یعنی خودت باید تلاش کنی تا کتابت دیده شود. نویسنده نباید برای یک کتاب این همه زحمت بکشد. نویسنده باید تولید محتوا کند و کاری به بقیه مسائل نداشته باشد. وقتی همه این‌ها را به جان می‌خری، پس از دو دهه تلاش، تنها چیزی که می‌تواند خستگی را از تن و وجودت بیرون ببرد، همین است که بشنوی رهبر برای کتاب تو متنی توأم با رضایت نوشته‌اند. من برای خودم بالاتر از این اتفاق خوب، چیزی متصور نبودم. یعنی حتی بالا‌ترین جایزه ادبی در داخل و خارج از کشور هم نمی‌توانست من را تا این اندازه خوشحال کند. چون در عرض یک سال کتاب به چاپ بیست و نهم رسیده است.

آیا این اثر ظرفیت ادامه‌دار بودن را دارد؟

همان موقع که کتاب چاپ شد یک روز آقای فردی از حوزه هنری تماس گرفتند و گفتند من قبل از بیماری نتوانستم کتاب شما را بخوانم، اما الان یک‌شبه و طی چند ساعت رمان شما را خواندم. گفتند که خیلی لذت بردم، تماس گرفتم تا از شما تشکر کنم و بگویم که شخصیت‌های این رمان ظرفیت جلد دوم داشتن و ادامه‌دار بودن را دارد. خیلی توصیه کردند جلد دوم کار را بنویسم. در آن ایام خودم هم خیلی مشتاق بودم، ولی چند وقت بعد ایشان به رحمت خدا رفتند و از طرفی کتابم چند سالی که سوره‌مهر ناشر آن بود اصلاً دیده نشد و در چاپ اول مانده بود ضمن اینکه گذشت زمان باعث شد از صرافت نوشتن جلد دوم آن منصرف شوم. هرچند بعداً با عوض کردن ناشر در کنار استفاده از تبلیغات اوضاع بهتر شد و کتاب ظرف مدت کوتاهی به چاپ هفتم رسید، اما دیگر از آن انگیزه و رغبت برای نوشتن ادامه رمان در من خبری نبود. البته فعلاً برنامه‌ای ندارم، ولی ممکن است بعد‌ها این کار را انجام بدهم. این را هم عرض کنم که بسیاری از دوستان معتقدند این رمان ظرفیت تصویری شدن (فیلم) را هم دارد، ولی هنوز اتفاقی برایش نیفتاده است.
 
متن تقریظ رهبر انقلاب:

بسمه تعالی

بسیار خوب و هنرمندانه و پرجاذبه نوشته شده است. تصویری که از ماه‌های آخر مبارزات نشان می‌دهد، درست و روشن و واقعی است. به گمان من همه جوان‌ها و نوجوان‌های امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند. از نویسنده کتاب باید تقدیر و تشکر شود ان‌شاءالله.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار