سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: زندگی سخت است، برای بعضیها که حقیقتاً ناجور پیش میرود. این سختی همراه میشود با آدمهای موفق، پولدار، زیبا و محبوبی که صبح تا شب تلویزیون و دیگر رسانهها نشانمان میدهند. طبیعی است که گاهی دلمان بخواهد ما هم جای یکی از آنها باشیم، اما اگر این آرزو واقعاً جدی شود، چه؟ تاد می (Todd may)، فیلسوف امریکایی معتقد است تعداد اندکی از ما اگر چنین انتخابی جلویمان باشد، قبولش میکنیم. تاد میاستاد فلسفه سیاسی در دانشگاه کلمسون است. آخرین کتاب او «زندگی شکننده: پذیرش آسیبپذیر بودنمان» نام دارد. این مطلب به قلم تاد میدر وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان نیز آن را با ترجمه محمدابراهیم باسط بازنشر کرده است. مطلب را با اندکی تلخیص و پیرایش در ادامه بخوانید.
آیا دوست داشتید جای کسی دیگر بودید؟
هیچ وقت با حسادت به زندگی دیگران نگاه کردهاید، با حدی از حسادت که برای یکی دو لحظه (یا بیشتر) به این فکر افتاده باشید که میشد خودتان جای او باشید؟ آدمهای معروف به کنار، کسی از آشناهای خودتان که انگار نظرکرده است و زندگی خوبی دارد: شغلی چالشبرانگیز و لذتبخش، همسری خوشبرخورد و جذاب، آپارتمانی بزرگ با منظرهای دیدنی (و بله اینهایی که در فرودگاه میتوانند بدون کنترل از گیت رد شوند.) آیا در این لحظهها، اگر پیشنهادش وجود داشته باشد، وسوسه میشوید که جای خودتان را با آنها عوض کنید؟ واقعاً این را میخواهیم؟ و اگر جداً به این چیزها فکر میکنیم، این یعنی چطور آدمی هستیم یا چه نگاهی به زندگیمان داریم؟
من به جای او... او به جای من...
قطعاً پیچیدگیهایی اینجا وجود دارد. اگر جای کس دیگری زندگی میکردید، آن وقت چه کسی بچههای شما را بزرگ میکرد یا به همسرتان عشق میورزید یا از پدر و مادرتان در دوران پیری مراقبت میکرد؟ در واقع، اگر شما جای کس دیگری بودید اصلاً بچههایتان وجود نداشتند که این فکر جالبی نیست. برای بیان این مطلب، شاید بهترین راه این باشد که آن را در قالب نوعی معامله توضیح دهیم: اگر شما زندگی آن افراد را داشتید، آنگاه آنها زندگی شما را داشتند و دقیقاً همانطور که شما زندگی میکنید، زندگی میکردند. مسئولیتهای شما را آنها بر عهده میگرفتند و بنابراین جایی برای احساس گناه باقی نمیماند. اگر ماجرا را اینطور در نظر بگیریم، آنگاه مسئله خواستن اینکه جای کس دیگری باشیم به مسئله تجربهکردن تبدیل میشد: آیا کسی هست که تجربه زندگیاش را به تجربه زندگی خودتان ترجیح بدهید، با فرض اینکه باقی چیزها یکسان باشد؟
آیا شناختی از زندگی و تجربیات فردی دیگران دارید؟
وقتی بخواهیم تجربه کس دیگری را داشته باشیم، ملاحظهای که سریعاً به ذهنمان میرسد این است که میل به کس دیگری بودن (یعنی داشتن تجربه او) مبتنی بر ارزشها و امیالی است که من دارم و لذا من باید من باشم تا بخواهم او بشوم، ولی خیلی روشن نیست که آیا این ملاحظه واقعاً میتواند مانعی برای چنین میلی باشد یا نه. میتوانم بگویم درست است که تجربه آنها بودن دقیقاً وقتی بهتر است که من خودم باشم، ولی دستکم آنقدر همپوشانی بین من و آنها وجود دارد که ارزشها و امیال من در آنها نیز وجود داشته باشد و در عین حال آنها تجربهای بهتر از من داشته باشند؛ بنابراین کماکان میتوانم به جای آنها بودن را ترجیح بدهم. در مقابل، میشود گفت افراد دیگر را اصلاً نمیتوان آنقدر شناخت که مطمئن شد، همان ارزشها و امیال را دارند یا نه. نکته این است که من به قدر کافی دیگران را نمیشناسم تا بتوانم بگویم که آیا حاضرم تجربههایم را با آنها معامله بکنم یا نه، ولی ممکن است کسی هم بگوید همینقدر که من با کس دیگری شباهتهایی دارم، کافی است تا حاضر بشوم جای او باشم.
برای اینکه یک نفر دیگر باشم چه چیزهایی را فدا میکنم؟
با مقداری تأمل، اکثر ما حاضر نخواهیم بود جای خودمان را با شخص دیگری عوض کنیم، هر قدر هم که زندگی دیگران موفق یا اغواکننده به نظر برسد یا حتی واقعاً باشد. هرچند برای اینکه بفهمیم چرا حاضر نیستیم، باید زاویه دیدمان را تغییر بدهیم. باید به تجربههای خودمان دقت کنیم نه به تجربههای دیگران، یا اول به تجربههای خودمان نگاه کنیم. برای اینکه یک نفر دیگر باشم چه چیزهایی را فدا میکنم؟ روابطم با همه فرزندان، همسر، دوستان و کل گذشته زندگیام را زیر بار چنین چیزی نخواهم رفت. آنچه از دست خواهم داد کل تجربه خودم است. مطمئناً کسانی هستند که زندگیهای فوقالعاده سختی دارند. شاید برای آنها کاملاً بیرزد که بخواهند تجربه کس دیگری را داشته باشند، اما چند نفر از ما در چنین موقعیتی هستیم، تا این حد ناجور؟
آیا حاضرم تجربههای خودم را با دیگران عوض کنم؟
من با کسانی که برایم مهم هستند، گذشته خاصی دارم. البته آنها برای شخصی که من جایم را با او عوض میکنم نیز مهم خواهند بود و به همین طریق، آنچه من برای آنها انجام دادهام او نیز برای آنها انجام خواهد داد، اما گذشتهای که من خودم تجربه کردهام دیگر از دست میرود. به جای آن حالا گذشتهای با کسان دیگری دارم که آنها را به اندازه کسانی که با آنها ارتباط داشتهام، نمیشناسم. این وضعیت چه حسی خواهد داشت؟ واقعاً نمیدانم. شاید این شخص شغلی دارد که آنها از آن لذت میبرند و از نظر مالی خیالش راحت و معروف یا زیباست، اما آیا این تفاوتهایی که با من دارد آنقدر جدی هستند که حاضر باشم جایم را با او عوض کنم؟ در این سطح این سؤال مثل این است که بپرسیم آیا حاضرم تجربههای عمیقترین دلبستگیهایم را با خوبیهایی که به نظر نمیآید به اندازه روابطم اهمیت داشته باشند، عوض کنم یا نه، ولی معامله دقیقاً بین تجربه دلبستگیهایم و وسایل آسایش سطحی به علاوه یکسری چیزهای مهم است؛ چیزهایی که من در جای خودشان چندان با آنها آشنا نیستم. اگر اینطور نگاه کنیم، چنین معاملهای دیگر چندان نویدبخش به نظر نخواهد آمد. البته میشود این ایراد را گرفت که اگر روابط آنها هم روابط خوبی باشد - روابطی که تجربهاش برای آن افراد لذتبخش بوده باشد- دیگر لازم نیست دقیقاً بدانم که چه جور روابطی هستند، اما این ایراد خودش مشکلی دارد: حتی اگر آن تجربهها تجربههای خوبی باشند، آیا حاضرم تجربههای خودم را با آنها عوض کنم؟ در اینجاست که ارزشها و امیال مورد نظر خود من، آنهایی که در طول زندگیام پرورش دادهام، نیروی واقعی خودشان را به نمایش میگذارند.
تجربههای دیگری باید شبیه تجربههای من باشد!
تجربههایی که من در زندگیام برای آنها ارزش قائلم صرفاً به دلیل لذتبخش بودن به دست نیامدهاند، بلکه، چون تجربههایی بودهاند که من برای آنها ارزش قائل بودهام، به دست آمدهاند و من به سبب کسی که هستم برای آنها ارزش قائلم. پس مسئله فقط این نیست که آیا تجربههای شخص دیگر تجربههای خوبی هستند یا نه، بلکه مهمتر این است که آیا میخواهم این تجربههای خوب را داشته باشم یا نه و آیا آنقدر در این خواستن مصرّ هستم که حاضر باشم تجربههای خودم را با آنها عوض کنم یا نه. تجربههای دیگری باید تا حد بسیار زیادی شبیه تجربههای خود من باشند - یعنی تجربههایی که برای من بیشترین اهمیت را دارند- تا بتوانند کاندیداهای مناسبی برای این معامله به حساب بیایند و این نهتنها چیزی است که من قادر به دانستنش نیستم، بلکه بسیار هم بعید است که چنین باشد.
پس تکلیف همدلی با تجارب تلخ دیگران چه میشود؟
ما تجربههای فراوانی را از سر میگذرانیم که در آنها کسانی که برای ما مهم هستند با شرایط سختی مواجه میشوند و از چنین تجربههایی احساس پشیمانی نمیکنیم. برای مثال، وقتی فرزند کسی مشکلات اجتماعی دارد یا یک دوست شغلش را از دست میدهد، از سر گذراندن این اتفاقات نه تنها برای آنها دشوار است، بلکه ما هم به سبب همراهی با آنها در مشکلاتشان نوعی رنج همدلانه را تجربه میکنیم. دوست داشتیم آنها آن مشکلات را نداشتند، اما با توجه به اینکه آن مشکلات را دارند، میخواهیم کنارشان باشیم تا بتوانیم از آنها حمایت کنیم. نمیخواهیم کس دیگری این کار را انجام بدهد. میخواهیم خودمان آنجا باشیم، حتی اگر برای ما تجربه لذتبخشی نباشد. البته ترجیح ما در وهله اول این است که آنها اصلاً چنان تجربههایی را نداشته باشند، اما این بیشتر برای آنهاست تا برای ما. با توجه به اینکه آنها آن تجربهها را دارند، انتخاب ما این خواهد بود که تجربههای ناخوشایند خودمان را در کنار آنها داشته باشیم. علاوه بر این، از آنجا که چنین تجربههایی برای ما سنگین بودهاند، ممکن است برای خودمان هم ترجیح بدهیم که چنان اتفاقاتی نیفتاده باشند، اما این مسئله کم اهمیتتری است. این مسئله مربوط به این است که زندگی ما در برخی لحظات ناخوشایند چطور گذشته است، نه استدلالی برای عوضکردن زندگیمان با زندگی کس دیگر. استدلال برای تعویض زندگیها باید مبتنی بر خواست نداشتن هرگونه رابطهای با نزدیکانمان باشد، با همه سیهروزیهایی که در پی دارد.
دست آخر، گذشته خودمان را انتخاب میکنیم!
وقتی من درباره معامله زندگی خودم با زندگی کس دیگری سؤال میپرسم، از منظر خودم نگاه میکنم و میپرسم آیا میخواهم آن نوع روابطی را که دیگری دارد، من داشته باشم یا نه و آن روابط هر نوعی که باشند، احتمالاً با نوع روابط خود من فرق دارند، روابطی که عمیقاً برای من معنادار هستند. من دارم چیزی را که در تجربه خودم برایش ارزش قائلم با چیزی که در تجربه دیگری برایش ارزش قائلم و مهمترین خصوصیات آن تجربه را حتی نمیتوانم بدانم مقایسه میکنم. اگر اینطور ببینیم، اکثر ما بعید است وارد چنین معاملهای بشویم، حتی اگر برای ما مقدور باشد. ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن دائم زندگی کسانی را پیش چشم ما میآورد که ثروتمندتر یا مشهورتر یا تأثیرگذارتر یا زیباتر هستند و انگار که ما باید به این چیزها اشتیاق نشان بدهیم. البته مشتاق چیزی بودن به خودی خود مشکلی ندارد. اما اگر این زندگیهای رشکبرانگیز برای این به ما نشان داده میشوند که برایشان لهله بزنیم که فقط اگر برایمان مقدور باشد، حاضر باشیم آن زندگیها را داشته باشیم، آنگاه باید گفت اینها تصاویری هستند که از ما میخواهند چیزهایی را که برایمان مهم است فراموش کنیم. در عصری که عصر طمعکاری است، عصری که در آن تقریباً همه قیود اخلاقی طمعکاری کنار گذاشته شدهاند، مایه تسلی خاطر خواهد بود - و حتی لازم خواهد بود- که بفهمیم اگر بنا باشد از میان گذشته افراد مختلف دست به انتخاب بزنیم، احتمالاً گذشتهای که انتخاب خواهیم کرد همان گذشته خودمان خواهد بود.