سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهای اکنون، تداعیگر شصتمین سالروز تأسیس گروه موسوم به «نهضت آزادی ایران» است. اگر چه گذر زمان و اتخاذ رویکردهای ناموجه، این تشکل را فاقد جایگاهی درخور و شاخص کرده، اما خوانش آن به مثابه یک پدیده تاریخی، خالی از لطف نیست. در مقال پیآمده، فرازهایی از حیات و کارنامه این گروه در دوره اوج فعالیتهای آن، مورد تحلیل قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
اینها از جبهه ملی انشعاب کردهاند!
بر حسب شواهد، نهضت آزادی به دو دلیل نضج گرفت: نخست بی اعتنایی جبهه ملی به دیدگاههای اعضای گروه موسوم به نهضت مقاومت ملی و حتی رأی ندادن اغلب اعضای آن، به مهندس مهدی بازرگان برای راهیابی به شورای مرکزی و بعد رویکرد غیردینی این تشکل و عدم استفاده از ظرفیتهای اجتماعی این نهاد. تشکیل نهضت، ناخوشنودی جبهه ملی را به دنبال داشت، چه اینکه برخی اعضای این جبهه، بلافاصله اعضای این گروه نوظهور را، منشعب قلمداد کردند! روایت دکتر عباس شیبانی از اعضای سابق نهضت آزادی در این باره، روشنگر به نظر میرسد: «پس از شکلگیری جبهه ملی و تشکیل شورای مرکزی آن، مهندس بازرگان که در آنجا شرکت میکرد، پیشنهادهای دوستان نهضت مقاومت ملی را، مطرح میکرد و میگفت نظر دوستان ما این است. بارها به او گفته بودند شما هم مثل دیگران، تشکیلاتی درست و رسماً نظرات تشکل متبوع خود را بیان کن! با این مسئله که بارها برای مهندس بازرگان اتفاق افتاد، فکر تشکیل نهضت آزادی نضج گرفت. بالاخره در یکی از جلسات نهضت مقاومت ملی، که مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس سحابی، مهندس درخشان، مهندس نیکومنش، احمد صدر حاجسیدجوادی، حسام انتظاری، دکتر بهادری، حسن نزیه، بنده، ماشاءالله پولادی، مهندس مقدم، رحیم عطایی، عباس سمیعی، مهندس عطایی، عباس رادنیا و عدهای دیگر- که الان یادم نیست- حضور داشتند، قرار شد مرامنامه و اساسنامه نهضت آزادی نوشته شود. بالاخره در سال ۱۳۴۰ و در منزل پسر آیتالله فیروزآبادی، تشکیل نهضت آزادی اعلام شد و بیان گردید که ما همکاری خود را با جبهه ملی ادامه میدهیم، ولی بلافاصله گروههایی که مایل نبودند یک تشکیلات مذهبی در کنار جبهه ملی فعالیت کند، اعلام کردند که اینها از جبهه انشعاب کردهاند! درحالی که اینطور نبود. ما از طریق مهندس بازرگان، پیشنهادهایی را برای فعال کردن جبهه میدادیم که آنها، این پیشنهادات را عملی نمیدانستند و ما میخواستیم خودمان آنها را انجام دهیم، تا بیشتر مردم را به صحنه بیاوریم و اگر شاه ممانعت کرد، دستش رو شود! نهضت در ابتدای کار، محلی در خیابان کاخ (فلسطین) اجاره کرد و جلسات سخنرانی و آموزش افراد را، در آنجا تشکیل میداد. چون این محل نزدیک کاخ شاه بود، ساواک و عواملش، روز ۳۰ تیر ۱۳۴۰، به آنجا حمله و وسایل و نوشتجات آن را غارت کردند! البته ما پیشبینی میکردیم و قبلاً مدارک اصلی را، از دسترس آنها خارج کرده بودیم که در این کار، مرحوم رادنیا نقش خوبی داشت. چون حرکت نهضت آزادی حرکتی سیاسی- مذهبی بود، عدهای از اعضای نهضت پس از آغاز نهضت امام خمینی، از طرفداران این حرکت بودند و این حمایتها، سبب میشد تا مردم با دید بهتری به فعالیتهای نهضت بنگرند».
طالقانی، عضوی ناهماهنگ با نهضت آزادی!
گروه موسوم به نهضت آزادی در تبلیغات خویش، بارها از نام، وجهه و تصویر آیتالله سیدمحمود طالقانی استفاده و تلاش کرده تا وی را، همفکر و همسنگ سایر رهبران خویش معرفی کند! این در حالی است که طالقانی در عرصه نظر و عمل، با این گروه، اختلافات زیادی داشت و پذیرش عضویت این گروه را، باید ناشی از رویکرد روادار و همراه با سعه صدر وی قلمداد کرد. حسین شریعتمداری از فعالان مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی، این موضوع را چنین تحلیل کرده است: «بر خلاف تبلیغات نهضتی ها، آیتالله طالقانی از مؤسسین نهضت آزادی نبودند، بلکه بر حسب وسعت مشربی که داشتند، دعوت مؤسسین را پذیرفتند. بعدها هم در اعلامیهای تأکید کردند که این گروه، باید همواره مانع ورود افراد مشکوک و بدسابقه به درون خود شود، چیزی که عملاً اتفاق نیفتاد! مرحوم طالقانی هرگز خود را در حصار گروه و دستهای محصور نکردند و حتی با بعضی از گروههایی که با جبهه ملیها و نهضت آزادیها اختلافات جدی داشتند، از جمله فدائیان اسلام، حشر و نشر و ارتباط صمیمانه داشتند. نهضت آزادی در دوره قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش زیادی کرد که یک جریان قویِ موازی با حرکت امام راه بیندازد و رهبری نهضت را از حضرت امام، به جریانی منتقل کند که بتواند آن را به نفع اهداف خود کنترل کند. به همین دلیل برای نهضت آزادی بسیار سنگین بود که مرحوم طالقانی، خود را رهبر انقلاب نداند و رهبری امام خمینی را بپذیرد و در موارد مهم و سرنوشتساز، تصمیمگیریها را به امام ارجاع بدهد. حسن نزیه در خاطراتی که در خارج از کشور منتشر کرده، مینویسد: «قبل از پیروزی انقلاب، علی امینی دنبال من فرستاد و گفت شاه میخواهد شورای سلطنت تشکیل بدهد و دوسوم اعضای آن، از چهرههای ملی خواهند بود، برو و این پیام را به روحانیون تراز اول برسان! من نزد آقای طالقانی رفتم و پیام را رساندم. ایشان گفتند تصمیمگیری در این مورد، تنها به عهده امام خمینی است و ما هم تابع ایشان هستیم. بعد هم که در پاریس از طریق صادق قطبزاده و ابراهیم یزدی، پیام شاه را به امام خمینی رساندیم، ایشان گفتند خود شاه غیرقانونی است، چه رسد به شورای سلطنتی که تشکیل خواهد داد!» یکی از وجوه جدی افتراق بین آیتالله طالقانی و نهضت آزادی، تأکید جدی ایشان بر اسلامی بودن حکومت بود، در حالی که نهضتی ها، ابداً حاکمیت احکام دین برای اداره کشور را قبول نداشتند و دین را امری شخصی تلقی میکردند. آنها در بهترین شکل، تنها میپذیرفتند که مسلمانها حکومت کنند که تفاوتش با حاکمیت اسلام، آشکار است. یکی دیگر از تفاوتها، استعمارستیزی مرحوم طالقانی بود، در حالی که نهضتیها چنین وظیفهای را برای خود قائل نبودند. مرحوم طالقانی در نخستین خطبه نماز جمعه خود گفتند یا همگی باید بمیریم و یا استعمار را در همه دنیا دفن کنیم! در حالی که آقای بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» مینویسد: ما تا قبل از ظهور امام زمان (عج)، موظف به مبارزه با ظلم و استعمار نیستیم! بنابراین نهضت آزادی هر قدر هم که داعیه طرفداری از مرحوم طالقانی را داشته باشد، در مبانی با ایشان اختلاف نظر دارد. اختلافات سیاسی این دو هم، ناشی از اختلاف در مبانی اعتقادی و نظری است. در مرحله پیشاسیاست هم، آقای بازرگان تنها معیار اثبات حقانیت دین را اثبات تجربی آن میدانست، در حالی که مرحوم طالقانی علاوه بر نگرش حسی و تجربی، نگاه فلسفی و شهودی به دین را هم قبول داشتند. همین نگرش حسی و تجربی آقای بازرگان، بعدها تبدیل به پرتگاه مجاهدین خلق شد و به تغییر ایدئولوژیک آنها انجامید!»
نهضت آزادی، بستر پیدایش مجاهدین خلق!
بیتردید تفسیرهای حسی و علمزده مهدی بازرگان، نقشی عمده در سوق دادن مؤسسان گروه موسوم به مجاهدین خلق، به «خودبنیادی دینی» داشت. به واقع این افراد، چند گام با نهضت آزادی پیش آمدند و از جایی به بعد، خود را از آنان بینیاز دیدند و ترجیح دادند مستقل شوند! به هر روی نهضت آزادی و آوردههای ذهنی آن، از بسترهای پیدایش این گروه تروریستی به شمار میرود. سیدمحسن موسویزاده جزایری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، این ماجرا را به شرح ذیل ارزیابی کرده است: «بازرگان در کتاب راه طیشده، اشاره میکند که برخلاف عقیده بسیاری از افراد، که هم در بین آنها مذهبیها هستند هم غیرمذهبیها، بشر از ابتدا تاکنون راهی را که طی کرده است، راهی جز راه انبیا نبوده است! او اعتقاد دارد که راه انبیا و راهی که بشر از طریق غیردینی در حال طی کردن است، سرانجام به یک نتیجه خواهد رسید! هرچند مهندس بازرگان این نظریه را در جواب غیرمذهبیهایی که دین را پاسخگوی نیازهای روز نمیدانستند، مطرح کرده و تأکید داشته که آنچه انسان از راه علم میآموزد، تضادی با آموزه پیامبران ندارد و در نهایت دستاوردهای علمی بشر به جایی میرسد که متوجه میشود که این مسائل را پیش از این پیامبران گفتهاند، اما اعضای اولیه مجاهدین خلق از این نکته، برای مطالعه متون غیرمذهبی برای تدوین هویت خود استفاده کرده و شروع به مطالعه منابع مارکسیستی کردند. محمد حنیفنژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق، این سؤال را مطرح میکرد: چرا در مبارزه، مارکسیستها به مراتب جلوتر از مسلمانان هستند؟ او در جواب میگفت علم و باز هم علم! همین علم، علت اصلی پیشافتادگی مارکسیستهای مبارز است. غربیها همانطور که در دانش طبیعی برتری دارند، در دانش اجتماعی نیز برترند. حنیفنژاد میگفت بر اساس آموزه پیامبر، در طلب دانش حتی به جای دوری، چون چین هم باید بروید. ما نیز باید دانش مبارزه را، از مارکسیستها بیاموزیم. در واقع بنیانگذاران سازمان بر اساس اینکه راه علم و دین سرانجام به یک نقطه ختم میشود، مارکسیست را علم تلقی کرده و ایرادی برای استفاده از متون مارکسیستی ندیدند! یدالله سحابی عضو دیگر نهضت آزادی، نیز با ارائه نظریهای درباره سازگاری دین و تکامل، بر اعضای اولیه سازمان تأثیر زیادی گذاشت. سحابی برای آنکه نظریه تکامل انواع داروین را با مذهب آشتی دهد، اولین شوک را به باورهای رایج زمان خود وارد کرد و گفت آدم اولین انسان نیست! او میگوید زندگی بشر دو دوره دارد: یک دوره قدیم که صحبت از چندمیلیون سال است و دوره دوم که با برگزیدگی آدم شروع میشود. در این دوره آدم وارد تکامل میشود. از این دوره به بعد، انسان متفکر و اندیشمند پدید میآید. پذیرش نظریه تکامل توسط مجاهدین، سبب شد آنها سعی کنند این مسئله را در کتاب «شناخت» تبیین کنند. مجاهدین در کتاب شناخت درخصوص خلقت انسان و جهان میگویند همه تغییراتی که از ابتدای پیدایش تا خلقت انسان حتی صورت کیفی داشتهاند، بخشی از تغییرات کمی هستند، که به مرور زمینههای ایجاد تغییرات کیفی عظیمی را، که همان قیامت است فراهم میکند. در این کتاب تأکید میشود جهان در حال حرکت بوده و فرض سکون بودن پدیدهها، به معنی عدم آنهاست. به دنبال تدوین کتاب شناخت، کتاب «تکامل» به وسیله علی میهندوست تدوین شد. مبنای این کتاب، کتاب خلقت انسان دکتر سحابی است. او در این کتاب نظریه تکامل را، متضاد با آموزههای دینی ندانسته است. بر این اساس سازمان اصل تکامل را پذیرفت...».
برخاستن نهضت آزادی از خواب زمستانی طولانی، در آستانه انقلاب اسلامی!
نهضت آزادی پس از آزادی مهندس بازرگان به مناسبت جشنهای تاجگذاری در سال ۴۶، تا پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیت سیاسی قابل ذکری نداشت. (در این باره آیتالله طالقانی، حکایتی دگر دارد). اعضای این گروه، در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی و در راستای تثبیت اندیشه «شاه سلطنت کند نه حکومت» تلاش نسبتاً پردامنهای را آغاز کردند که نهایتاً با مخالفت قاطع امام خمینی مواجه شدند! اعضای نهضت در همین دوره، از طریق برخی اعضای خویش از جمله عباس روافیان (امیرانتظام) و محمد توسلی وارد گفت و شنودهای پنهان، با سفارت امریکا نیز شدند که شرح آن، در اسناد لانه جاسوسی ذکر شده است. زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، معتقد است: «نهضت آزادی معتقد بود که امریکا، گزینهای مطمئن برای حل مشکلات سیاسی ایران است. به زعم اعضای نهضت، امریکا قادر بود مانع هرگونه تهدید احتمالی ارتش شود. شعار اعضای نهضت آزادی این بود که «اگر امریکا مخالفت کند، ارتش نمیتواند علیه مردم برگردد». از این رو برخی از اعضای نهضت همچون امیرانتظام و محمد توسلی (با نام مستعار توکلی)، چندین بار با اعضای سفارت امریکا ملاقات و مذاکره کردند. امیرانتظام در یکی از دیدارهایی که به نمایندگی از نهضت با سفارت امریکا داشت، تمایل نهضت به برقراری ارتباط با امریکا را، این گونه عنوان نمود: «نهضت آزادی مایل است که با یک هیئت امریکایی ملاقات کند، برای مذاکره در مورد منافع امریکا در ایران و تلاش برای اجتناب از درگیری بین امریکا و جنبش اسلامی!» توسلی و امیرانتظام اخبار مربوط به تحولات انقلاب را، به امریکا انتقال میدادند و از این جهت رابط رسمی سفارت امریکا محسوب میشدند. نهضت آزادی معتقد بود امریکا در زمان بحران سیاسی، کمک زیادی به مردم کرد و مانع کودتای ارتشیان شد و حتی توسلی در یکی از دیدارهای خود با استمپل کارشناس سیاسی امریکا، به خاطر جلوگیری از کودتای نظامی و تلاش او در ارتش، تشکر کرد و امریکا را تشویق نمود که به این روش ادامه دهد. نهضت آزادی این همکاری را، عاملی مهم در مقابله با خطر چپ در ایران میدانست. مواضع خاص نهضت آزادی پیرامون حکومت پهلوی و نیز ارتباط با امریکا، از جمله موضوعاتی بود که باعث اختلاف اساسی این حزب با جریان مذهبی و امام شد. در این رابطه و در بحبوحه اوجگیری انقلاب و طرح پیشنهادی آشتی ملی از سوی رژیم و ابراز تمایل جبهه ملی و نهضت آزادی به درخواست شاه، امام خمینی با موضعگیری خاص خود، جهت مبارزه را تا فرجام نهایی روشن ساخت: «من با روش آشتی و بینابین مخالفم... اگر همه به طور روشن و قاطع این موضع را اتخاذ کنند که رژیم شاه باید برود، دیگر رژیم ناگزیر میشود سیاست خسته کردن از راه کشتارهای مستمر و روشهای تازه فشار و اختناق را، کنار بگذارد و پیروزی ملت نزدیکتر میشود.» البته اختلاف پیشآمده میان نهضت و انقلابیون، باعث شد تا نهضت آزادی در مورد برگشت فوری امام خمینی، کمی بیتفاوت گردد! با این حال موضع سیاسی نهضت آزادی پیرامون امام خمینی، حمایت از او بود و بر همین اساس، بسیاری از اعضای نهضت توانستند بعد از پیروزی انقلاب، به بدنه حکومت جدید وارد شوند و برخی پستهای مهم سیاسی را، از آن خود کنند. چنانکه مسئولیت نخستوزیری در دولت موقت، به مهندس مهدی بازرگان سپرده شد، اما تعامل اعضای نهضت با حکومت جدید، چندان به درازا نکشید و خیلی زود میان نخستوزیر و انقلابیون، در رابطه با موضوع گروگانگیری، اختلاف پیش آمد و باعث استعفای بازرگان از سمت خود شد. در نهایت اعضای نهضت به دلیل اختلاف بر سر مسائل دیگری همچون موضوع جنگ، از حکومت دور شدند و به فعالیتهای سیاسی خود در قالب حزب ادامه دادند».
بازرگان، ناتوان از ارائه تضمین به امام خمینی
شاید بتوان مذاکرات مهدی بازرگان با امام خمینی در نوفل لوشاتو را، آیینه تمامنمای اندیشه نهضت آزادی در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی قلمداد کرد. اصغر جمالیفر از فعالان انقلاب- که در آن دوره در این دهکده حضور داشته- جریان این گفتگو را به نقل از مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاجسیداحمد خمینی، اینگونه نقل کرده است: «آنقدر که در خاطرم هست و البته بعدها خود ایشان هم در این باره صحبت کردند و در مجموعه آثارشان هم ثبت شده است، میگفتند: «در آن جلسه من بودم و دکتر یزدی و مهندس بازرگان. امام طبق معمول با قاطعیت گفتند که رژیم شاهنشاهی باید ساقط شود، شاه باید برود و باید جمهوری اسلامی محقق شود. همه اینها را هم باید صریح و بیپرده به مردم گفت که در نهضت انحرافی بهوجود نیاید. مهندس بازرگان همان حرف همیشگیاش را میزد که نظام شاهنشاهی بر سه رکن شاه، ارتش و امریکا متکی است؛ بنابراین ما باید طبق سیاست گام به گام، ابتدا شاه را مجبور کنیم که سلطنت کند و نه حکومت. سپس به آگاهسازی ارتش بپردازیم که در دفاع از شاه وارد عمل نشود. بعد هم بهتدریج نفوذ امریکا را در ایران کم و سپس قطع کنیم. امام میگفتند آمدیم و به شاه گفتیم که سلطنت کند و او هم قبول کرد. مردم هم صحنه را ترک کردند و به خانههایشان برگشتند و شاه دوباره اعمال گذشتهاش را تکرار کرد. آیا شما تضمین میدهید که بشود مردم را دوباره به میدان آورد؟ آنها معتقد بودند با ارتش نمیشود درافتاد، اما امام میگفتند باید سران و خائنین ارتش را کنار گذاشت، ولی بدنه ارتش از مردم و با مردم هستند...» بعد هم همانطور که اشاره کردم، مهندس بازرگان به لندن رفت و در آنجا مصاحبه و بر مواضع خود اصرار کرد که موجب مشاجره و انتقاد شدید دانشجویان شد. سپس پس از چند روز از پاریس برگشت و توسط دکتر یزدی درخواست ملاقات با امام خمینی را کرد و امام گفتند اول باید آنچه را گفتم تأیید و امضا و اعلام کنند، بعد او را میپذیرم. مهندس بازرگان از نظر خود برنگشت و بدون ملاقات با امام، به تهران برگشت. جناح انقلابیتر نهضت آزادی در خارج از کشور، طی اعلامیهای مواضع امام خمینی را پذیرفتند، ولی نهضت آزادی در تهران اعلام کرد که این اعلامیه، ربطی به مواضع رسمی نهضت آزادی ندارد!»