سیدمحسن ملاباشی در کانال تلگرامی «فلسفه علوم اجتماعی دانشگاه تهران» نوشت: روش تحقیق در علوم، تجربی و در فلسفه، عقلی است. در علوم برای تعیین درستی و نادرستی گزارهها بهوسیله تجربه، به جهان طبیعت نظر میافکنند و در فلسفه از روش عقلی بهره میبرند.
بنابراین، نه درستی گزارههای فلسفی را میتوان بهکمک تجربه محک زد، نه اعتبار گزارههای علمی را میتوان فقط بهوسیله روش عقلی سنجید. اما آیا این تفاوت بنیادین روششناختی به این معناست که فلسفه و علوم هیچ ارتباطی باهم ندارند و دو عرصه بهکلی متفاوت و بیربطند؟ هرگز چنین نیست. هم فلسفه بر علوم تأثیر میگذارد و هم علوم، فلسفه را متأثر میسازند. در اینجا بعضی از تأثیرگذاریهای فلسفه بر علوم را برمیشمریم.
۱- اثبات موضوع
اندیشمندان و نظریهپردازان و پژوهشگران هر علمی، حول موضوع آن علم میاندیشند و نظریههایی را سامان میدهند. در اینجا پرسشی مهم شکل میگیرد که آیا این موضوعات در عالَم واقع وجود دارند که این علوم آنها را بررسی میکنند یا فقط ساخته ذهن اهالی این علوم هستند؟ در اینجا ضرورت اثبات وجود موضوع برای هر علمی بهخوبی آشکار میشود.
طبیعی است اگر موضوعی وجود نداشته باشد، اندیشیدن به آن و نظریهپردازیکردن درباره آن، کاری بیهوده و نابخردانه است؛ بنابراین، پیشفرض اهالی هر علمی، وجود داشتن موضوع آن علم است و به همین دلیل، در آن علم به اثبات وجود موضوع آن علم نمیپردازند. همچنین، اثبات وجود موضوعِ هر کدام از این علوم هم در گستره وظایف اهالی آن علوم نیست و توانایی انجام دادن آن را هم ندارند.
پس چه کسی یا چه علمی این وظیفه را برعهده دارد؟ این، وظیفه فلسفه است، زیرا بحثکردن درباره اینکه چیزی در خارج موجود هست یا نه از احکام مطلق وجود است و از مسائل فلسفه به حساب میآید. اساساً واقعیت چیست؟ چه مرزی میان امر متوهم و واقعی وجود دارد و معیار آن کدام است؟ پس همه علوم برای اثبات موضوع خود به فلسفه نیازمندند.
۲- اثبات برخی پیشفرضها
همه علوم درصدد بیان قوانینی درباره موضوع یا موضوعاتی هستند که مطالعه میکنند. طبیعی است این قوانین از دل استدلالها و استنتاجها بیرون میآیند و هر استدلال و استنتاجی دو بخش اصلی دارد: صورت و ماده. منظور از صورت، چگونگی قرار گرفتن مفاهیم در گزارهها و شیوه همنشینی گزارهها در کنار یکدیگر است. ماده نیز به محتوای گزارهها اطلاق میشود.
برای دست یافتن به قانونی درست و مطابق با واقع باید استدلال از صورتی معیار و مادهای درست برخوردار باشد. مواد استدلال مربوط به خودِ علم است، اما صورتِ استدلال فقط در تخصص علم منطق است و هیچ دانش دیگری در این زمینه نمیتواند درستیِ صورتِ استدلال را بسنجد؛ بنابراین همه علوم در این زمینه و برای اعتبار بخشیدن به قوانین و احکامی که صادر میکنند، به علم منطق نیازمندند.
به بیان دیگر، قوانینِ منطقیِ استنتاج، از پیشفرضهای همه دانشهایی به شمار میروند که بهنحوی با استدلال سروکار دارند و اگر اهالی هر علمی این پیشفرضها را بهدرستی و بهدقت در استدلالهای خود به کار نبندند، به نتایج نادرستی دست مییابند و هرگز نمیتوان دستاورد نظری آنها را علم خواند.
حال به این پرسش باید چه پاسخی داد: آیا علوم افزون بر اینکه به پیشفرضهای منطقی نیاز دارند، به پیشفرضهایی فلسفی هم وابستهاند؟ بله، چنین پیشفرضهایی وجود دارد و علوم برای بهکارگرفتن آنها به فلسفه نیازمندند، زیرا در صورتی که این پیشفرضها بدیهی نباشند تا زمانی که فلسفه آنها را اثبات نکند، علوم نمیتوانند از آنها استفاده کنند.
مثلاً قانون امتناع تناقض و قانون علیت و قانون قانونمند بودن جهان و قانون توانمند بودن انسان برای شناخت جهان، نمونههایی از این پیشفرضهای فلسفی علوماند. البته، دو قانون اول، یعنی تناقض و علیت، بدیهیاند و نیازی به اثبات ندارند و فلسفه باید راز بدیهی بودن آنها را آشکار کند.
چرایی نیازمند بودن علوم در این قوانین به فلسفه هم نکته مهمی است. علوم در پی شناسایی پدیدههایی هستند که مطالعه میکنند؛ پس این پیشفرض را پذیرفتهاند که میتوان پدیدههای موجود را شناخت، اما فلسفه به درستی و نادرستی خودِ این پیشفرض میپردازد و از امکان شناخت و ماهیت شناخت بحث میکند، زیرا شناخت یکی از مسائل محوری فلسفه به شمار میآید.
همچنین یکی از اهداف همه علوم، تدوین قوانین پدیدهای است که آن را مطالعه میکنند؛ یعنی این پیشفرض را پذیرفتهاند که جهان قانونمند است؛ اما فلسفه همین پیشفرض را محل پژوهش قرار میدهد و میکوشد به این پرسش پاسخ دهد: آیا واقعاً جهان قانونمند است یا قوانین زاییده ذهن انسان است و آنها را به جهان نسبت میدهد؟
سرانجام اینکه همه علوم درصدد تبیین پدیدهها هستند؛ یعنی روابط علّیمعلولی موجود بین پدیدهها را کشف میکنند بنابراین، وجود رابطه علّیمعلولی را پیشفرض گرفتهاند و آن را پذیرفتهاند، اما هیچکدام درباره خودِ این پیشفرض بحث نمیکنند. طبیعی است اگر چنین رابطهای وجود نداشته باشد، تلاش برای یافتن مصادیق آن بیمعناست. فلسفه به خودِ رابطۀ علّیمعلولی میپردازد و آن را اثبات میکند و راه علوم برای یافتن مصادیق آن در پدیدههای گوناگون را هموار میسازد.