سرویس سیاسی جوان آنلاین: صحبت کردن از مذاکره در جریان رقابتهای انتخاباتی حرکت در مسیر اهداف امریکاییها در ایران است، چراکه در نهایت هدف آنان از این مسئله به زعم خود نرمالکردن رفتار ایران است. همین مسئله نیز سبب شد رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنان خود بر این نکته تأکید کنند که برخی در داخل به اشتباه در این مسیر حرکت میکنند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنان چندی پیش خود و در جمع نمایندگان مجلس به مسئله مهمی اشاره کردند و آن هم تئوریزه شدن سخنان امریکاییها از سوی برخی اشخاص در داخل کشور است. البته این حرف به هیچ عنوان به معنای وابستگی یا جاسوس بودن این افراد نیست: بلکه نکته مهمتر آن است که برخی سخنان آنها به معنای وابستهتر کردن کشور و اجرای سیاست امریکاییهاست. شاید یکی از مهمترین مصادیق چنین رویکردی تأکید بر حل مشکلات کشور از طریق مذاکره باشد. البته مذاکره فینفسه میتواند عنصر مطلوبی باشد و هیچ کس آن را رد نمیکند، اما در چارچوب نگاه کلی غرب علیه ایران میتوان گفت هدف از مذاکره تلاش برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران است. برای فهم ماهیت این روند اول از همه باید به ماهیت و ذات نظام جمهوری اسلامی ایران نگاهی انداخت.
نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام ایدئولوژیک هدف خود را تحول در نظم ناعادلانه فعلی جهانی قرار داده است؛ نظمی که فقط ماهیت کشورهای مستقل را هدف قرار داده و تنها به دنبال مکیدن آخرین شیره جان آنهاست، همان گونه که در دوره استعمار اینچنین بوده است.
دشمن اصلی نظام جمهوری اسلامی چیست
دکتر مصطفی ملکوتیان در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) مینویسد: «با قاطعیت میتوان گفت بزرگترین دشمن نظام انقلابی اسلامی، لیبرالیسم غربی است که در دولتهای غربی متبلور شده است، با توجه به مبانی مادیگرایانه و اعتقاد به توجیه وسیله توسط هدف، از هر روشی بهره میگیرد و تکیه بر روشهای انقلابی توسط دولتهای دیگر، با منافعش ناسازگار است، زیرا هرجایی که انقلاب یا تحول انقلابی رخ میدهد، در واقع این دولتهای غربی هستند که بخشی از داشتهها، نفوذ و هستی خود را از دست میدهند و مدام از نظریه دولت غیرانقلابی- رفرم- استفاده و روشهای انقلابی را تخطئه میکند.
آنچه برای تداوم منافع دولتهای غربی خوب است، توجه به رفرم و نه روشهای انقلابی در دولتهای دیگر است، بنابراین آنها سعی میکنند با جهانیکردن علوم انسانی اجتماعی و رفتاری غربی و توصیه به بهرهگیری دولتها از نظریههای مرسوم غرب، دولتها را از حرکتهای اصولی و مبتنی بر آرمانهای ملی دور و توسعه بر مبنای ایدههای غربی و مادیگرایی را به آنها تحمیل کنند. از نگاه این نظریه، اتخاذ روشهای انقلابی و مبتنی بر اصول و معیارهای غیرغربی ممنوع است، زیرا این روشها باعث کسب استقلال و ارتقای آرمانها و ارزشها شده و این امر به معنی محدودکردن حیطه منافع قدرتهای غربی است. آنچه برای این قدرتها در درجه اول اهمیت دارد، ادامه سلطه بر منابع دولتهای دیگر، حفظ بازارهای اقتصادی خود و دریافت منابع ارزان قیمت اقتصادی است.»
به طور معمول مهمترین راه برای جلوگیری از ادامه حاکمیت در چنین سیستمی کودتا و از بین بردن ساختارهای حاکمیتی میباشد، اما واقعیت این است که نظام جمهوری اسلامی از این معبر مدتهاست عبور کرده و به همین دلیل بحث نرمال کردن رفتار ایران در منطقه مورد توجه قرار گرفته است، همان گونه که بارها مراکز و اندیشکدههای غربی نیز بر این دیدگاه تأکید کرده وآن را جزو اهداف نهایی سیاست خود در قبال ایران عنوان کردهاند.
هدف مذاکره همان براندازی است
در طول ۲۰ سال گذشته نوک تهاجمی غرب علیه ایران بحث هستهای بوده است. نگاه غرب در ماجرای هستهای را میتوان بخشی از نگاه کلی آن در مورد ایران دانست؛ نگاهی که در نهایت به نرمال کردن رفتار آن رسیده، اما در ابتدا هدف اصلی آن سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است.
ابتدای دولت بوش، هدف اصلی تغییر رژیم در ایران به بهانه گسترش و توسعه برنامه هستهای بوده است. برای رسیدن به تغییر رژیم در ایران، از مهمترین گزینههای دولت بوش و جمهوریخواهان در قبال ایران میتوان گزینه نظامی را برشمرد. از آنجا که بوش ایران را محور شرارت خوانده بود، وی و جمهوریخواهان مذاکره با ایران را به معنی به رسمیت شناختن ایرانی تلقی میکردند که خود آن را محور شرارت خوانده بودند، از این رو خواهان مذاکره با ایران نبودند. به گزارش واشنگتنپست در آوریل ۲۰۰۶ دولت بوش در حال بررسی گزینه نظامی علیه ایران به عنوان بخشی از یک استراتژی وسیعتر بود تا با فشار آوردن بر ایران آن را به ترک برنامه هستهای وادار کند. اگر چه این رهیافت بعید بود در کوتاهمدت صورت بگیرد یا اینکه احتمال کارآمدی آن پایین بود، با این حال امریکا آن را به عنوان تهدید ایران برای دست کشیدن برنامههای هستهای به عنوان یک گزینه احتمالی در دست داشت، اما خود امریکاییها نیز میدانستند که در نهایت باید با ایران وارد مذاکره شوند.
پس از موفقیتهای هستهای ایران در سال ۲۰۰۶ بسیاری از اندیشمندان و استراتژیستهای امریکایی به این نتیجه رسیدند که باید با ایران وارد مذاکره شد تا حل مسئله هستهای ایران- و به عقیده آنها بحران ایران- ممکن و عملی شود.
هدف از این مذاکره نیز تغییر رویه ایران برای بهرهمندی از ثمرات برنامه هستهای خود بود تا باز هم در نهایت بحث تغییر رژیم در ایران محقق شود. راهبرد امریکا برای این مسئله دیپلماسی تحولآفرین بود. دیپلماسی تحولآفرین یا مطابق آنچه برخی کارشناسان علوم سیاسی میگویند «دیپلماسی زور» مجموعه اقداماتی بود که دولت وقت امریکا با هدف تغییر نظام سیاسی در برخی از کشورها آغاز کرد که اولویت سیاست خارجی واشنگتن تعیین شده بودند.
همین سیاست در زمان دولت اوباما به گونهای دیگر دنبال شد. در واقع با روی کار آمدن دولت اوباما گزینه تغییر رژیم کنار گذاشته شد و تغییر رفتار جایگزین آن شد به طوری که امریکاییها به دنبال این بودند تا از استراتژیها و رهیافتهای مختلف استفاده و ایران را وادار به تغییر رفتار کنند.
امریکا استراتژی اصلی خود را در برابر ایران تغییر داد و تغییر رژیم را با گزینههای دیگری تعویض کرد. با وجود اتفاقات ژوئن ۲۰۰۹ در ایران باز هم گزینه تغییر رفتار اصلیترین هدف امریکا بود و برای رسیدن به این هدف از استراتژیهای مختلفی سود بردند. کلینتون در خاطرات خود نوشته است که سیاست امریکا یک سیاست دوگانه (تعامل و فشار) است و امریکا فشارها علیه ایران را افزایش میداد، به امید آنکه محاسبات رهبران این کشور را تغییر دهد.
در این مسیر استفاده از تمام راهبردها نیز بر ضد ایران مجاز است، به طور مثال اشکال مختلف گزینه نظامی (حملات هوایی محدود، حمله نظامی همهجانبه، تشویق اسرائیل به حمله نظامی) همراه با اعمال تحریمها و فشار در رهیافت ترغیب، در صورت امتناع از پذیرش معامله میتواند به کار گرفته شود. زمانی که مشوقها نتوانند ایران را به تغییر رفتار وادارند، گزینههای ترکیبی مانند گزینه نظامی در کنار مجازاتها میتوانند استفاده شوند تا ایران را وادار به پذیرش معامله و برگشتن به میز مذاکرات کنند.
مذاکرات برجام نمونهای روشن از این رهیافت علیه ایران بود. تحریمهای گسترده علیه ایران اعمال شد تا ایران بار دیگر مجبور شود در ازای از دست دادن بخشی گسترده از ظرفیتهای خود پای میز معامله بیاید. در دوران ترامپ نیز دقیقاً همین راهبرد عملی شد. امریکا به راحتی و بدون هیچ هزینهای از برجام خارج شد تا بتواند بدون هیچ مشکلی ایران را با فشار حداکثری وادار به یک توافق دوباره کند؛ امری که فشار حداکثری نام گرفت، با این حال ایران با تمام قدرت در مقابل این فشار مقاومت کرد تا ترامپ بار دیگر مجبور به عقبنشینی در مقابل ایران شود. در نهایت نیز با پیروزی دولت بایدن، امریکاییها به صورت رسمی اعلام کردند سیاست فشار حداکثری علیه ایران به طور کامل شکست خورده است.
ضرورت عبرتگیری از گذشته
میتوان گفت هدف از مذاکره تغییر ماهیت جمهوری اسلامی به شکل نرمتر است، به همین دلیل زمانی که نامزدها از حل مشکلات کشور بدون توجه به توانمندیهای داخلی سخن میگویند، در حقیقت سخنان غربیها را تکرار میکنند.
امید است که نامزدهای انتخاباتی در برنامههای پیش روی خود با عبرت از گذشته و بدون هیچ ملاحظهای از بحث مذاکره صرف عبور و بر حل مشکلات داخلی کشور، صرفاً با نگاه به تواناییهای داخلی تأکید کنند.