سرویس تاریخ جوان آنلاین: در ۱۲ تیر ۱۳۰۳، مأموران گسیل شده رضاخان، در پی برخی مقالات و اشعار سیدمحمدرضا میرزاده عشقی، به منزل او رفتند و وی را در حیاط آن عمارت، به قتل رساندند! این حرکت که نوعی زهر چشم قزاق از مطبوعات و منتقدان بود، با واکنش عمومی مردم مواجه شد و در تشییع پیکر او، هزاران نفر شرکت جستند و از قاتلانش، ابراز انزجار کردند. مقال پیآمده، در پی بازخوانی تفصیلی مخالفتهای میرزاده با رضاخان است، که به مرگ وی منتهی شد. مستندات این خوانش، عمدتاً در تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آمده است. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
عاقبت «ابوالقاسمخان، فرزند ضیاءالسلطان چراغبرقی» قاتل عشقی
در باب ریشههای قتل میرزاده عشقی، تقریباً جمله تاریخنگاران، روایتی یکسان دارند. او به دلیل آنچه که «الدرم و بولدرم»های رضاخان میخواند، با شعر و مقاله به وی حمله برد و به کام مرگ رفت! آنچه در این میان جالب مینماید، فرجام «ابوالقاسمخان، فرزند ضیاءالسلطان چراغبرقی» است که ابوالحسن عمیدی نوری روزنامهنگار و تحلیلگر وقایع تاریخی، از آن پرده برداشته است: «مرحوم عشقی در روزنامه قرن بیستم خود، آن اشعار تند ضد رضاخان را گفته بود، که ترجیعبند آن فعلاً فقط در خاطرم میباشد: الدرم و بولدرم، من قائد جمهورم!... که بر اثر انتشار همان شماره روزنامه بود، که به دستور سرهنگ محمدخان درگاهی معروف به چاقو، رئیس نظمیه وقت که شدیدتر از دستگاه سازمان امنیت و رکن دوم ارتش فعلی به اختناق مطبوعات و افکار میپرداخت، از شهربانی ترور [یستی]برای قتل عشقی اعزام شد، که او را روز روشن، دم در خواستند و وقتی عشقی روبهرو با مأمور ترور شد، او را با گلوله هفتتیر جابهجا کشت و فرار کرد؛ و با آنکه معروف بود ابوالقاسمخان فرزند ضیاءالسلطان چراغبرقی، که مأمور شهربانی بود او را کشت، نه او را حتی یک ساعت بازداشت نمودند و نه تحقیقی از او به عمل آوردند، بلکه راست راست میگشت و حقوق از شهربانی میگرفت! تا بعد از سالها یک روز زمستان، در دکانی مشروب میخورد، که سقف پایین آمد و او را جابهجا کشت، که این داستان هم معروف است...».
یک قتل فجیع، به مثابه هشداری به دیگر مخالفان!
مشروطیت ایران با تمامی فراز و فرودهای آن، میوه مورد انتظار را در دامان استبداد انگلستان نیفکند! هم از این روی ایجاد یک دیکتاتوری نظامی به رهبری یک قزاق خشن و در عین حال قابل کنترل، در دستور کار ایشان قرار گرفت. طبیعتاً هر چه این طرح، گامهای بیشتری به سوی موفقیت برمیداشت، سکوت و خفقان بیشتری را میطلبید، چه اینکه کشور در مرحله گذار از مشروطه به استبداد بود! در این دوره شاعران و نویسندگان آزادیخواه، چون میرزاده عشقی، در کسوت معترض ظاهر شدند و نحوه برخورد رضاخان با آنان، به مثابه هشداری برای همگنان آن جوانِ قلم به دست قلمداد میشد. مرتضی باقیان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب هدف اصلی و غایی این ترور، بر این باور است: «با کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، مشروطهای که از تقریباً ۱۵ سال قبل از آن در حال تکوین بود، یکسره از میان برداشته شد. رضاخان از همان آغاز کودتا، با اعلامیه معروف حکم میکنم! و اعلامیههای شداد و غلاظ بعدی، نشان داد دوران جدیدی در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران، در حال زایش است. رضاخان را همه از زمستان ۱۳۰۰، رئیس الوزرایِ منتظر میدانستند که چشم به مقام سلطنت دارد. رضاخان در این مسیر، از ابزارهای مختلفی بهره برد و در مواقعی که کسی یا گروهی بنای مخالفت یا ایجاد بحران در مسیر قدرتگیری وی را داشت، از هر ابزاری برای شکست این مخالفت استفاده میکرد. یکی از این روشها، تهدید و قتل مخالفان بود. از این رو، سیاست کلی رضاخان و رضاشاه بعدی، بر رعب و قتل و از میان برداشتن تمامی کسانی استوار شد که به انحای گوناگون بر سر راه او قرار میگرفتند. به طور کلی، برنامه قتل و نابودی مخالفان و منتقدان، در همان سالهای نخست شکلگیری کودتا آغاز شد و تا واپسین سالهای حیات سیاسی وی، تداوم یافت. ترور میرزاده عشقی، یکی از مهمترین این ترورها بود، که در ردیف اولین قتلهای مهم سیاسیِ پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ قرار داشت. این ترور در دوره نخستوزیری رضاخان و در تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۰۳، به دست مأموران شهربانی صورت گرفت. باید توجه داشت که میرزاده عشقی شاعر و روزنامه نگار و یکی از مخالفان صریح اللهجه رضاخان بود. عشقی در دورانی میزیست، که شرایط کشور پیوسته در تلاطم بود. در آن برهه زمانی، درگیریهای شدیدی میان رضاخان سردار سپه و نخستوزیر وقت و مخالفانش در مجلس شورای ملی، که در رأس همه آنها آیتالله سیدحسن مدرس قرار داشت، بروز کرده بود و بسیاری از مردم پایتخت و شهرهای بزرگ هم، که از روند حاکم شدن قدرت استبدادی رضاخان نگران شده بودند، با مخالفان او همدلی نشان میدادند. بدین ترتیب، ترور عشقی به دست مأموران شهربانی، هشداری جدی به مخالفان رضاخان بود تا از مخالفت با او صرف نظر کنند و موقعیت او را به رسمیت بشناسند!»
از آن سیلی ولایت پرصدا شد!
در زندگی میرزاده عشقی، اما فراز و فرودهای فراوان میتوان یافت و اساساً مگر او چند ساله بود که پختگی یک سیاستمدار دیرپا را داشته باشد؟ هم از این روی، نویسنده و بسیاری دیگر نیز نمیتوانند به تمامی گفته و کرده او، نگاهی تأییدآمیز داشته باشند. در این میان، مهم آن است که او در یکی از خطیرترین گذرگاههای تاریخی، حقیقت را شناخت و در زمره حامیان آن درآمد. حمایت از اقلیت مجلس پنجم به رهبری شهید آیتالله سیدحسن مدرس، از پیامدهای این حقطلبی است. او پس از سیلی خوردن مدرس در مجلس به دست عوامل رضاخان، شعری سرود که در تاریخ ماندگار شد. روایت ذیل آمده، متعلق به رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران است: «نام کوچک او سیدمحمدرضا، پدرش سیدابوالقاسم کردستانی و شهرت او میرزاده عشقی است. در سال ۱۲۷۲ در همدان به دنیا آمد و از کودکی، قدم به مکاتب محلی گذاشت. دوران کودکیِ وی (انقلاب مشروطه و به توپ بسته شدن مجلس) سالهای پریشانی و آشوب بود. این آشوب و پریشانی، عشقی را مخالف به قدرت رسیدن رضاخان کرده بود. عشقی مخالف اعلام جمهوری از جانب رضاخان و طرفدار ابقای سلطنت قاجار بود، زیرا میاندیشید که این مرد مستبد، مملکت را زیر یوغ دیکتاتوری خود نابود خواهد کرد. از این رو با اقلیت مجلس پنجم که تا دیروز علیهشان هجویه میسرود و عملکرد آنها را به سخره میگرفت، همداستان شد. او با ولیعهد ملاقات کرد و در برابر تهدید روزافزون رضاخان و باند کودتاچیان سوم اسفند، برای تاج و تخت قاجار به او وعده وفاداری داد. عشقی در آخرین شماره روزنامه قرن بیستم، جمهوری رضاخانی را مورد حمله قرار داد و در تیرماه ۱۳۰۳، یعنی سه ماه پس از انصراف رضاخان از جمهوری، به دست عمال او به قتل رسید. از مهمترین بخشهای منظومه اشعار عشقی، سرگذشت و سرنوشت جمهوری رضاخانی است. وی شرح ماجرای سیلی خوردن مدرس از سوی یکی از طرفداران سردار سپه و اجتماع اعتراضآمیز مردم در برابر مجلس و زد و خورد بین مردم و نیروهای رضاخان را، چنین بیان میکند:
از آن سیلی ولایت پرصدا شد
دکاکین بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس کربلا شد
به دولت روی اهل شهر وا شد
که آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و زجر و کشتار
اینگونه انتقادات، از جانب رضاخان مورد پذیرش نبود و بهار قتل عشقی را اینگونه روایت میکند که در روز ۱۲ تیر، عشقی را با تیر زدند. گلوله سربی زیر قلب عشقی گیر کرده بود و خون زیادی از وی آمده بود. مداوا، اما کارساز نبود و دیده از جهان بست تا روح سرکشِ جوانان ایرانی بیدار بماند».
مضحک نیست که با یک من فکل و کراوات، ضدجمهوری شدهام!
علتالعلل تسویه حساب رضاخان با میرزاده عشقی را، باید به مخالفتهای رسا و طنزآمیز وی با پروژه جمهوریخواهی وی ربط داد. باور شاعر این بود که وقتی یک نظامی خشن و برکشیده بیگانه، برای جامعهای که بخش زیادی از آن بیسواد هستند، طرح جمهوریت میریزد، باید در آن میان ردّ رذالتی جست و خیانتی را افشا کرد! مرتضی باقیان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره مینویسد: «مهمترین علت ترور عشقی، به مخالفت وی با رضاخان بهویژه اعمال خودسرانه او در توقیف روزنامهها بازمیگشت. عشقی با بهرهگیری از قدرت بیان، قلم و استعداد شاعری خود، به مخالفت جدی با جمهوریخواهی رضاخانی برخاست. او اوضاع و شرایط کشور را، مساعد پذیرش جمهوری نمیدانست و آن را غیرواقعی، مصنوعی و خواسته بیگانگان (انگلستان) ذکر میکرد. وی تنها کسی بود که در میان روشنفکران، بیمحابا و با لحنی تند، مخالفت خود را با رضاخان و جاهطلبیهای وی ابراز میکرد. عشقی در شعری مبسوط، رضاخان را نوکر انگلستان قلمداد کرد که درصدد است با عنوان جمهوریخواهی و نظایر آن، در پس پرده، طرحهای انگلستان را در ایران به مرحله اجرا درآورد. مهمترین حمله و انتقاد میرزاده عشقی به رضاخان و متهم نمودن او به وابستگی به انگلیس و آلت فعل آن کشور بودن، در شعری با عنوان «جمهوری سوار» متبلور شد که در جریان جمهوریخواهی رضاخان، به صورت شعری نمادین در روزنامه قرن بیستم به چاپ رسید. در این شعر، عشقی با زیرکی تمام، داستان دزدی را تعریف میکند که در روستایی دورافتاده، اموال مردم آن ده را سرقت میکرد، ولی پس از مدتی، مردم آن ده به ماهیت پلید او پی بردند و بر آن شدند از سرقت او جلوگیری کنند. اما دزد نابکار این بار برای تداوم عمل، خود را نیازمند کسی دید که بهظاهر با مردم آن ده همراهی میکند، اما در باطن امر مجری دستورهای اوست. در این شعر، که نمودی آشکار از روند شکلگیری استعمار غیرمستقیم انگلستان در ایران با قدرتیابی رضاخان است، مقصود شاعر از دزد، انگلیس است و مردم آن ده دورافتاده هم ایرانیان هستند. در این میان، خری که در میانه راه دزد (انگلستان) بر آن سوار میشود و از طریق او دزدیاش را در ده (ایران) ادامه میدهد، شخص رضاخان است که به عنوان آلت فعل انگلیسیان عمل میکند. عشقی همچنین در مقالهای با عنوان «جمهوری قلابی»، به تحلیل ماهیت و اهداف جمهوریتی که رضاخان و طرفدارانش در پی آن بودند، پرداخته و نوشته است: «چیزی که خیلی مضحک به نظر میرسد، این است که گوسپندچرانهای سقز جمهوریطلب شدهاند و این گوینده با یک من فکل و کراوات، ضد جمهوری هستم! کیست که این مسئله را مضحک نمیداند؟ آیا حقیقتاً گوسپندچرانهای سقز جمهوریطلب شدهاند؟ آیا میفهمند جمهوری چیست؟ جمهوری خوردنی است؛ جمهوری پوشیدنی است؟ یا جمهوری را درو میکنند و یا با جمهوری نان میپزند؟!... آیا میتوان او را صاحب عقل سلیم دانست؟ این جمهوری بود؟ یک مقاله ترجمه از روزنامه وقت ترکیه، چند مقاله و شعر و یک جریده یک کنفرانس ضیاءالواعظین، یک تصنیف وهای و هوی چند نفر استفادهچی، افراشتن چند عدد پرچم قرمز و... حاصل همه اینها باید اسمش را بگذاریم جمهوری؟ خدا برکت بدهد به ایرانی، جمهوری که ۳۰ سال مقدمه میخواهد، در عرض سه ماه آن را ساخت، آن جمهوری قلابی و همان همسایهای که سالها خیال خوردن ایران را کرده و آن را به شکل «کلاه» میخواهند سر ایرانی بدبخت بگذارند... این جمهوری چه بوده و با ما چه مناسبت داشت؟... ما هزار گونه اصلاحات مادی و معنوی لازم داریم؛ که اگر آن وقت اسم جمهوری را ببریم، مثل حالا مضحک و مسخرهآمیز به نظر نیاید، و الا قبل از این کارها جمهوری، آن هم جمهوری قلابی، برای ما تناسب کلاه و سیلندر به سر گوسپندچران سقزی خواهد بود...» به طور کلی ترور میرزاده عشقی، یکی از تراژیکترین مرگها در یک سده اخیر ایران بوده است. ترور او را، باید در نسبتی مستقیم با استبداد رضاخانی قلمداد نمود. پس از قتل او، تقریباً همه سکوت کردند و جز چند چهره انگشتشمار مثل مدرس، مصدق و بهار، کسی خطری را که عشقی در انتهای مسیر میدید، فریاد نزد! عشقی از نظر هواداران رضاخان سردار سپه، مانع بزرگی محسوب میشد و بازیخرابکن قهاری بود! صدای او یکی از بلندترین و مؤثرترین صداها و زبانش نیز بسیار گزنده و گیرا بود و از این رو، قربانی احیای استبداد شد».
روزنامه «قرن بیستم»، مقتل شاعر ۳۰ ساله!
میرزاده عشقی از نوجوانی، به نگارش در جراید پرداخت و عبارات و کلمات، در دستانش بهسان موم شدند! پختگی و رسایی قلم او، در روزنامه «قرن بیستم»، به نیکی رخ نموده است، اما به قول گذشتگان، دشمن طاووس آمد پرّ او! هنگامی که چنین قلمی، بر گرده دیکتاتوری نصیب نابرده از خصال انسانی، تازیانه مینوازد، باید در روز روشن منتظر طپانچه به دستان وی نیز باشد! سینا نجفی پیشینه روزنامهنگاری عشقی و نیز مطالب روزنامه قرن بیستم علیه جمهوریخواهی رضاخانی را، اینگونه بازخوانده است: «عشقی از ۲۱ سالگی روزنامهنگار شد. ظاهراً در همان سن و سال بود، که روزنامهای را در همدان، با نام نامه عشقی راه انداخت. از همان سالها نیش قلمش را، به سمت وثوقالدوله گرفت و سیاستهای آقای نخستوزیر را، به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوقالدوله با انگلستان بسته بود، معامله فروش ایران به انگلستان نامید. شعار و نوشتههای میرزاده عشقی، عرصه را بر وثوقالدوله تنگ کرد. خشم آقای نخستوزیر برانگیخته شد و دستور داد شاعر را دستگیر کنند و به زندانش بیندازند. اما وقتی در ایران کودتا و سیدضیاءالدین نخستوزیر شد، عشقی هم کم و بیش با او همراه شد. نخستوزیر جدید را، تازهساز ایران کهن خواند و از او زیاد انتقاد نکرد! دولت سیدضیاءالدین برای عشقی، دولت مستعجل بود. سه ماه بیشتر دوام نیاورد. یکی دو دولت دیگر هم، بعد از او آمدند و رفتند، تا نوبت به رضاخان سردار سپه رسید. با آمدن آن دیکتاتور بالقوه، انتقادهای عشقی از یک سو بیشتر شد و از سوی دیگر تندتر. او مخالف سرسخت جمهوری رضاخانی بود و آن را جمهوری قلابی یا جمهوری مصنوعی میخواند. در شعرهایش، بارها جمهوری را به استهزا گرفت. اگرچه سالها بعد، مورخان به تدریج سخن از این میگفتند که آوردن رضاخان بیدخالت انگلیسیها نبوده است، اما میرزاده عشقی در همان سالها، همه آن جمهوریبازیها را، سناریوی انگلیسیها میدانست. روزنامه قرن بیستم، شاید مهمترین محصول عمر شاعر ناکام ما باشد. به گمانم اگر از شعرهای عشقی برتر نباشد، کمتر هم نیست. همان روزنامه قرن بیستم بود، که دولت را برانگیخت تا او را ترور کند. عشقی روزنامه قرن بیستم را، در همان سالی به راه انداخت که کودتاچیان سوم اسفندش، تانک و نفربر به خیابانها کشاندند، سال ۱۲۹۹ شمسی. چند شمارهای که درآمد، برای ۱۸ ماه تعطیل شد. دو سال بعد، دوره دوم آن از نو منتشر شد و باز هم برای چند ماهی تعطیل شد. دوره سوم آن ظاهراً ۱۲ تیر ۱۳۰۴، از نو شروع شد و تنها یک شماره هم داشت. عاملان حکومت، فیالفور روزنامه را توقیف کردند و به دستور شهربانی نسخههای روزنامه را جمع کردند و عدهای را اجیر کردند تا میرزاده عشقی را- که تنها ۳۰ سال داشت- از پا درآورند. از قول عشقی نقل میکنند که روزنامه قرن بیستم در زمان انتشارش، تنها دو مشترک داشته است! اما شهرتش را بدون شک بیشتر مدیون نام خود عشقی بوده است. آن چه باعث شد عشقی را به گلوله ببندند، داستان منظومی بود با نام جمهوریسوار، که کنایه زیاد داشت. عشقی در این داستان منظوم، حکایت دزدی را روایت میکند با نام یاسی. یاسی در روستایی در منطقه کردستان، در غیاب کدخدا به خانه او میرفته و از خمره کدخدا شیره میخورده. کدخدا رد پا را میگیرد و به خانه یاسی میرسد و به او تذکر میدهد. روز بعد یاسی برای این که رد پا را گم کند، سوار خری میشود و دوباره شیر میدزدد! کدخدا این بار در اطراف خمره، جای پای خر را میبیند و در خمره جای پنجه یاسی را: «دست، دست یاسی و پا، پای خر/ من که از این کار سر نارم به در». عشقی در این حکایت تندترین انتقادها را علیه جمهوری قلابی، به صورت شعر نوشت. اما تنها به همین شعر اکتفا نکرد. در همان شماره از روزنامه قرن بیستم، کاریکاتوری از «مظهر جمهوری» منتشر کرد، که مردی مسلح و خشمگین را نشان میداد که در دست راست تفنگ داشت و در دست چپ کیسه پول! عشقی روزنامههای طرفدار جمهوری را، به شکل حیواناتی مانند موش، سگ، الاغ، گربه، جغد و افعی در اطراف آن مرد مسلح آورده بود...».